ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

دو روان‌شناس به نام‌های داچر کلتنر و جاناتان هایت حسّ حیرت را متشکّل از دو جزء می‌دانند: حسّ عظمت (به لحاظ بزرگی، قدرت یا منزلت) و نیاز به همساز شدن و تطبیق دادنِ جهان‌بینی و تجربۀ خویش با یکدیگر. وقتی انسان به پدیده‌های عظیم و باشکوه جهان طبیعت مثل «گرند کانیون» می‌نگرد، عظمت این پدیده‌ها او را مبهوت می‌سازد و به این اندیشه وامی‌دارد که “چگونه چنین چیزی پدید آمده است؟”

این سرگشتگی زمینه را برای تفکّر سحرپندارانه آماده می‌کند. بشر به طور معمول از سرگشتگی و عدم‌قطعیت گریزان است و واکنشی که در مقابل آن نشان می‌دهد آن است که به دنبال الگوهایی در جهان می‌گردد. بنا به گزارش جنیفر ویتسون و آدام گالینسکی، اگر کاری کنیم که انسان احساس کند کنترل امور از دستش خارج شده است، این کار باعث خواهد شد در میان همهمه‌ و آشفتگی اشکال منظّمی بیابد، وقایع تصادفی را تبانی تلقّی کند و به باور به خرافات روی آورد.

یکی از نشانه‌های مهمّی که اغلب در میان همهمه‌ها به دنبال آن می‌گردیم، نشانۀ وجود یک واسطه (یک شعور دیگر) است. آرون کی و همکارانش به این نتیجه رسیده‌اند که وقتی انسان احساس می‌کند کنترل امور از دستش خارج شده، احتمال این که به وجود یک خدای کنترل‌گر (یعنی واسطه‌ای که بتواند نظم را به جهان بازگرداند) اعتقاد پیدا کند بیشتر خواهد بود. وقتی آشوب و هرج و مرج حاکم می‌شود، انسان به جستجوی دستی می‌گردد که او را راهنمایی کند.

اگر بگوییم حیرت باعث کاهش حسّ اطمینان و قطعیت می‌شود، پس قاعدتاً باید باعث شود انسان به نظم و الگوی موجود در جهان پی برد و متعاقباً ایمان دینی او افزایش پیدا کند. این نحو استدلال الهام‌بخش مطالعات جدیدی بود که توسّط پیرکارلو والدسولو از کالج کلرمونت مک‌کنا و جس گراهام از دانشگاه کارولینای جنوبی شد و در نشریۀ «علوم روان‌شناختی» (Psychological Science) به انتشار رسید.

در مطالعۀ نخست هر دسته از شرکت‌کنندگان یکی از سه ویدئوی پنج دقیقه‌ای را تماشا کردند؛ یکی از این ویدئوها دربارۀ عظمت و ابهت جهان طبیعت بود، ویدئوی دیگر کلیپی سرگرم‌کننده از یک نمایش کمدی بود و ویدئوی سوم موضوع خنثایی داشت (مصاحبه با مایک والاس مجری و روزنامه‌نگار). سپس به میزان حسّ حیرت و هفت حسّ دیگر اعم از خوشحالی، سرگرمی، ناراحتی، ترس، خشم، قدرشناسی و انزجار که تماشای ویدئو در تماشاچی ایجاد کرده بود نمره داده شد. پژوهشگران با ارزیابی جملاتی مثل «اتّفاقاتی که در این جهان می‌افتد، براساس نقشۀ خداوند یا موجود دیگری غیر از انسان رخ می‌دهد» به میزان اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل فرا‌طبیعی نیز نمره دادند. در آخر نیز به سطح اعتقاد آنها به خداوند و اعتقادشان به مجموعه‌ای از دیگر پدیده‌های فوق‌طبیعی (مثل طلسم، ارواح، معجزات و فرشتگان) نمره داده شد.

ویدیویی که موضوع آن طبیعت بود، در مقایسه با ویدئوهای کمدی و خنثی احساس حیرت بیشتری را در تماشاگر ایجاد کرد؛ علاوه بر این، اعتقاد آنها به وجود کنترل فرا‌طبیعی و خداوند (و دیگر پدیده‌های ماوراءطبیعی) را نیز افزایش داد. از طرف دیگر، تأثیری که تماشای ویدئوی طبیعت بر اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل ماوراءطبیعی نهاد به خاطر حسّ حیرتی بود که در آنها برانگیخت، نه احساسات دیگر.

مطالعۀ دوم نیز مشابه مورد اول بود، اما پس از تماشای ویدئوی کمدی یا خنثی، شرکت‌کنندگان با ارزیابی جملاتی مثل «وقتی دلیل وقوع یک اتّفاق را در زندگی‌ام نمی‌فهمم حسّ بدی پیدا می‌کنم»، به عدم‌تحمّلِ حسّ سردرگمی در وجود خود نمره دادند. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند دلیل آن که حسّ حیرت موجب افزایش اعتقاد انسان به وجود کنترل فوق‌طبیعی می‌شود، آن است که سطح تحمّل سردرگمی در آنها کاهش یافته است. ویدئوی مرتبط با عظمت جهان طبیعت به‌حدّی شرکت‌کننده‌ها را دچار ناآرامی کرد که آنها را واداشت به دنبال چیزی بگردند که حسّ اطمینان را دوباره به زندگی‌شان بازگرداند و آنچه که با این جستجو یافتند خداوند یا یکی از اولیاء او بود.

به نظر من، وقتی انسان از تماشای آسمان پرستاره یا گرند کانیون و امثال آن به حیرت فرو می‌رود، وجهۀ منطقیِ رویکردش به هستی اندکی رنگ می‌بازد. معمولاً مشاهدۀ ابهت و عظمتِ گیتی الهام‌بخش شعر و شاعری است، نه معادلات منطقی. مطالعات متعدّد حاکی از آن است که تفکّر شهودی باعث افزایش اعتقاد به دین و مافوق‌طبیعه می‌شود. ما تمایل داریم که به الگو، معنا و پویاییِ موجود در جهان پی‌ببریم، و هرچه از وجهۀ منطقیِ تفکّرمان کاسته شود، احتمال این که در مورد این تمایلات به حدس و قیاس روی بیاوریم کمتر می‌شود. حیرت تنها ممکن است باعث باز شدن دریچه‌های معنوی شود.

تجربۀ حسّ حیرت به تفکّر سحرپندارانه منجر می‌شود، اما این بدان معنا نیست که می‌تواند به تفکّر علمی نیز بینجامد. ما همه در زندگی خود حیرت را تجربه کرده‌ایم، فقط نحوۀ پاسخ دادن‌مان به سؤال «چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر است» با هم تفاوت دارد.

ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

دو روان‌شناس به نام‌های داچر کلتنر و جاناتان هایت حسّ حیرت را متشکّل از دو جزء می‌دانند: حسّ عظمت (به لحاظ بزرگی، قدرت یا منزلت) و نیاز به همساز شدن و تطبیق دادنِ جهان‌بینی و تجربۀ خویش با یکدیگر. وقتی انسان به پدیده‌های عظیم و باشکوه جهان طبیعت مثل «گرند کانیون» می‌نگرد، عظمت این پدیده‌ها او را مبهوت می‌سازد و به این اندیشه وامی‌دارد که “چگونه چنین چیزی پدید آمده است؟”

این سرگشتگی زمینه را برای تفکّر سحرپندارانه آماده می‌کند. بشر به طور معمول از سرگشتگی و عدم‌قطعیت گریزان است و واکنشی که در مقابل آن نشان می‌دهد آن است که به دنبال الگوهایی در جهان می‌گردد. بنا به گزارش جنیفر ویتسون و آدام گالینسکی، اگر کاری کنیم که انسان احساس کند کنترل امور از دستش خارج شده است، این کار باعث خواهد شد در میان همهمه‌ و آشفتگی اشکال منظّمی بیابد، وقایع تصادفی را تبانی تلقّی کند و به باور به خرافات روی آورد.

یکی از نشانه‌های مهمّی که اغلب در میان همهمه‌ها به دنبال آن می‌گردیم، نشانۀ وجود یک واسطه (یک شعور دیگر) است. آرون کی و همکارانش به این نتیجه رسیده‌اند که وقتی انسان احساس می‌کند کنترل امور از دستش خارج شده، احتمال این که به وجود یک خدای کنترل‌گر (یعنی واسطه‌ای که بتواند نظم را به جهان بازگرداند) اعتقاد پیدا کند بیشتر خواهد بود. وقتی آشوب و هرج و مرج حاکم می‌شود، انسان به جستجوی دستی می‌گردد که او را راهنمایی کند.

اگر بگوییم حیرت باعث کاهش حسّ اطمینان و قطعیت می‌شود، پس قاعدتاً باید باعث شود انسان به نظم و الگوی موجود در جهان پی برد و متعاقباً ایمان دینی او افزایش پیدا کند. این نحو استدلال الهام‌بخش مطالعات جدیدی بود که توسّط پیرکارلو والدسولو از کالج کلرمونت مک‌کنا و جس گراهام از دانشگاه کارولینای جنوبی شد و در نشریۀ «علوم روان‌شناختی» (Psychological Science) به انتشار رسید.

در مطالعۀ نخست هر دسته از شرکت‌کنندگان یکی از سه ویدئوی پنج دقیقه‌ای را تماشا کردند؛ یکی از این ویدئوها دربارۀ عظمت و ابهت جهان طبیعت بود، ویدئوی دیگر کلیپی سرگرم‌کننده از یک نمایش کمدی بود و ویدئوی سوم موضوع خنثایی داشت (مصاحبه با مایک والاس مجری و روزنامه‌نگار). سپس به میزان حسّ حیرت و هفت حسّ دیگر اعم از خوشحالی، سرگرمی، ناراحتی، ترس، خشم، قدرشناسی و انزجار که تماشای ویدئو در تماشاچی ایجاد کرده بود نمره داده شد. پژوهشگران با ارزیابی جملاتی مثل «اتّفاقاتی که در این جهان می‌افتد، براساس نقشۀ خداوند یا موجود دیگری غیر از انسان رخ می‌دهد» به میزان اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل فرا‌طبیعی نیز نمره دادند. در آخر نیز به سطح اعتقاد آنها به خداوند و اعتقادشان به مجموعه‌ای از دیگر پدیده‌های فوق‌طبیعی (مثل طلسم، ارواح، معجزات و فرشتگان) نمره داده شد.

ویدیویی که موضوع آن طبیعت بود، در مقایسه با ویدئوهای کمدی و خنثی احساس حیرت بیشتری را در تماشاگر ایجاد کرد؛ علاوه بر این، اعتقاد آنها به وجود کنترل فرا‌طبیعی و خداوند (و دیگر پدیده‌های ماوراءطبیعی) را نیز افزایش داد. از طرف دیگر، تأثیری که تماشای ویدئوی طبیعت بر اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل ماوراءطبیعی نهاد به خاطر حسّ حیرتی بود که در آنها برانگیخت، نه احساسات دیگر.

مطالعۀ دوم نیز مشابه مورد اول بود، اما پس از تماشای ویدئوی کمدی یا خنثی، شرکت‌کنندگان با ارزیابی جملاتی مثل «وقتی دلیل وقوع یک اتّفاق را در زندگی‌ام نمی‌فهمم حسّ بدی پیدا می‌کنم»، به عدم‌تحمّلِ حسّ سردرگمی در وجود خود نمره دادند. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند دلیل آن که حسّ حیرت موجب افزایش اعتقاد انسان به وجود کنترل فوق‌طبیعی می‌شود، آن است که سطح تحمّل سردرگمی در آنها کاهش یافته است. ویدئوی مرتبط با عظمت جهان طبیعت به‌حدّی شرکت‌کننده‌ها را دچار ناآرامی کرد که آنها را واداشت به دنبال چیزی بگردند که حسّ اطمینان را دوباره به زندگی‌شان بازگرداند و آنچه که با این جستجو یافتند خداوند یا یکی از اولیاء او بود.

به نظر من، وقتی انسان از تماشای آسمان پرستاره یا گرند کانیون و امثال آن به حیرت فرو می‌رود، وجهۀ منطقیِ رویکردش به هستی اندکی رنگ می‌بازد. معمولاً مشاهدۀ ابهت و عظمتِ گیتی الهام‌بخش شعر و شاعری است، نه معادلات منطقی. مطالعات متعدّد حاکی از آن است که تفکّر شهودی باعث افزایش اعتقاد به دین و مافوق‌طبیعه می‌شود. ما تمایل داریم که به الگو، معنا و پویاییِ موجود در جهان پی‌ببریم، و هرچه از وجهۀ منطقیِ تفکّرمان کاسته شود، احتمال این که در مورد این تمایلات به حدس و قیاس روی بیاوریم کمتر می‌شود. حیرت تنها ممکن است باعث باز شدن دریچه‌های معنوی شود.

تجربۀ حسّ حیرت به تفکّر سحرپندارانه منجر می‌شود، اما این بدان معنا نیست که می‌تواند به تفکّر علمی نیز بینجامد. ما همه در زندگی خود حیرت را تجربه کرده‌ایم، فقط نحوۀ پاسخ دادن‌مان به سؤال «چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر است» با هم تفاوت دارد.

ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

وقتی خدا درمانگر می‌شود

بعضی‌ها می‌گویند خداوند از طریق اتّفاقاتی که در زندگی رخ می‌دهد با انسان سخن می‌گوید. مثلاً نشسته‌اید و دربارۀ رفتن به یک سفر تبلیغی فکر می‌کنید و مدّتی بعد به غریبه‌ای در کلیسا برخورد می‌کنید که در حال ترتیب دادن چنین سفری است. اینجاست که پی می‌برید خدا از شما می‌خواهد به این سفر بروید.

عدّه‌ای دیگر می‌گویند خداوند از طریق کتب آسمانی با انسان سخن می‌گوید؛ از طریق آیاتی که انسان را تکان می‌دهند و بر روی او تأثیر خاصّی می‌گذارند.

اما مهم‌ترین روشی که خدا از آن طریق با انسان گفتگو می‌کند، از درون ذهن و اندیشۀ انسان است. اگر کسی بخواهد این حقیقت را تجربه کند، باید طور دیگری به ذهن و اندیشۀ خود بنگرد. باید بداند که ذهن او همانند یک فضای نفوذپذیر است که یک شخص دیگر نیز می‌تواند به آن راه پیدا کند و در آنجا با او به تکلّم بپردازد. لذا او باید به این تشخیص برسد که از میان افکاری که به ذهنش متبادر می‌شود، کدام‌یک از جانب خداوند و کدام‌یک برخاسته از نهاد خودش است. افکاری که از جانب خداوند است، افکاری هستند که فرد از پیش دربارۀ آنها فکر نکرده بود؛ این قبیل افکار به انسان آرامش می‌بخشد و با منشِ الهی همخوانی دارد. خداوند هیچ‌وقت به انسان الهام نمی‌کند که به خودش آسیب برساند یا کارهای غیرعقلانی انجام دهد. اگر افکاری این‌چنینی به ذهن انسان خطور کند، قدرمسلّم این افکار از جانب خدا نیستند. اگر انسان ارتباط خود با خدا را ادامه دهد، به‌مرور الهامات الهی را از خطورات دیگر تمیز خواهد داد.

در این صورت است که خداوند می‌تواند به یک درمانگر و روانکار خیراندیش و مهربان تبدیل شود. گاهی‌اوقات این ارتباط برای انسان بسیار روشن است. یک نفر تعریف می‌کرد: درست مثل حرف زدن با یک درمانگر است، خصوصاً وقتی مسائلی را با خدا در میان می‌گذاری که در اعماق دل و جانت نهفته است؛ گاهی نیز از ترس‌ها، نگرانی‌ها و دردهایت با خدا صحبت می‌کنی. این در حالی است که حتّی وقتی سر خدا فریاد می‌زنی، باز هم صبورانه به حرف‌هایت گوش می‌دهد و درکت می‌کند.

آیا این کار فایده‌ای خواهد داشت؟ به نظرم برای بعضی از افراد مفید خواهد بود. به تعدادی از مسیحیان پرسش‌نامه‌های استاندارد روان‌شناسی دادم. نتایج نشان داد افرادی که عشق و محبّت خداوند را نسبت به خود احساس می‌کردند، کسانی بودند که کمتر از دیگران حسّ تنهایی و استرس داشتند. خانم مری واتکینزِ روان‌شناس گفتگوهایی را که انسان‌ها در ذهن خود با خداوند انجام می‌دهند، «گفتگوهای تصوّری» می‌خواند و می‌گوید چنین گفتگوهایی جنبۀ مثبت و درمانگرانه دارد، چراکه در این گفتگوها مخاطبِ انسان تا حدّی ساختۀ ذهنِ خود اوست و یک درمانگرِ تصوّری (خدایی که فارغ از مادّه است، لزوماً باید تصوّر شود) می‌تواند مثل یک انسان وظیفۀ درمانگری خود را به انجام برساند. وقتی خدا درمانگر می‌شود، روشن است که درمانگریِ او با روان‌درمانگران معمولی متفاوت است، زیرا قدرت او فوق قدرت درمانگران بشری‌ است و در حالی که درمانگرِ بشری فرد را راهنمایی می‌کند و بعد از گرفتنِ پول از او جدا می‌شود، خداوند تا ابد با انسان می‌ماند و دانستن تمام اینها به انسان کمک می‌کند و مزیت‌هایی برای او دارد.

وقتی خدا درمانگر می‌شود

بعضی‌ها می‌گویند خداوند از طریق اتّفاقاتی که در زندگی رخ می‌دهد با انسان سخن می‌گوید. مثلاً نشسته‌اید و دربارۀ رفتن به یک سفر تبلیغی فکر می‌کنید و مدّتی بعد به غریبه‌ای در کلیسا برخورد می‌کنید که در حال ترتیب دادن چنین سفری است. اینجاست که پی می‌برید خدا از شما می‌خواهد به این سفر بروید.

عدّه‌ای دیگر می‌گویند خداوند از طریق کتب آسمانی با انسان سخن می‌گوید؛ از طریق آیاتی که انسان را تکان می‌دهند و بر روی او تأثیر خاصّی می‌گذارند.

اما مهم‌ترین روشی که خدا از آن طریق با انسان گفتگو می‌کند، از درون ذهن و اندیشۀ انسان است. اگر کسی بخواهد این حقیقت را تجربه کند، باید طور دیگری به ذهن و اندیشۀ خود بنگرد. باید بداند که ذهن او همانند یک فضای نفوذپذیر است که یک شخص دیگر نیز می‌تواند به آن راه پیدا کند و در آنجا با او به تکلّم بپردازد. لذا او باید به این تشخیص برسد که از میان افکاری که به ذهنش متبادر می‌شود، کدام‌یک از جانب خداوند و کدام‌یک برخاسته از نهاد خودش است. افکاری که از جانب خداوند است، افکاری هستند که فرد از پیش دربارۀ آنها فکر نکرده بود؛ این قبیل افکار به انسان آرامش می‌بخشد و با منشِ الهی همخوانی دارد. خداوند هیچ‌وقت به انسان الهام نمی‌کند که به خودش آسیب برساند یا کارهای غیرعقلانی انجام دهد. اگر افکاری این‌چنینی به ذهن انسان خطور کند، قدرمسلّم این افکار از جانب خدا نیستند. اگر انسان ارتباط خود با خدا را ادامه دهد، به‌مرور الهامات الهی را از خطورات دیگر تمیز خواهد داد.

در این صورت است که خداوند می‌تواند به یک درمانگر و روانکار خیراندیش و مهربان تبدیل شود. گاهی‌اوقات این ارتباط برای انسان بسیار روشن است. یک نفر تعریف می‌کرد: درست مثل حرف زدن با یک درمانگر است، خصوصاً وقتی مسائلی را با خدا در میان می‌گذاری که در اعماق دل و جانت نهفته است؛ گاهی نیز از ترس‌ها، نگرانی‌ها و دردهایت با خدا صحبت می‌کنی. این در حالی است که حتّی وقتی سر خدا فریاد می‌زنی، باز هم صبورانه به حرف‌هایت گوش می‌دهد و درکت می‌کند.

آیا این کار فایده‌ای خواهد داشت؟ به نظرم برای بعضی از افراد مفید خواهد بود. به تعدادی از مسیحیان پرسش‌نامه‌های استاندارد روان‌شناسی دادم. نتایج نشان داد افرادی که عشق و محبّت خداوند را نسبت به خود احساس می‌کردند، کسانی بودند که کمتر از دیگران حسّ تنهایی و استرس داشتند. خانم مری واتکینزِ روان‌شناس گفتگوهایی را که انسان‌ها در ذهن خود با خداوند انجام می‌دهند، «گفتگوهای تصوّری» می‌خواند و می‌گوید چنین گفتگوهایی جنبۀ مثبت و درمانگرانه دارد، چراکه در این گفتگوها مخاطبِ انسان تا حدّی ساختۀ ذهنِ خود اوست و یک درمانگرِ تصوّری (خدایی که فارغ از مادّه است، لزوماً باید تصوّر شود) می‌تواند مثل یک انسان وظیفۀ درمانگری خود را به انجام برساند. وقتی خدا درمانگر می‌شود، روشن است که درمانگریِ او با روان‌درمانگران معمولی متفاوت است، زیرا قدرت او فوق قدرت درمانگران بشری‌ است و در حالی که درمانگرِ بشری فرد را راهنمایی می‌کند و بعد از گرفتنِ پول از او جدا می‌شود، خداوند تا ابد با انسان می‌ماند و دانستن تمام اینها به انسان کمک می‌کند و مزیت‌هایی برای او دارد.

وقتی خدا درمانگر می‌شود

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

“خودازبرون‌نگری” وقتی آگاهانه و به اندازه باشد یک هنر ذهنی است. حتی فراتر از آن، یک روش نیکوی اخلاقی است. بررسی و نگریستن به خود از چشم دیگری یک مزیت اخلاقی است. کسی که می‌تواند از پوستین تنگ خود و امیال و منافع خود به در آید و برای لحظه‌ای از چشم دیگری به کار و بار خویش بنگرد درواقع تخیل اخلاقی‌اش را به کار گرفته و شایسته تحسین است. رمان”نامه‌های ایرانی” مونتسکیو یکی از بهترین تلاش‌های کلاسیک برای”خود از برون‌نگری” آگاهانه است[1]. او می‌کوشد از نگاه ازبک و ربکا، دو مسافر و گردشگر خیالی که از ایران راهی فرانسه شده‌اند به نقد جامعه آن روزگار خود بپردازد.

اما اگر این”خودازبرون‌نگری”گرفتار زیاده‌روی و افراط شود انسان را از درون تهی می‌سازد. اصالت آدمی به این است که برایندی صرف از محیط و نگاه‌ها و راه‌های رفته دیگران نباشد. اگر ما خود را نبینیم و نتوانیم واقعیت خویش را کشف کنیم بعید است دیگران بتوانند آن‌را آشکار سازند. حکایت جوامع هم کم‌وبیش چنین است. ملت ما از یک جهت به مراتب اخلاقی‌تر از مردمان ترکیه یا امریکا و… است؛ چرا که ما به‌عنوان یک ملت بیش از آنها اهل”خودازبرون‌نگری”هستیم. ما فقط خود را از طریق آینه‌ها و رسانه‌های داخلی رصد نمی‌کنیم. ما خود را می‌بینیم، هم از چشم خود و هم از چشم آمریکا، بریتانیا، قطر، عربستان و…پس ما برداشت واقع‌بینانه‌تری از خویشتن خویش داریم.

ولی این وضعیت تا زمانی یک فضیلت یا مزیت خواهد بود که برون‌نگری بر درون‌نگری پیشی نگیرد و چشم بیگانه جایگزین چشم خودی نشود. ما حتی وقتی می‌خواهیم از بیگانگان و اغیار دوری بگزینیم و واقعاً مستقل باشیم، همه چیز را از چشم غیر معنا می‌کنیم. هر چه که خلاف بینش و دیدگاه اغیار باشد حتماً خوب است. هرچه که همسو با نگاه غیر باشد حتماً بد است. اما چرا چنین است؟ چون ما آیینه نداریم. ما چشم‌های جمعی و رسانه‌های رسانا و توانایی نداشتیم و نداریم که احساس کنیم می‌توانیم با آنها خود را و دنیای پیرامون خود را به خوبی نظاره کنیم.

ناچار همیشه چشم ما به چشم غیر است. خواه برای موافقت و خواه برای مخالفت. ایران فاقد رسانه‌های واقعاً فراگیر است. هیچ رسانه‌ای تاکنون کاملاً از آن ما نبوده است و همواره بخشی از ما را و بخشی از جهان را به ما نمایانده است. لاجرم هرچه رسانه‌های رقیب پا به میدان گذاردند و ابعاد دیگری از ما و جهان را به نمایش گذاشتند، اعتماد ما به رسانه‌هایمان کمتر و کمرنگ‌تر شد.

آفت این وضعیت، این است که ما مردمی شده‌ایم که اخبار داخل را از اخبارگویان خارج می‌شنویم و تحلیل اوضاع درون کشور را از بیرون رفتگان یا بیرون شدگان می‌گیریم. آن‌ها خواه‌ناخواه ایران را از بیرون می‌بینند و نقد و حرجی بر آنها نیست. نقد بر ما وارد است که در درون هستیم و خواه‌ناخواه بر وفق نگاه بیرونیان عمل می‌کنیم. شاید ما از معدود کشورهایی باشیم که گرفتار”خودازبرون‌نگری”افراطی شده‌ایم.

برای اینکه متوجه وضعیت خاص ایران شوید به‌عنوان نمونه به این دو تحقیق توجه کنید. بررسی‌های سال 2016 نشان می‌دهد تنها بیست درصد از مردم سوئد اعتمادشان به رسانه‌های خارجی زیاد است[2]. همچنین بررسی‌های اخیر در سال 2017 گویای آن است که بیش از شصت درصد از امریکایی‌ها اعتمادی زیاد یا نسبی به رسانه‌های امریکا دارند[3]. قطعاً وجود این‌همه شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان و وجود این‌همه بشقابک ماهواره بر بام خانه‌های ایرانیان می‌تواند بیش از هر آمار و پیمایشی گویای اعتماد ما به رسانه‌های رسمی داخلی یا خارجی باشد.

اما مزایای یک”خودازبرون‌نگری”فردی یا جمعی که بجا و به‌قاعده باشد چیست؟
اولاً سبب می‌شود بیشتر و بهتر خود را بشناسیم.
ثانیاً بیشتر دیگران را درک کنیم.
ثالثاً عواقب رفتار و افکار خود و تأثیر آن برجهان پیرامون را بهتر دریابیم.
در مقابل، معایب و آفات افراط در”خودازبرون‌نگری”چیست؟
اولاً سبب می‌شود برخی از واقعیات شخصی و حقایق درونی خویش را نشناسیم.

ثانیاً ناخواسته منافع، مقتضیات و احتیاجات دیگران را بر منافع و مقتضیات و احتیاجات خود ترجیح دهیم.

البته ایرانیان هوشمند برای نخستین بار راهی میانه را پیدا کرده‌اند تا به کمک آن نوعی توازن میان ابررسانه‌های داخلی و خارجی ایجاد کنند. پیدایش، گسترش و آزادی نسبی برخی از شبکه‌های اجتماعی در ایران زخم”خودازبرون‌نگری”افراطی را تا حدی التیام بخشیده است. ایرانیان تیترها و اخبار داخلی و خارجی را برمی‌گیرند و در دل گروه‌ها و کانال‌های مجازی به نقد، رد یا تأیید و تکثیر آنها می‌پردازند. از این حیث باید امیدوار بود که ما با دست‌های خالی و کمترین هزینه در حال تقویت درون‌نگری جمعی هستیم. اما این درمان اصلی و درازمدت نیست. باید رسانه‌های اصلی کشور حرفه‌ای‌تر و همگانی‌تر گردند. نمی‌شود فراگیرترین رسانه‌های کشور (ازلحاظ پوشش رسانه‌ای) بیشتر بر مبنای تمایلات، سلایق و احتیاجات گروهی خاص از طبقات و اقشار اجتماعی برنامه‌سازی کند. تا وقتی که چنین باشد هیچ امیدی به آزادسازی سرزمین رسانه‌ای کشور از دست بیگانگان نیست.
چه باید کرد؟

آیا راه‌حل این است که چشم بیگانه را کور کنیم؟ یا چشم از او و رسانه‌اش برداریم و بی‌قیدوشرط چشم به رسانه‌های داخلی بدوزیم؟ کاش می‌شد چنین کرد. احتمالاً نمی‌شود. ما آنچه را بسیاری از ملت‌ها تجربه نکرده‌اند دریافته و دیده‌ایم. ما دیده‌ایم آنچه را نباید می‌دیدیم. دیگر کار از کار گذشته است. یک قرن دل دادن و گوش سپردن به رسانه‌های غیرایرانی و مواجهه چهاردهه‌ای با رسانه‌های جناحی سبب شده است که ما رسانه‌های وطنی را چندان هم خودی ندانیم. دیگر عادت کرده‌ایم که همه حرف‌های او را با حرف رسانه‌های خارجی محک بزنیم و این یعنی دیگر مرز محکم و روشنی میان رسانه ایرانی و غیرایرانی باقی نمانده است. کسانی که سلباً یا ایجاباً باعث شدند که اتوریته و جذابیت رسانه‌های داخلی در برابر رقبای خارجی رنگ ببازد در حکم فرماندهانی هستند که از سر سهو یا عمد، خاک ما را در اختیار مهاجمان گذاردند.

دردا که ما چنان مخاطب رسانه غیرایرانی بوده‌ایم و هستیم که دیگر با او احساس قرابت و انس می‌کنیم. دیگر احساس نمی‌کنیم از آن ما نیست. رسانه خارجی برای ما شبیه مسافری است که از بس در روستای ما ساکن بوده که بی‌هیچ نسبت و قرابتی حکم قوم‌وخویش و محرم ما را پیدا کرده است. این یعنی همان”خود از برون‌نگری”افراطی!

اما چاره چیست و چه باید کرد؟ چاره نخست اینکه بپذیریم ما گرفتار این بلیّه هستیم. دریغا که بخش مؤثر حاکمان و رسانه‌داران ما هنوز در وضعیت انکار سیر می‌کنند. هنوز گمان می‌کنند با ساخت یک سریال طنز ورق برخواهد گشت. دریغا گمان می‌کنند با افشاگری در باب روابط پشت پرده یک یا دو شبکه فارسی‌زبان ماهواره‌ای مردم کرورکرور به دامان رسانه‌های داخلی بازخواهند گشت. نفی آنها به‌هیچ‌وجه به اثبات این یا آن رسانه داخلی نمی‌انجامد.

چاره دوم آنکه پذیرش این قضیه را مقدمه‌ای برای حذف رقیب خارجی ندانیم. جنگ کورکورانه، بی‌هدف و ناممکن با ماهواره و برخی از شبکه‌های اجتماعی راهکاری است نشدنی و نخواستنی! باید با حداقل سختگیری، حداکثر سلایق را در رسانه‌های داخلی پوشش داد. یعنی اِعمال کمتر سختگیری در رویکردهای سیاسی و اجتماعی. شاید این روال در درازمدت بتواند بخش‌هایی از سرزمین امواج و رسانه ایران‌زمین را از دست بیگانگان به درآورد.

ارجاعات:
[1]- نامه‌های ایرانی، مونتسکیو، شارل لوئی دوسکوندا. ترجمه محمد مجلسی. تهران: نشر دنیای نو.1392

[2]- https://www.statista.com/statistics/658696/survey-on-level-of-trust-in-news-of-foreign-media-in-sweden/

[3]-https://www.statista.com/statistics/255891/trust-in-types-of-news-media-in-the-us/

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

“خودازبرون‌نگری” وقتی آگاهانه و به اندازه باشد یک هنر ذهنی است. حتی فراتر از آن، یک روش نیکوی اخلاقی است. بررسی و نگریستن به خود از چشم دیگری یک مزیت اخلاقی است. کسی که می‌تواند از پوستین تنگ خود و امیال و منافع خود به در آید و برای لحظه‌ای از چشم دیگری به کار و بار خویش بنگرد درواقع تخیل اخلاقی‌اش را به کار گرفته و شایسته تحسین است. رمان”نامه‌های ایرانی” مونتسکیو یکی از بهترین تلاش‌های کلاسیک برای”خود از برون‌نگری” آگاهانه است[1]. او می‌کوشد از نگاه ازبک و ربکا، دو مسافر و گردشگر خیالی که از ایران راهی فرانسه شده‌اند به نقد جامعه آن روزگار خود بپردازد.

اما اگر این”خودازبرون‌نگری”گرفتار زیاده‌روی و افراط شود انسان را از درون تهی می‌سازد. اصالت آدمی به این است که برایندی صرف از محیط و نگاه‌ها و راه‌های رفته دیگران نباشد. اگر ما خود را نبینیم و نتوانیم واقعیت خویش را کشف کنیم بعید است دیگران بتوانند آن‌را آشکار سازند. حکایت جوامع هم کم‌وبیش چنین است. ملت ما از یک جهت به مراتب اخلاقی‌تر از مردمان ترکیه یا امریکا و… است؛ چرا که ما به‌عنوان یک ملت بیش از آنها اهل”خودازبرون‌نگری”هستیم. ما فقط خود را از طریق آینه‌ها و رسانه‌های داخلی رصد نمی‌کنیم. ما خود را می‌بینیم، هم از چشم خود و هم از چشم آمریکا، بریتانیا، قطر، عربستان و…پس ما برداشت واقع‌بینانه‌تری از خویشتن خویش داریم.

ولی این وضعیت تا زمانی یک فضیلت یا مزیت خواهد بود که برون‌نگری بر درون‌نگری پیشی نگیرد و چشم بیگانه جایگزین چشم خودی نشود. ما حتی وقتی می‌خواهیم از بیگانگان و اغیار دوری بگزینیم و واقعاً مستقل باشیم، همه چیز را از چشم غیر معنا می‌کنیم. هر چه که خلاف بینش و دیدگاه اغیار باشد حتماً خوب است. هرچه که همسو با نگاه غیر باشد حتماً بد است. اما چرا چنین است؟ چون ما آیینه نداریم. ما چشم‌های جمعی و رسانه‌های رسانا و توانایی نداشتیم و نداریم که احساس کنیم می‌توانیم با آنها خود را و دنیای پیرامون خود را به خوبی نظاره کنیم.

ناچار همیشه چشم ما به چشم غیر است. خواه برای موافقت و خواه برای مخالفت. ایران فاقد رسانه‌های واقعاً فراگیر است. هیچ رسانه‌ای تاکنون کاملاً از آن ما نبوده است و همواره بخشی از ما را و بخشی از جهان را به ما نمایانده است. لاجرم هرچه رسانه‌های رقیب پا به میدان گذاردند و ابعاد دیگری از ما و جهان را به نمایش گذاشتند، اعتماد ما به رسانه‌هایمان کمتر و کمرنگ‌تر شد.

آفت این وضعیت، این است که ما مردمی شده‌ایم که اخبار داخل را از اخبارگویان خارج می‌شنویم و تحلیل اوضاع درون کشور را از بیرون رفتگان یا بیرون شدگان می‌گیریم. آن‌ها خواه‌ناخواه ایران را از بیرون می‌بینند و نقد و حرجی بر آنها نیست. نقد بر ما وارد است که در درون هستیم و خواه‌ناخواه بر وفق نگاه بیرونیان عمل می‌کنیم. شاید ما از معدود کشورهایی باشیم که گرفتار”خودازبرون‌نگری”افراطی شده‌ایم.

برای اینکه متوجه وضعیت خاص ایران شوید به‌عنوان نمونه به این دو تحقیق توجه کنید. بررسی‌های سال 2016 نشان می‌دهد تنها بیست درصد از مردم سوئد اعتمادشان به رسانه‌های خارجی زیاد است[2]. همچنین بررسی‌های اخیر در سال 2017 گویای آن است که بیش از شصت درصد از امریکایی‌ها اعتمادی زیاد یا نسبی به رسانه‌های امریکا دارند[3]. قطعاً وجود این‌همه شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان و وجود این‌همه بشقابک ماهواره بر بام خانه‌های ایرانیان می‌تواند بیش از هر آمار و پیمایشی گویای اعتماد ما به رسانه‌های رسمی داخلی یا خارجی باشد.

اما مزایای یک”خودازبرون‌نگری”فردی یا جمعی که بجا و به‌قاعده باشد چیست؟
اولاً سبب می‌شود بیشتر و بهتر خود را بشناسیم.
ثانیاً بیشتر دیگران را درک کنیم.
ثالثاً عواقب رفتار و افکار خود و تأثیر آن برجهان پیرامون را بهتر دریابیم.
در مقابل، معایب و آفات افراط در”خودازبرون‌نگری”چیست؟
اولاً سبب می‌شود برخی از واقعیات شخصی و حقایق درونی خویش را نشناسیم.

ثانیاً ناخواسته منافع، مقتضیات و احتیاجات دیگران را بر منافع و مقتضیات و احتیاجات خود ترجیح دهیم.

البته ایرانیان هوشمند برای نخستین بار راهی میانه را پیدا کرده‌اند تا به کمک آن نوعی توازن میان ابررسانه‌های داخلی و خارجی ایجاد کنند. پیدایش، گسترش و آزادی نسبی برخی از شبکه‌های اجتماعی در ایران زخم”خودازبرون‌نگری”افراطی را تا حدی التیام بخشیده است. ایرانیان تیترها و اخبار داخلی و خارجی را برمی‌گیرند و در دل گروه‌ها و کانال‌های مجازی به نقد، رد یا تأیید و تکثیر آنها می‌پردازند. از این حیث باید امیدوار بود که ما با دست‌های خالی و کمترین هزینه در حال تقویت درون‌نگری جمعی هستیم. اما این درمان اصلی و درازمدت نیست. باید رسانه‌های اصلی کشور حرفه‌ای‌تر و همگانی‌تر گردند. نمی‌شود فراگیرترین رسانه‌های کشور (ازلحاظ پوشش رسانه‌ای) بیشتر بر مبنای تمایلات، سلایق و احتیاجات گروهی خاص از طبقات و اقشار اجتماعی برنامه‌سازی کند. تا وقتی که چنین باشد هیچ امیدی به آزادسازی سرزمین رسانه‌ای کشور از دست بیگانگان نیست.
چه باید کرد؟

آیا راه‌حل این است که چشم بیگانه را کور کنیم؟ یا چشم از او و رسانه‌اش برداریم و بی‌قیدوشرط چشم به رسانه‌های داخلی بدوزیم؟ کاش می‌شد چنین کرد. احتمالاً نمی‌شود. ما آنچه را بسیاری از ملت‌ها تجربه نکرده‌اند دریافته و دیده‌ایم. ما دیده‌ایم آنچه را نباید می‌دیدیم. دیگر کار از کار گذشته است. یک قرن دل دادن و گوش سپردن به رسانه‌های غیرایرانی و مواجهه چهاردهه‌ای با رسانه‌های جناحی سبب شده است که ما رسانه‌های وطنی را چندان هم خودی ندانیم. دیگر عادت کرده‌ایم که همه حرف‌های او را با حرف رسانه‌های خارجی محک بزنیم و این یعنی دیگر مرز محکم و روشنی میان رسانه ایرانی و غیرایرانی باقی نمانده است. کسانی که سلباً یا ایجاباً باعث شدند که اتوریته و جذابیت رسانه‌های داخلی در برابر رقبای خارجی رنگ ببازد در حکم فرماندهانی هستند که از سر سهو یا عمد، خاک ما را در اختیار مهاجمان گذاردند.

دردا که ما چنان مخاطب رسانه غیرایرانی بوده‌ایم و هستیم که دیگر با او احساس قرابت و انس می‌کنیم. دیگر احساس نمی‌کنیم از آن ما نیست. رسانه خارجی برای ما شبیه مسافری است که از بس در روستای ما ساکن بوده که بی‌هیچ نسبت و قرابتی حکم قوم‌وخویش و محرم ما را پیدا کرده است. این یعنی همان”خود از برون‌نگری”افراطی!

اما چاره چیست و چه باید کرد؟ چاره نخست اینکه بپذیریم ما گرفتار این بلیّه هستیم. دریغا که بخش مؤثر حاکمان و رسانه‌داران ما هنوز در وضعیت انکار سیر می‌کنند. هنوز گمان می‌کنند با ساخت یک سریال طنز ورق برخواهد گشت. دریغا گمان می‌کنند با افشاگری در باب روابط پشت پرده یک یا دو شبکه فارسی‌زبان ماهواره‌ای مردم کرورکرور به دامان رسانه‌های داخلی بازخواهند گشت. نفی آنها به‌هیچ‌وجه به اثبات این یا آن رسانه داخلی نمی‌انجامد.

چاره دوم آنکه پذیرش این قضیه را مقدمه‌ای برای حذف رقیب خارجی ندانیم. جنگ کورکورانه، بی‌هدف و ناممکن با ماهواره و برخی از شبکه‌های اجتماعی راهکاری است نشدنی و نخواستنی! باید با حداقل سختگیری، حداکثر سلایق را در رسانه‌های داخلی پوشش داد. یعنی اِعمال کمتر سختگیری در رویکردهای سیاسی و اجتماعی. شاید این روال در درازمدت بتواند بخش‌هایی از سرزمین امواج و رسانه ایران‌زمین را از دست بیگانگان به درآورد.

ارجاعات:
[1]- نامه‌های ایرانی، مونتسکیو، شارل لوئی دوسکوندا. ترجمه محمد مجلسی. تهران: نشر دنیای نو.1392

[2]- https://www.statista.com/statistics/658696/survey-on-level-of-trust-in-news-of-foreign-media-in-sweden/

[3]-https://www.statista.com/statistics/255891/trust-in-types-of-news-media-in-the-us/

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

یکی از رایج‌ترین فرضیه‌هایی که شرکت‌کنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح می‌کنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش می‌کنند، اما مذهبی‌ها معمولاً بر درون‌یافت‌ها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه‌ که در سال‌های 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید می‌زنند.

اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچ‌یک در نحوۀ پاسخ دادن شرکت‌کنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعه‌ای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّال‌تر است.

لذا تحقیقات مختلف به ما نشان می‌دهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونه‌های موردبررسی، نتایج و یافته‌ها نیز تغییر می‌کند.

من می‌توانم تصوّر کنم که روان‌شناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوت‌ها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهش‌های تازه‌تر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهش‌های جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهش‌ها از روش‌های بهتر، نمونه‌های بزرگ‌تر و تکنولوژی پیشرفته‌تری استفاده شده است.

شخصاً وقتی یافته‌های مغایری از این قبیل را می‌بینم، این طور گمان می‌کنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمی‌تواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد.

براساس تمام پژوهش‌هایی که در حوزۀ روان‌شناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان‌ به دین از این قرار خواهد بود:
نخستین عامل استعداد و زمینۀ ژنتیکی است. تحقیقات نشان می‌دهد که دوقلوهای همسان (حتّی اگر جدا از هم بزرگ شوند) در مقایسه با دوقلوهای غیرهمسان، شباهت قابل‌توجّهی در حوزۀ اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی دارند. در حقیقت دانشمندان متّفق‌القول‌اند که 30 الی 50درصد از تفاوت‌های فردی در حوزۀ تدیّن برخاسته از عوامل ژنتیکی است. لذا عامل ژنتیک مهم‌ترین و تأثیرگذارترین دلیل گرایش انسان به دین است.

نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلت‌ها که می‌تواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه.

عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهش‌ها دانشمندان از شرکت‌کننده‌ها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست داده‌اند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترل‌گر اعتقاد نداشته است.

سومین عامل جمع‌هایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهش‌هایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر می‌پرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی‌ام را انتخاب کرده‌ام، می‌دانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی می‌داشتم.

به نظر من، برجسته‌ترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را می‌ستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبی‌ها انسان‌های خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همان‌ها خواهیم شد.
ژنتیک، کنترل و تأثیر جمع. رفتار دینی نیز همانند رفتارهای دیگری که روان‌شناسان مورد مطالعه قرار داده‌اند متأثّر از تعامل میان سرشت و پرورش است. البته هنوز در این حوزه مسائل بسیاری وجود دارد که ما قادر به درک آن نیستیم.

بعضی افراد از من می‌پرسند که پژوهش در حوزۀ روان‌شناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟

می‌توانم به قطع یقین بگویم که هیچ‌کدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان می‌دهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، می‌بینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایش‌های ذاتی متفاوتی است، در ناآرامی‌ها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر می‌پذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد.

چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

یکی از رایج‌ترین فرضیه‌هایی که شرکت‌کنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح می‌کنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش می‌کنند، اما مذهبی‌ها معمولاً بر درون‌یافت‌ها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه‌ که در سال‌های 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید می‌زنند.

اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچ‌یک در نحوۀ پاسخ دادن شرکت‌کنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعه‌ای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّال‌تر است.

لذا تحقیقات مختلف به ما نشان می‌دهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونه‌های موردبررسی، نتایج و یافته‌ها نیز تغییر می‌کند.

من می‌توانم تصوّر کنم که روان‌شناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوت‌ها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهش‌های تازه‌تر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهش‌های جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهش‌ها از روش‌های بهتر، نمونه‌های بزرگ‌تر و تکنولوژی پیشرفته‌تری استفاده شده است.

شخصاً وقتی یافته‌های مغایری از این قبیل را می‌بینم، این طور گمان می‌کنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمی‌تواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد.

براساس تمام پژوهش‌هایی که در حوزۀ روان‌شناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان‌ به دین از این قرار خواهد بود:
نخستین عامل استعداد و زمینۀ ژنتیکی است. تحقیقات نشان می‌دهد که دوقلوهای همسان (حتّی اگر جدا از هم بزرگ شوند) در مقایسه با دوقلوهای غیرهمسان، شباهت قابل‌توجّهی در حوزۀ اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی دارند. در حقیقت دانشمندان متّفق‌القول‌اند که 30 الی 50درصد از تفاوت‌های فردی در حوزۀ تدیّن برخاسته از عوامل ژنتیکی است. لذا عامل ژنتیک مهم‌ترین و تأثیرگذارترین دلیل گرایش انسان به دین است.

نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلت‌ها که می‌تواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه.

عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهش‌ها دانشمندان از شرکت‌کننده‌ها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست داده‌اند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترل‌گر اعتقاد نداشته است.

سومین عامل جمع‌هایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهش‌هایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر می‌پرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی‌ام را انتخاب کرده‌ام، می‌دانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی می‌داشتم.

به نظر من، برجسته‌ترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را می‌ستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبی‌ها انسان‌های خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همان‌ها خواهیم شد.
ژنتیک، کنترل و تأثیر جمع. رفتار دینی نیز همانند رفتارهای دیگری که روان‌شناسان مورد مطالعه قرار داده‌اند متأثّر از تعامل میان سرشت و پرورش است. البته هنوز در این حوزه مسائل بسیاری وجود دارد که ما قادر به درک آن نیستیم.

بعضی افراد از من می‌پرسند که پژوهش در حوزۀ روان‌شناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟

می‌توانم به قطع یقین بگویم که هیچ‌کدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان می‌دهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، می‌بینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایش‌های ذاتی متفاوتی است، در ناآرامی‌ها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر می‌پذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد.

چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

 به دو صورت می‌توان این سؤال را مطرح کرد: آیا متدینان بیشتر از بقیۀ مردم عمر می‌کنند؟ یا آیا مردمانی که در کشورهای مذهبی زندگی می‌کنند در مقایسه با ساکنان کشورهای سکولار از طول عمر بیشتر برخوردارند؟

تفاوت در میان کشورها
پاسخ آن است که برخلاف تصوّر بسیاری از ما، کشورهایی که امید به زندگی در آنها بسیار پایین است، عمدتاً مردمانی بسیار مذهبی دارند. کشورهای حوزۀ جنوب صحرای آفریقا مصداق خوبی برای این موضوع هستند. بیماری مالاریا، انگل‌ها، تب دنگی، وبا، انواع اسهال، ایدز و امراض دیگر باعث شده چند ده سال از متوسّط عمر مردمان این مناطق کاسته شود و سطح امید به زندگی در این کشورها به زیر شصت سال افت پیدا کند. وجود بیماری‌های مزمن متعدّد و احتمال وقوع مرگ زودهنگام باعث شده تا ایمان به خدا و اهمیت دادن به دین در میان ساکنان این کشورها فراگیر شود.

رشد و پیشرفت اقتصادی از یک طرف موجب ارتقای سطح سلامت و از طرف دیگر موجب کاهش اعتقادات دینی در میان مردم می‌شود. این بدان معناست که مردمان کشورهای توسعه‌یافته هم سالم‌تر هستند، هم سکولارتر! کشورهای توسعه‌یافته از امتیازاتی مثل ارتقای سطح سلامت و برنامه‌های بهداشت و سلامتی مثل واکسیناسیون برای بیماری‌هایی مثل سرخک و آبله برخوردار هستند. در نتیجه از یک قرن پیش تا به امروز، متوسط امید به زندگی عملاً دو برابر شده است.

لذا مسلّم است که سکولارها عمر بسیار طولانی‌تری نسبت به ساکنان کشورهای مذهبی دارند. برای مثال می‌توان به سوئد (با متوسّط امید به زندگی 81 سال) و ژاپن (با متوسّط امید به زندگی 82 سال) اشاره کرد که مردمان این کشورها در مقایسه با کشور آمریکا (که قدری مذهبی‌تر است و متوسّط امید به زندگی در آن 78.5 سال است) عمر طولانی‌تری دارند.

مقایسۀ متوسّط امید به زندگی در میان متدینان و غیرمتدینان در داخل هر کشور
این موضوع به کشور موردمطالعه بستگی دارد. بخش عمدۀ پژوهش‌ها در کشور آمریکا انجام شد. بعضی از مطالعات حاکی از آن بود که طول عمر متدینان بیش از طول عمر غیرمتدینان است.

براساس گزارش‌ها، آمریکایی‌های متدیّن سیستم ایمنی قوی‌تر و فشارخون پایین‌تری دارند و بعد از عمل‌های جراحی به دورۀ نقاهت کوتاه‌تری نیاز دارند. کلیسا رفتن مزیت‌های بالقوۀ فراوانی دربردارد، از جمله سالم‌تر بودن سبک زندگی، مدیریت بهتر استرس و برخورداری بیشتر از حمایت اجتماعی. این مزیت‌ها نشان می‌دهد که چرا آمریکایی‌های متدیّن عمر طولانی‌تری دارند.

اما در بعضی از دیگر کشورهای توسعه‌یافته ارتباطی میان تدیّن و سلامتی مشاهده نشد. در کشورهایی مثل دانمارک و هلند که در آنها متدینان در اقلیت قرار دارند، ارتباط خاصّی میان تدیّن و ارتقای سطح سلامتی دیده نشد.

جمع‌بندی
وقتی مردمانی را که در یک کشور زندگی می‌کنند با هم مقایسه می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که اگر متدینان در اکثریت باشند، از امتیاز ارتقای سطح سلامت بهره‌مند خواهند بود. اما اگر متدینان در اقلیت باشند، دیگر شاهد این امتیاز نخواهیم بود.

چرا؟ یکی از علل احتمالی که غیرمتدینان در آمریکا از سطح سلامت پایین‌تری برخوردارند آن است که این جماعت عمدتاً از مشارکت در امور سیاسی محرومند و نقش کمتری در جوامع محلّی خود ایفا می‌کنند، چراکه مذهبی‌ها برای آنها ارزش چندانی قائل نیستند. یکی از دلایل مهم آن است که کلیساها نقشی محوری در برپایی خیریه‌ها و نهادهای مدنی دارند.

در کشورهای سکولار، فعالیت اجتماعی بسیار بالاست، به نحوی که ملحدها نسبت به آنچه در کشورهای مذهبی مشاهده می‌شود بسیار فعّال‌تر هستند. غیرمتدینان به جای این که احساس کنند شهروند درجه دوم هستند کاملاً با جامعه همگام می‌شوند و از پیامدهای سلامتیِ این موضوع نیز بهره می‌برند. لذا چیزی که به نظر می‌رسید جزو مزیت‌های دینداری است، شاید صرفاً مزیتِ بودنِ با جمع باشد.

در آمریکا بعضی از پژوهش‌گران حوزۀ سلامت معتقدند دین موجب افزایش سطح امید به زندگی است. اما با این که اکثر مردم آمریکا متدیّن هستند، امید به زندگی آمریکایی‌ها بسیار پایین‌تر از ساکنان کشورهای سکولاری است که دارای سطح توسعۀ اقتصادی مشابهی هستند (مثل ژاپن و سوئد). روشن است که پایین‌تر بودن کیفیت زندگی هم باعث رونق یافتن بازار دین می‌شود و هم سطح امید به زندگی را پایین می‌آورد.

بنابراین عجیب است که پژوهشگران حوزۀ سلامت اصرار دارند که بگویند دین سطح سلامت را ارتقا می‌بخشد. اگر دین واقعاً می‌توانست به طول عمر انسان بیفزاید، پس چرا سطح امید به زندگی در میان مردمان متدیّن آفریقای جنوبی این قدر پایین است؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

 به دو صورت می‌توان این سؤال را مطرح کرد: آیا متدینان بیشتر از بقیۀ مردم عمر می‌کنند؟ یا آیا مردمانی که در کشورهای مذهبی زندگی می‌کنند در مقایسه با ساکنان کشورهای سکولار از طول عمر بیشتر برخوردارند؟

تفاوت در میان کشورها
پاسخ آن است که برخلاف تصوّر بسیاری از ما، کشورهایی که امید به زندگی در آنها بسیار پایین است، عمدتاً مردمانی بسیار مذهبی دارند. کشورهای حوزۀ جنوب صحرای آفریقا مصداق خوبی برای این موضوع هستند. بیماری مالاریا، انگل‌ها، تب دنگی، وبا، انواع اسهال، ایدز و امراض دیگر باعث شده چند ده سال از متوسّط عمر مردمان این مناطق کاسته شود و سطح امید به زندگی در این کشورها به زیر شصت سال افت پیدا کند. وجود بیماری‌های مزمن متعدّد و احتمال وقوع مرگ زودهنگام باعث شده تا ایمان به خدا و اهمیت دادن به دین در میان ساکنان این کشورها فراگیر شود.

رشد و پیشرفت اقتصادی از یک طرف موجب ارتقای سطح سلامت و از طرف دیگر موجب کاهش اعتقادات دینی در میان مردم می‌شود. این بدان معناست که مردمان کشورهای توسعه‌یافته هم سالم‌تر هستند، هم سکولارتر! کشورهای توسعه‌یافته از امتیازاتی مثل ارتقای سطح سلامت و برنامه‌های بهداشت و سلامتی مثل واکسیناسیون برای بیماری‌هایی مثل سرخک و آبله برخوردار هستند. در نتیجه از یک قرن پیش تا به امروز، متوسط امید به زندگی عملاً دو برابر شده است.

لذا مسلّم است که سکولارها عمر بسیار طولانی‌تری نسبت به ساکنان کشورهای مذهبی دارند. برای مثال می‌توان به سوئد (با متوسّط امید به زندگی 81 سال) و ژاپن (با متوسّط امید به زندگی 82 سال) اشاره کرد که مردمان این کشورها در مقایسه با کشور آمریکا (که قدری مذهبی‌تر است و متوسّط امید به زندگی در آن 78.5 سال است) عمر طولانی‌تری دارند.

مقایسۀ متوسّط امید به زندگی در میان متدینان و غیرمتدینان در داخل هر کشور
این موضوع به کشور موردمطالعه بستگی دارد. بخش عمدۀ پژوهش‌ها در کشور آمریکا انجام شد. بعضی از مطالعات حاکی از آن بود که طول عمر متدینان بیش از طول عمر غیرمتدینان است.

براساس گزارش‌ها، آمریکایی‌های متدیّن سیستم ایمنی قوی‌تر و فشارخون پایین‌تری دارند و بعد از عمل‌های جراحی به دورۀ نقاهت کوتاه‌تری نیاز دارند. کلیسا رفتن مزیت‌های بالقوۀ فراوانی دربردارد، از جمله سالم‌تر بودن سبک زندگی، مدیریت بهتر استرس و برخورداری بیشتر از حمایت اجتماعی. این مزیت‌ها نشان می‌دهد که چرا آمریکایی‌های متدیّن عمر طولانی‌تری دارند.

اما در بعضی از دیگر کشورهای توسعه‌یافته ارتباطی میان تدیّن و سلامتی مشاهده نشد. در کشورهایی مثل دانمارک و هلند که در آنها متدینان در اقلیت قرار دارند، ارتباط خاصّی میان تدیّن و ارتقای سطح سلامتی دیده نشد.

جمع‌بندی
وقتی مردمانی را که در یک کشور زندگی می‌کنند با هم مقایسه می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که اگر متدینان در اکثریت باشند، از امتیاز ارتقای سطح سلامت بهره‌مند خواهند بود. اما اگر متدینان در اقلیت باشند، دیگر شاهد این امتیاز نخواهیم بود.

چرا؟ یکی از علل احتمالی که غیرمتدینان در آمریکا از سطح سلامت پایین‌تری برخوردارند آن است که این جماعت عمدتاً از مشارکت در امور سیاسی محرومند و نقش کمتری در جوامع محلّی خود ایفا می‌کنند، چراکه مذهبی‌ها برای آنها ارزش چندانی قائل نیستند. یکی از دلایل مهم آن است که کلیساها نقشی محوری در برپایی خیریه‌ها و نهادهای مدنی دارند.

در کشورهای سکولار، فعالیت اجتماعی بسیار بالاست، به نحوی که ملحدها نسبت به آنچه در کشورهای مذهبی مشاهده می‌شود بسیار فعّال‌تر هستند. غیرمتدینان به جای این که احساس کنند شهروند درجه دوم هستند کاملاً با جامعه همگام می‌شوند و از پیامدهای سلامتیِ این موضوع نیز بهره می‌برند. لذا چیزی که به نظر می‌رسید جزو مزیت‌های دینداری است، شاید صرفاً مزیتِ بودنِ با جمع باشد.

در آمریکا بعضی از پژوهش‌گران حوزۀ سلامت معتقدند دین موجب افزایش سطح امید به زندگی است. اما با این که اکثر مردم آمریکا متدیّن هستند، امید به زندگی آمریکایی‌ها بسیار پایین‌تر از ساکنان کشورهای سکولاری است که دارای سطح توسعۀ اقتصادی مشابهی هستند (مثل ژاپن و سوئد). روشن است که پایین‌تر بودن کیفیت زندگی هم باعث رونق یافتن بازار دین می‌شود و هم سطح امید به زندگی را پایین می‌آورد.

بنابراین عجیب است که پژوهشگران حوزۀ سلامت اصرار دارند که بگویند دین سطح سلامت را ارتقا می‌بخشد. اگر دین واقعاً می‌توانست به طول عمر انسان بیفزاید، پس چرا سطح امید به زندگی در میان مردمان متدیّن آفریقای جنوبی این قدر پایین است؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام

به گزارش دین‌آنلاین، در نظرسنجی پیو، 39 کشور مسلمان‌نشین موردبررسی قرار گرفت و 380 مصاحبۀ رودررو به بیش از هشتاد زبان دنیا انجام شد. یکی از نتایج آن بود که علاوه بر این باورِ رایج که خدا یکی است و محمد رسول خداست، شمار بسیاری از مسلمانان سراسر دنیا در بعضی از اعتقادات ایمانی از جمله باور به وجود فرشتگان، بهشت و جهنّم و قضا و قدر اشتراک دارند. مسلمانان تا حدّ زیادی در اصول اعتقادی خود اتّفاق‌نظر دارند، اما شدّت و ضعف پایبندیِ دینی آنها و انعطاف‌پذیر بودنشان در مقابل تفاسیر دین و پذیرش فرقه‌های مختلف بسیار متفاوت است.

بعضی از این تفاوت‌ها به لحاظ منطقه‌ای است. برای مثال اهمیت دین برای مسلمانان ساکن خاورمیانه و شمال آفریقا در بیشترین حد قرار دارد. ساکنان منطقۀ جنوب‌شرق و جنوب آسیا، آسیای مرکزی، جنوب صحرای آفریقا و جنوب شرق اروپا به ترتیب در مراتب بعدی قرار دارند.

تفاوت‌های نسلی نیز تأثیر به‌سزایی دارد. مثلاً در خاورمیانه و آفریقای شمالی، معمولاً مسلمانان بالای 35 سال بیشتر به دین اهمیت می‌دهند و متعهّدتر هستند. البته در خارج از حوزۀ خاورمیانه و آفریقای شمالی همبستگیِ میان سن و تعهّد دینی کمرنگ‌تر است و در روسیه این نسبت کاملاً معکوس است و جوان‌ترها در مقایسه با افراد مسن بیشتر به دین و دینداری علاقمندند.

تفاوت‌های فرقه‌ای
در این نظرسنجی دربارۀ گرایش فرقه‌ای مسلمانان و دیدگاه آنها نسبت به فِرَقِ دیگر نیز سؤال شد. در بعضی از کشورها (به‌ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا)، تفاوت‌های موجود در میان فرقه‌های اسلامی مهم‌تر تلقّی می‌شود، اما بسیاری از مسلمانان جهان اهمیت چندانی به این موضوع نمی‌دهند.

در اکثر کشورهای حوزۀ خاورمیانه که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند، دست‌کم 40% از اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان نمی‌دانند و با بعضی از اعمال شیعیان مثل رفتن به زیارتِ بزرگان دینی مخالفند. تنها در لبنان و عراق اکثریتِ اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان قلمداد می‌کنند.

اما در خارج از حوزۀ خاورمیانه و شمال آفریقا تمایز میان شیعه و سنّی کمرنگ‌تر است. در بسیاری از کشورهای حوزۀ آسیای مرکزی و شرق و جنوب اروپا اکثر مسلمانان خود را نه سنّی می‌خوانند، نه شیعه؛ بلکه خود را صرفاً یک مسلمان می‌دانند.

دربارۀ مسلمان بودنِ اهل تصوّف نیز در میان مسلمانان اختلاف‌نظر وجود دارد. مسلمانان ساکن آسیای مرکزی صوفیه را مسلمان می‌دانند، اما در مناطق دیگر صوفیه شهرت خوبی ندارند و خیلی‌ها آنها را مسلمان نمی‌دانند.

دیدگاه‌های مختلف دربارۀ راست‌کیشی
در این نظرسنجی از مسلمانان سؤال شد که آیا معتقدند تنها یک راه برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد یا تفاسیر متعدّد امکان‌پذیر است. از 39 کشوری که مورد نظرسنجی قرار گرفت، در 32 کشور نیم یا بیش از نیمی از مسلمانان معتقد بودند که تنها یک راه صحیح برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد.

در خاورمیانه و شمال آفریقا، اکثریت معتقدند که می‌توان تفاسیر متعدّدی از آموزه‌های اسلامی داشت. در جنوب صحرای آفریقا از هر پنج مسلمان یک نفر چنین باوری دارد. در جنوب و جنوب‌شرق آسیا و در جنوب و شرق اروپا، از هر شش نفر دست‌کم یک نفر معتقد است که می‌توان تفاسیر مختلفی از دین اسلام داشت. در آمریکا نیز 57% معتقدند که دین اسلام تفسیرپذیر است.

اصول اعتقادی
مسلمانان از دیرباز به یک سری اصول اعتقادی پایبند بوده‌اند. معروف‌ترینِ این اعتقادات از این قرار هستند: خدا یکی است، خداوند پیامبران بسیاری فرستاده که حضرت محمّد آخرینِ آنهاست، خداوند کتب آسمانی از جمله قرآن را فرو فرستاده است، فرشتگان وجود دارند هرچند مردم نمی‌توانند آنها را ببینند، روز قیامت برپا خواهد شد و خدا در آن روز مردم را رهسپار بهشت یا جهنّم خواهد کرد، اراده و علم الهی مطلق است و قضا و قدر الهی بر انسان حاکم است.

همان‌طور که اشاره شد، اعتقاد به وجود خدا و پیامبر اسلام تقریباً در میان مسلمانان همۀ کشورهای موردمطالعه مشترک است. دربارۀ اعتقاد به منشأ الهی داشتن قرآن، تنها مسلمانان جنوب صحرای آفریقا مورد نظرسنجی قرار گرفتند و نظر اکثر آنها در این رابطه مثبت بود. اعتقاد به وجود فرشتگان در میان مسلمانان جنوب و جنوب‌شرق آسیا، خاورمیانه و شمال آفریقا تقریباً همگانی بود و در جنوب و شرق اروپا به‌طورمتوسط 55% از مسلمانان به وجود فرشتگان اعتقاد داشتند.

عبارت «ان‌شاءالله» به معنای «اگر خدا بخواهد» اصطلاح رایجی در میان مسلمانان است و بازتاب این سنّت اسلامی است که تقدیر انسان و جهان در دستان خداوند است. براساس این نظرسنجی، مفهوم قضا و قدر در میان اکثر مسلمانانِ جهان مفهومی پذیرفته‌شده است. جز در اروپا، در دیگر مناطق موردبررسی، بین 88 تا 93% به قضا و قدر اعتقاد داشتند.

در نظرسنجی دربارۀ وجود بهشت و جهنّم نیز از شرکت‌کنندگان سؤال شد. از هر ده مسلمان، هفت نفر معتقد بودند که بهشت در انتظار صالحین است و به‌طورمتوسّط دو سوم مسلمانان بر این باور بودند که جهنّم منزلگاه نهایی گناهکاران و کسانی است که توبه نمی‌کنند.

اعمال وحدت‌بخش مذهبی
در کنار اصول اعتقادی‌ای که گفته شد، دین اسلام دارای پنج ستون است که انجام آن بر تمام مسلمانانی که به لحاظ جسمانی توانایی انجام آنها را داشته باشند واجب است. این پنج ستون از این قرار است: شهادت دادن، ادای نمازهای یومیه، روزۀ ماه رمضان، پرداخت زکات سالانه و حج تمتّع.

براساس نظرسنجی صورت‌گرفته، اکثریت مسلمانانِ شش منطقۀ موردبررسی (94-99%) ماه رمضان را به طور کامل روزه می‌گیرند. پرداخت زکات سالانه نیز که تقریباً معادل 2.5% از کلّ دارایی شخص است تقریباً به اندازۀ روزۀ ماه رمضان موردتوجّه و پایبندی است.

یک دین و سطوح مختلف پایبندی
در آسیای مرکزی و جنوب و شرق اروپا (به استثنای ترکیه) مسلمانان پایبندی کمتری نسبت به دین و اعمال دینی دارند. برای مثال در قزاقستان و آلبانی تنها 15-18% از مسلمانان پایبند به دین و مسائل دینی هستند.
در دیگر مناطق موردمطالعه پایبندی مذهبی و ادای نمازهای یومیه در میان مسلمانان رایج‌تر است.

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام

به گزارش دین‌آنلاین، در نظرسنجی پیو، 39 کشور مسلمان‌نشین موردبررسی قرار گرفت و 380 مصاحبۀ رودررو به بیش از هشتاد زبان دنیا انجام شد. یکی از نتایج آن بود که علاوه بر این باورِ رایج که خدا یکی است و محمد رسول خداست، شمار بسیاری از مسلمانان سراسر دنیا در بعضی از اعتقادات ایمانی از جمله باور به وجود فرشتگان، بهشت و جهنّم و قضا و قدر اشتراک دارند. مسلمانان تا حدّ زیادی در اصول اعتقادی خود اتّفاق‌نظر دارند، اما شدّت و ضعف پایبندیِ دینی آنها و انعطاف‌پذیر بودنشان در مقابل تفاسیر دین و پذیرش فرقه‌های مختلف بسیار متفاوت است.

بعضی از این تفاوت‌ها به لحاظ منطقه‌ای است. برای مثال اهمیت دین برای مسلمانان ساکن خاورمیانه و شمال آفریقا در بیشترین حد قرار دارد. ساکنان منطقۀ جنوب‌شرق و جنوب آسیا، آسیای مرکزی، جنوب صحرای آفریقا و جنوب شرق اروپا به ترتیب در مراتب بعدی قرار دارند.

تفاوت‌های نسلی نیز تأثیر به‌سزایی دارد. مثلاً در خاورمیانه و آفریقای شمالی، معمولاً مسلمانان بالای 35 سال بیشتر به دین اهمیت می‌دهند و متعهّدتر هستند. البته در خارج از حوزۀ خاورمیانه و آفریقای شمالی همبستگیِ میان سن و تعهّد دینی کمرنگ‌تر است و در روسیه این نسبت کاملاً معکوس است و جوان‌ترها در مقایسه با افراد مسن بیشتر به دین و دینداری علاقمندند.

تفاوت‌های فرقه‌ای
در این نظرسنجی دربارۀ گرایش فرقه‌ای مسلمانان و دیدگاه آنها نسبت به فِرَقِ دیگر نیز سؤال شد. در بعضی از کشورها (به‌ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا)، تفاوت‌های موجود در میان فرقه‌های اسلامی مهم‌تر تلقّی می‌شود، اما بسیاری از مسلمانان جهان اهمیت چندانی به این موضوع نمی‌دهند.

در اکثر کشورهای حوزۀ خاورمیانه که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند، دست‌کم 40% از اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان نمی‌دانند و با بعضی از اعمال شیعیان مثل رفتن به زیارتِ بزرگان دینی مخالفند. تنها در لبنان و عراق اکثریتِ اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان قلمداد می‌کنند.

اما در خارج از حوزۀ خاورمیانه و شمال آفریقا تمایز میان شیعه و سنّی کمرنگ‌تر است. در بسیاری از کشورهای حوزۀ آسیای مرکزی و شرق و جنوب اروپا اکثر مسلمانان خود را نه سنّی می‌خوانند، نه شیعه؛ بلکه خود را صرفاً یک مسلمان می‌دانند.

دربارۀ مسلمان بودنِ اهل تصوّف نیز در میان مسلمانان اختلاف‌نظر وجود دارد. مسلمانان ساکن آسیای مرکزی صوفیه را مسلمان می‌دانند، اما در مناطق دیگر صوفیه شهرت خوبی ندارند و خیلی‌ها آنها را مسلمان نمی‌دانند.

دیدگاه‌های مختلف دربارۀ راست‌کیشی
در این نظرسنجی از مسلمانان سؤال شد که آیا معتقدند تنها یک راه برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد یا تفاسیر متعدّد امکان‌پذیر است. از 39 کشوری که مورد نظرسنجی قرار گرفت، در 32 کشور نیم یا بیش از نیمی از مسلمانان معتقد بودند که تنها یک راه صحیح برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد.

در خاورمیانه و شمال آفریقا، اکثریت معتقدند که می‌توان تفاسیر متعدّدی از آموزه‌های اسلامی داشت. در جنوب صحرای آفریقا از هر پنج مسلمان یک نفر چنین باوری دارد. در جنوب و جنوب‌شرق آسیا و در جنوب و شرق اروپا، از هر شش نفر دست‌کم یک نفر معتقد است که می‌توان تفاسیر مختلفی از دین اسلام داشت. در آمریکا نیز 57% معتقدند که دین اسلام تفسیرپذیر است.

اصول اعتقادی
مسلمانان از دیرباز به یک سری اصول اعتقادی پایبند بوده‌اند. معروف‌ترینِ این اعتقادات از این قرار هستند: خدا یکی است، خداوند پیامبران بسیاری فرستاده که حضرت محمّد آخرینِ آنهاست، خداوند کتب آسمانی از جمله قرآن را فرو فرستاده است، فرشتگان وجود دارند هرچند مردم نمی‌توانند آنها را ببینند، روز قیامت برپا خواهد شد و خدا در آن روز مردم را رهسپار بهشت یا جهنّم خواهد کرد، اراده و علم الهی مطلق است و قضا و قدر الهی بر انسان حاکم است.

همان‌طور که اشاره شد، اعتقاد به وجود خدا و پیامبر اسلام تقریباً در میان مسلمانان همۀ کشورهای موردمطالعه مشترک است. دربارۀ اعتقاد به منشأ الهی داشتن قرآن، تنها مسلمانان جنوب صحرای آفریقا مورد نظرسنجی قرار گرفتند و نظر اکثر آنها در این رابطه مثبت بود. اعتقاد به وجود فرشتگان در میان مسلمانان جنوب و جنوب‌شرق آسیا، خاورمیانه و شمال آفریقا تقریباً همگانی بود و در جنوب و شرق اروپا به‌طورمتوسط 55% از مسلمانان به وجود فرشتگان اعتقاد داشتند.

عبارت «ان‌شاءالله» به معنای «اگر خدا بخواهد» اصطلاح رایجی در میان مسلمانان است و بازتاب این سنّت اسلامی است که تقدیر انسان و جهان در دستان خداوند است. براساس این نظرسنجی، مفهوم قضا و قدر در میان اکثر مسلمانانِ جهان مفهومی پذیرفته‌شده است. جز در اروپا، در دیگر مناطق موردبررسی، بین 88 تا 93% به قضا و قدر اعتقاد داشتند.

در نظرسنجی دربارۀ وجود بهشت و جهنّم نیز از شرکت‌کنندگان سؤال شد. از هر ده مسلمان، هفت نفر معتقد بودند که بهشت در انتظار صالحین است و به‌طورمتوسّط دو سوم مسلمانان بر این باور بودند که جهنّم منزلگاه نهایی گناهکاران و کسانی است که توبه نمی‌کنند.

اعمال وحدت‌بخش مذهبی
در کنار اصول اعتقادی‌ای که گفته شد، دین اسلام دارای پنج ستون است که انجام آن بر تمام مسلمانانی که به لحاظ جسمانی توانایی انجام آنها را داشته باشند واجب است. این پنج ستون از این قرار است: شهادت دادن، ادای نمازهای یومیه، روزۀ ماه رمضان، پرداخت زکات سالانه و حج تمتّع.

براساس نظرسنجی صورت‌گرفته، اکثریت مسلمانانِ شش منطقۀ موردبررسی (94-99%) ماه رمضان را به طور کامل روزه می‌گیرند. پرداخت زکات سالانه نیز که تقریباً معادل 2.5% از کلّ دارایی شخص است تقریباً به اندازۀ روزۀ ماه رمضان موردتوجّه و پایبندی است.

یک دین و سطوح مختلف پایبندی
در آسیای مرکزی و جنوب و شرق اروپا (به استثنای ترکیه) مسلمانان پایبندی کمتری نسبت به دین و اعمال دینی دارند. برای مثال در قزاقستان و آلبانی تنها 15-18% از مسلمانان پایبند به دین و مسائل دینی هستند.
در دیگر مناطق موردمطالعه پایبندی مذهبی و ادای نمازهای یومیه در میان مسلمانان رایج‌تر است.

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام