از جمله مسائلی که در زندگی امروزه بسیاری از افراد با آن مواجه می شوند، مشکلات پوستی هستند. برای رفع این مشکلات، انتخاب یک پزشک پوست متخصص و با تجربه در تهران بسیار اهمیت دارد. در این مطلب، به معرفی تعدادی از بهترین پزشکان پوست در تهران خواهیم پرداخت.
Author Archives: ins2012
نقش اخلاق اسلامی در سبک زندگی
چه رابطهای میان دو مفهوم اخلاق و سبک زندگی وجود دارد و از سوی دیگر بحث کردن در این زمینه دارای چه اهمیتی است.
نشست علمی نقش اخلاق اسلامی در سبک زندگی به همت مجمع عالی حکمت اسلامی هفته گذشته در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد
در این نشست علمی حجج اسلام محمدسعید مهدوی کنی، عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) و احمدحسین شریفی، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) به بیان نظرات خود پرداختند و حجت الاسلام مهدی فصیحی نیز دبیر علمی این نشست را بر عهده داشت.
در آغاز این نشست علمی حجت الاسلام مهدی فصیحی با اشاره به پیشینه بحث گفت: مبحث اخلاق در اسلام دارای سابقه و پیشینه عمیقی است به گونه ای که در سوره شمس یازده قسم برای مضمون اخلاق بیان شده است.
در چند دهه اخیر در کنار مفهوم اخلاق، مفهومی به عنوان سبک زندگی بیان می شود و رهبر معظم انقلاب نیز در بیانیه گام دوم انقلاب از سبک زندگی به عنوان بازوی حل مشکلات اقتصادی یاد می کنند زیرا تا زمانی که سبک زندگی تصحیح نشود بعید است معضلات اسلامی نیز تصحیح شود بلکه جامعه مصرف کننده براساس سبک زندگی عمل می کند.
از سوی دیگر در محافل علمی نگرانی های فراوانی در زمینه مفهوم سبک زندگی وجود دارد که شاید دلیل این نگرانی ها برداشت های گوناگون از این مفهوم باشد؛ محور بحث ما در این نشست ارتباط دو مفهوم اخلاق و سبک زندگی با یکدیگر است.
معنای اخلاق، تفاوت میان اخلاق اسلام و سکولاریزم، چگونگی ایجاد ارتباط میان مفهوم اخلاق و سبک زندگی، ثمرات بحث در زمینه سبک زندگی و اخلاق پرسش هایی است که در این نشست علمی به دنبال پاسخ دادن به آنها هستیم.
نخستین سؤالی که در این نشست علمی مطرح می شود عبارت است از این که چه رابطه ای میان دو مفهوم اخلاق و سبک زندگی وجود دارد و از سوی دیگر بحث کردن در این زمینه دارای چه اهمیتی است؟
تفاوت میان مفهوم اخلاق و سبک زندگی
حجت الاسلام مهدوی کنی در پاسخ به اولین سؤال مطرح شده از سوی دبیرعلمی گفت: مفهوم اخلاق به تنهایی یک مفهوم مستقل است؛ اما در بسیاری از زمانها، دو مفهوم سبک زندگی و اخلاق در مقام عمل یکی دیده می شوند به عنوان مثال در کتاب هایی که در سال های اخیر تدوین شده اند مشاهده می شود بخش عمده ای از کتب اخلاقی در زمینه بحث سبک زندگی تدوین شده اند و محتوای آورده شده با کتاب اخلاقی منطبق است با این تفاوت که در سبک زندگی بیشتر در زمینه اخلاق اجتماعی بحث شده است تا اخلاق فردی.
به صورت کلی علما این دو مفهوم را در یک معادله و یک ترادف می بینند بنابراین بنده در گفت وگوهای متعدد بیان کرده ام که این دو متفاوت هستند و بحث امروز نیز در این زمینه است که چگونه می توان دو مفهوم اخلاق و سبک زندگی را به یکدیگر نزدیک کرد؛ البته گرچه این دو مفهوم یکی نیستند اما تباین نیز میان آنها وجود ندارد که نتوان از ارتباط میان آنها صحبت کرد.
بنابراین پرسش این است که بیان کنید این دو مفهوم چگونه با یکدیگر وارد می شوند یا در چه مورادی تا حد زیادی با یکدیگر انطباق پیدا می کنند با تأکیدی که بر تفاوت میان آنها وجود دارد.
خلاصه بیان می کنم که بحث اخلاق با محوریت ارزش و سبک زندگی با محوریت سلیقه مطرح می شود و این دو، از جهت، عنصر محوری، با یکدیگر پیوند برقرار می کنند.
اگر بخواهیم فعل اخلاقی را از غیر اخلاقی جدا سازیم گفته می شود فعلی که همراه ارزش باشد، اخلاقی خواهد بود که در زمینه مفهوم ارزش نیز بحث های فراوانی مطرح شده است که اگر بخواهیم به صورت کلی آن را بیان کنیم می توان گفت ارزش، چیزی است که با لحاظ غایت و هدف در عمل همراه شود و فرد برای دست یابی به آن هدف از هر فعلی استفاده کند، آن فعل ارزشمند می شود که البته تشکیکی و دارای مراتب است.
بنابراین موضوع در اخلاق، رفتن سراغ غایت، در انتخاب یک فعل است که فعل اخلاقی، انتخابی و اختیاری است مانند باقی افعال در حوزه شریعت که اگر بخواهد حاوی ارزش باشد باید انتخابی باشد زیرا اجباری شاید ذمه را بری کند اما ارزشی ندارد.
هویت بخشی؛ کارکرد سبک زندگی
در ادامه توصیفی از سبک زندگی داشته باشم؛ به صورت خلاصه می توان گفت سبک زندگی مجموعه ای از افراد دارای نظام است که حول خودش یک سری از ترجیحات را شکل می دهد، کنش هایی در نظام که ملاک آنها قرار گرفته اند.
در یک مجموعه، فعلی نسبت به باقی افعال در نزد فاعل برتری دارند و زمانی که یک فرد سبکی را بر می گزیند مانند سبک پوشش، علت برگزیدن این پوشش خاص از سوی او، ترجیحی است که به این پوشش می دهد و علاقه ای است که به این پوشش نسبت به باقی دارد؛ بنابراین احساس می کند برای چیزی که در وجود او است پاسخ بهتری می دهد و انگیزه ای برای برخی اهداف موجود است.
مهم ترین هدف کارکرد سبک زندگی هویت بخشی است یعنی افرد تلاش می کنند تا خود را نسبت به پیرامون متفاوت و قدرت انتخاب خود را نشان دهند که این انتخاب جایگاه آن فرد را در جامعه نشان می دهد؛ بنابراین فرد براساس ظهور باوری که دارد دست به انتخاب می زند.
به عبارت دیگر اگر گفته شود فرد چگونه انتخابش را انجام می دهد؟ می گوییم براساس ترجیحی که در درون و تمایلاتی که در وجود او قرار دارد، یعنی سعی می کند افعالی را انتخاب کند که ما فی الضمیر را نشان دهد؛ حال چه چیزی این رخ داد را نمایان می کند؟ آنچه که اندیشمندان بر آن تأکید می کنند سلیقه است که در ادبیات گفته می شودف آنچه که از شاکله وجودی انسان منقش می شود.
به نقطه پیوند میان مفهوم سبک زندگی و اخلاق نیز اشاره کنم؛ از سویی گفته شد در فعل اخلاقی نوعی انتخاب گری وجود دارد از سوی دیگر در بحث سبک زندگی نیز گفته شد ترجیح برای نمایش افعال و اعمال در این که فاعل بتواند ساختار وجودی خود ر ا عرضه کند، است که هردوی این رفتارها به نوعی بر یک انتخابگری بر مبنای ترجیحات تأکید دارند.
این که انسنان چه چیزی را مبنای ترجیح قرار دهد به عقاید بر می گردد که اگر اخلاق اسلامی باشد و سبک زندگی را در فضای اسلامی قرار دهیم ترجیحی که به انسان دست می دهد در فضای جهان بینی اسلامی است؛ آنچه که برای تمایز می خواهد نشان دهد و ترجیحی که می دهد با آنچه می خواهد در زبان دین نشان دهد با یکدیگر منطبق می شوند.
تأکیدی که در حوزه اخلاق وجود دارد تأکید بر جنبه ها ی ارزشی، مبانی ترجیح و باید هایی که از درون مجموعه جهان بینی فرد بر می خیزد، است از سویی سبک زندگی روش های عرضه آن را بیشتر نشان می دهد.
می توان گفت سبک زندگی، نوعی بیان حقیقت درونی است؛ تاکید سبک زندگی بیشتر بر عرضه رفتار عینی است که شامل احساسات درونی نیز می شود؛ سبک زندگی بر ابعاد عینی تطابق دارد و اخلاق بر حوزه جهت گیری که می توان آنها را دو روی یک سکه تلقی کرد که اگر فرصت باشد خواهم گفت آورده چنین پیوندی چیست.
حجت الاسلام شریفی در پاسخ به سؤال اول مطرح شده از سوی دبیر علمی گفت: در آغاز به اهمیت بحث اشاره می کنم که معتقد هستم مقوله سبک زندگی در حقیقت نرم افزار جامعه سازی است که از رسالت های جامعه مسلمین به شمار می رود.
نرم افزار جامعه سازی و تمدن سازی، سبک زندگی است بنابراین اگر این نرم افزار، اسلامی و مبتنی بر آموزه های فکر دینی شکل گیرد، می توان انتظار داشت جامعه اسلامی و تمدن اسلامی شکل گیرد که اگر آلوده یا التقاطی یا غیردینی باشد انتظار جامعه دینی نا به جا خواهد بود.
سبک زندگی در حقیقت میوه درخت باورها و ارزش ها است یعنی اگر جامعه امروزی دینی را به یک درخت تعبیر کنیم ریشه درخت جهان بینی، تنه درخت ارزش های اسلامی و میوه آن سبک زندگی است که طبیعتا جامعه براساس میوه زندگی می کند.
اگر این میوه هایی که تحویل جامعه می دهیم از درخت ارزش ها به دست آمده باشند، ارزش ها آثار خود را در جامعه نشان می دهند اما اگر نتوانیم چنین کاریی انجام دهیم، ممکن است جامعه تا مدتی خود را به درخت ارزش ها پیوند زند یا از میوه های ارزشی استفاده کند اما در دراز مدت فلسفه هزینه کردن از درخت زیر سؤال می رود.
سبک زندگی در معرض جنگ نرم
چنانچه گفته شد سبک زندگی، هویت زندگی است همچنین معرفی چیستی و ابزاری برای نمایش هویت خودی و تحقق ارزشها و باورها است، در حقیقت سبک زندگی عمومی ترین لایه جنگ نرم است.
رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم هفت توصیه بیان می کنند که توصیه هفتم سبک زندگی است و می گویند سخن در این زمینه زیاد است اما آنچه که مهم است عبارت است از این که غرب سبک زندگی ما را تهدید می کند که باید در این زمینه مجاهده کرد؛ این سخن نشان می هد سبک زندگی عمومی ترین لایه جنگ نرم است که اگر بخواهم برای جنگ نرم سه لایه معرفی کنیم شامل سیاست های کلان خارجی، سیاست های کلان داخلی و لایه باورها است.
سؤال بحث در زمینه تعریف این دو مفهوم است که حجت الاسلام مهدوی کنی به زیبایی بیان کردند و بنده نیز با دسته بندی دیگری به بیان آن خواهم پرداخت؛ دو نوع نگاه، به دو مفهوم اخلاق و سبک زندگی، وجود دارد که شامل نگاه دانشی و غیردانشی می شود.
تعریف غیر دانشی اخلاق، تخلق به اخلاقیات و تعریف غیر دانشی سبک زندگی، وضعیت نهادینه شده میان جامعه است؛ در نگاه دانشی به اخلاق نیز دو رویکرد عمده درجهان اسلام وجود دارد که نخستین تعریف شایع اخلاق در دهه اخیر عبارت از ملکات و صفات نفسانی و بلکه راسخ در نقس است بنابراین اخلاق، دانشی است که موضوع تحلیلی آن بررسی صفات و ملکات درونی است مانند شجاعت، امانت، صداقت و امثال این موارد.
نگاهی که اخیرا رواج پیدا کرده و اخلاق پژوهان نیز از این تعریف دفاع می کنند، موضوع را اعم از صفات ملکات نفسانی می دانند یعنی افعال و کنش های اختیاری را جزء موضوع اخلاق به حساب می رود بنابراین اخلاق، دانشی است که به تحصیل و بررسی صفات نفسانی و رفتارهای اخلاقی می پردازد.
اگر نگاه علمی داشته باشیم، دانش اخلاق موجود شش هدف را برای خود تعریف می کند که نخستین گام، تعریف است همانند همه دانش ها که اگر می خواهد در زمینه عدالت بحث کند در آغاز آن را تعریف می کند؛ گام دوم توصیف است که وضعیت موجود در زندگی فردی یا رفتار جامعه را تحلیل می کند.
گام دیگر مقوله تفسیر، معناکاوی رفتارهای اخلاقی و پی بردن به آیات است؛ گام دیگر، تبیین یعنی علت کاوی و کشف چرایی است به عبارت دیگر بررسی می کند به چه دلیل یک فرد دروغ می گوید یا پرخاشگری می کند؛ کار بعدی نیز که انجام می دهند ارزش یابی است که یکی از رسالت های اخلاق است؛ از گام های دیگر که در ذیل تعریف علم اخلاق می آید، کنترل و به عبارت دیگر برنامه های علاجیه است یعنی راه علاج تهمت یا غیبت را معرفی می کند.
همچنین اگر بخواهیم نگاه دانشی به سبک زندگی داشته باشیم، دانش سبک زندگی هفت کار را متکفل می شود که شش کارش همان هایی است که در دانش اخلاق بیان شد اما در سبک زندگی پیش بینی نیز وجود دارد اما دانش اخلاق به آن نمی پردازد یعنی وضعیت زندگی یک فرد را پیش بینی می کنند.
نگاه غیر دانشی به اخلاق نیز وجود دارد که گمان می کنم محور بحث امروز از جهت نگاه غیر دانشی به اخلاق یعنی اخلاق به معنای تخلق به اخلاقیات، است و سبک زندگی نیز در این صورت به معنای سبک زندگی محقق است.
تعریفی از سبک زندگی که بنده از آن دفاع می کنم شاید با تعریف حجت اسلام مهدوی کنی متفاوت باشد که عبارت است از مجموعه ای از رفتارها اعم از درونی و بیرونی همچنین فردی و اجتماعی که سازمان یافته یا نهادینه شده است.
ویژگی های سبک زندگی
براساس این تعریف سبک زندگی دارای ویژگی هایی است؛ نخست این که گستره سبک زندگی شامل همه رفتارهای نهادینه شده است، چه فردی و چه اجتماعی، از آرایش کردن گرفته تا انو ع معماری و شهرسازی.
ویژگی دیگر این است که سبک زندگی نه کاملا فردی است که روانشناسان از آن تعریف می کنند و نه کاملا اجتماعی چنانچه جامعهشناسان می گویند ابعاد فردی در آن نقش افرینی ندارد، بلکه ابعاد فردی و تاثیرات اقلیمی نیز در آن تأثیر دارد به عنوان مثال افرادی که در اقلیم گرم هستند نمی توانند همانند افرادی که در اقلیم سرد هستند، لباس بپوشند یا برعکس.
ویژگی دیگر نیز رفتارهایی است که ممکن است بار ارزشی داشته باشند مانند این که اگر در جامعه مسلمین یک بار فردی از کروات استفاده کند می توان گفت، سبک زندگی کردن او کروات زدن است یا می توان گفت کاری غیر اخلاقی است.
سبک زندگی به تدریج حاصل می شود بنابراین نهادینه شدن آن زمان بر است؛ سبک زندگی خودجوش است و تحمیلی نیست بنابراین با قوه قهریه نمی توان سبک زندگی ایجاد کرد البته منظور این نیست که قوه قهریه نمی تواند نقشی داشته باشد.
سبک زندگی نقش نمایشی دارد یعنی خودش دارای محتوا نیست اما بیان کننده هویت است و دارای لایه های اختیاری و هم لایه های جبری است بنابراین در برخی موارد اسلام به صورت جدی دخالت نمی کند، مانند اقلیم که گفته شد شرایط جبری دارد و در شهرهای گرمسیر نمی توان پوششی را ایجاد کرد همچنین در شرایط سرد؛ بنابراین جهات اختیاری سبک زندگی کنترل می شوند.
اگر بخواهیم به صورت خلاصه به بیان تفاوت های سبک زندگی و اخلاق بپردازیم باید گفت براساس تعریفی که گذشتگان از اخلاق دارند هیچ وجه مشترکی میان سبک زندگی و اخلاق وجود ندارد؛ زیرا اگر اخلاق را صفات درونی بدانیم، سبک زندگی مجموعه رفتارها است اما اگر تعریف معاصرین از اخلاق را مد نظر داشته باشیم تفاوتی میان سبک زندگی و اخلاق دیده نمی شود.
اخلاق سبک زندگی را محدود نمی کند
در ادامه حجت الاسلام فصیحی با اشاره به محور دوم بحث گفت: سبک زندگی و مفهوم اخلاق چگونه با یکدیگر تعامل می کنند؟ به عبارت صریح تر کسی که عنوان اخلاق و سبک زندگی را می بیند برداشتش این است که اخلاق می خواهد تنوع سبک زندگی را از انسان بگیرد و می گوید همه باید پوشش خاصی داشته باشند و دارای یک نگاه تحکم آمیز است بنابراین آیا اخلاق آمده است که ترجیات را دستکاری کند و تنوع عمل ما را بیگرد یا خیر؟
حجت الاسلام مهدوی کنی در پاسخ به سؤال دوم دبیر علمی گفت: پیش از شروع کردن بحث نکته ای را بیان می کنم زیرا با توجه به این که در زمینه سبک زندگی در گشته فراوان بحث کرده ام در این جلسه وارد جزئیات نشدم اما به دلیل این که جناب شریفی به نکته ای اشاره ای کردند بنده نقد خود را به سخن ایشان بیان می کنم که در زمینه تفاوت سبک زندگی با فرهنگ است؛ ایشان بیان کردن که اقتضائات مکانی و زمانی، عناصر اجباری را وارد بحث سبک زندگی می کنند.
اگر سخن آقای شریفی را بپذیریم در این صورت مرز میان فرهنگ و سبک زندگی برداشته می شود؛ فرهنگ مجموعه دستاوردهای بشری یا تلاش برای تغییر در طبیعت و انطباق با طبیعت است به عبارتی گفته می شود دستاورد بشری در زیست طبیعت، فرهنگ است که هر نوع دستکاری حتی تغییر در سنگ برای شکار، سنگ از وضعیت طبیعت، به فرهنگ وارد شده است.
الزامات زیست در فضایی که انسان قرار دارد، خود را در فضای فرهنگ نشان می دهد یعنی هر فردی در هر مکانی که قرار دارد یکی از دلایل پدید آمدن دستاوردها و تلاش ها از سوی او برای انطباق با طبیعت و اقتضائات پیرامونی است اما سبک زدگی حوزه ای از فرهنگ است که اتفاقا همه عناصرش انتخاب و به یک جریان تبدیل می شوند.
صحیح است که انتخاب های ما در زمین سازمان اجتماعی و فضای طبیعی رخ می دهد و من نمی توانم از چیزی که نیست یک پدیده به وجود آورم یعنی شخص آفریقایی که انواع لباس را درست می کند از درختی است که در حوزه آن می روید در این صورت حوزه ای از سبک زندگی به حساب می آید که ناشی از خلاقیت و انتخاب او است.
از سوی دیگر در روستایی که فقط از یک لباس استفاده می کنند سبک معنا ندارد، اصلا زمانی سبک زندگی مطرح شده است که تفاوت ها ایجاد شده اند؛ زمانی که ثروتی جمع می شود و می توان چند لباس یا لباس های متعدد ایجاد کرد بحث سبک مطرح می شود و در حوزه ای است که فرد انتخاب می کند نه این که الزامات ندارد بلکه الزامات دارد اما سبک نیست بلکه الزاماتی است که حاوی محیط یا فرهنگ است.
اما در زمینه سؤال مطرح شده باید گفت، از جمله عوارضی که بحث سبک زندگی دارد بحث تکثری است که پدید می آید زیرا انسان ها گزینش های متعددی دارند و اهمیت بحث سبک زندگی به خاطر فرصت انتخابی است که به انسان می دهد؛ البته از انتخاب بحث می شود به دلیل این که اختیار در حیوان نیز وجود دارد اما انتخاب همراه با ترجیح مربوط به انسان است.
باید گفت حقیقت، واحد است؛ اما مبادی حرکت متفاوت است؛ تکثر از هدف و غایت حاصل نمی شود، بلکه از مبادی و شکل حرکت حاصل می شود؛ یعنی سیر حرکت متفاوت است؛ به عبارت دیگر اخلاق اسلامی متوجه غایتی است که آن را براساس جهان بینی اسلامی بیان می کند که در آن تکثر ها وحدت پیدا می کنند.
سبک زندگی، توجه به مبادی و نقاط آغازی است که این موارد تفاوت را ایجاد می کنند که موضوع سبک زندگی به تفاوت ها و تکثر ها است؛ ارزش افزوده سبک زندگی برای ما، فرصت بیشتری است که به ما در هنگام سیاست گذاری در حوزه فرهنگ یا سیاست گذاری فرهنگی می دهد که به این تکثرها توجه شود، نه به معنای پذیرش و رسمی کردن تکثر ها که اخلاق را نسبی کنیم بلکه موضوع به رسیمت شناختن تفاوت انسان واقتضائات است که سبک های متعددی را ایجاد می کند.
سبک زندگی این فرصت را به ما می دهد تا اخلاق را با انعطاف اجرا و مرحله بندی و دوره ها در نظر گرفت که در این صورت نیازمند فرصت خلاقیت است زیرا شخصی به دنبال متحدالشکل کردن انسان ها نیست اما چرا چنین تفکری وجود دارد؟ به دلیل این که دائما اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی مانند مارکسیستی همانند تفکر گروه های افراطی مانند نازی ها به شمار می آورند که یک نوع ایدئولوژی اجتماعی را برای جمعیت کثیری بیان می کردند و توجه آنها به اشکال واحد است.
اما به این توجه نشده است که انسان تنوع طلب است و انسانی که داری موقعیت های اجتماعی، سنی و رفتاری متفاوت است می خواهد چنین کارهایی را که آنها می گویند انجام دهد و زمانی که القاء یک ارزش را در یک قالب قرار می دهید عملا فرصت رشد و خلاقیت و انتخاب گری را از فرد می گیرید که با فطرت انسان در می افتد در نتیجه به جنگ آن خواهد رفت.
اما سبک زندگی در پیاده سازی اخلاق اسلامی به ما این فرصت را خواهد داد که بگوید معنای سبک زندگی اسلامی این نیست که همه باید شبیه هم باشند به گونه ای که هر آن اگر فرد به ما نگاه کرد بگوید فلانی وابسته به دسته ویژه ای است بلکه موضوعی که وجود دارد این است که ارزش هایی در درون آن وجود دارد که می تواند تجسم های مختلفی به اقتضاء فرد داشته باشد.
حجت الاسلام شریفی نیز در پاسخ به اشکال وارد شده از سوی حجت الاسلام مهدوی کنی بیان کرد: ایشان بیان کردند، در برخی موارد فرهنگ وارد سبک زندگی می شود که باید گفت فرهنگ ده ها تعریف دارد و براساس تعریفی که ایشان از فرهنگ مد نظر دارند فرهنگ با سبک زندگی خلط می شود.
اما تعریفی که از فرهنگ دارم و بسیاری از فرهنگ شناسان نیز آن را تأیید می کنند این است که فرهنگ مجموعه جهان بینی، نظام باورها و نظام ارزشی به عنوان لایه میانی فرهنگی و نظام رفتاری به عنوان لایه رویی فرهنگ است که سبک زندگی را لایه رویی فرهنگ می دانند در نتیجه فرهنگ اعم از سبک زندگی است.
اما در زمینه سؤال مطرح شده که اخلاق می خواهد فضای آزاد و نظام ترجیحات را محدود کند، بیان می کنم با توجه به تفصیلی که از رابطه علم اخلاق و سبک زندگی بیان شد علت تنوع و مشروعیت تنوع ها در سبک زندگی چیست؟
اولا عمق باورها و ارزشهای افراد متفاوت است، اگر ابوذر از قلب سلمان آگاه باشد او را تکفیر میکند و همچنین برعکس یعنی عمق باورها و پذیرش ارزشهای اسلامی دارای سطوح مختلفی در میان انسانها است.
در زمینه ارزش ها، یک کف وجود دارد که عبارت است از اعتقاد فرد به نظام ارزشی اسلام اما سقف آن تا بی نهایت می رود چنانچه در روایت امام صادق (ع) آمده است ایمان دارای ده پله است و مبادا فردی که در پله دوم است پله اولی را تحقیر کند؛ بنابراین متناسب با سطوح ابراز ایمان و رفتار بعد نمایانگرانه انسانها متفاوت خواهد بود.
از سوی دیگر این که گفته می شود سبک زندگی، متأثر از نظام ارزشی است به معنای این نیست که غرائز و سلایق در سبک زندگی و نظام اخلاقی اسلامی، نادیده گرفته می شوند؛ در نظام اخلاقی اسلامی اگر گفته می شود حجاب یا عفت داشته باشید بدین معنی نیست که اسلام می خواهد، تنوع را از افراد بگیرد به عنوان مثال اسلام می گوید به فقیر کمک کنید؛ اما نوع یا شکل کمک، مبتنی بر شرایط زمان، مکان و امکانات مادی است امروزه اگر فردی بخواهد شبانه درب خانه زنان بی سرپرست را بکوبد تا به آنها کمک کند بازداشت می شود حتی خود آن زنان نیز شکایت خواهند کرد بلکه چنین کمک کردنی در زمان امام علی (ع) روش مناسبی بوده است اما امروزه می توان با عابر بانک و فضای مجازی کمک کرد.
همچنین ساده زیستی در اسلام ارزش است و در هیچ زمانی ساده زیستی ضد ارزش به شمار نمی رود؛ اما مدل اجرایی آن که یک سبک به شمار می رود مختلف است چنانچه ساده زیستی امام صادق (ع) با امام علی (ع) متفاوت است که نشان می دهد نقش شرایط زمانی و مکانی درانتخاب ها و اجرای اخلاقیات و عمل به آنها تأثیر دارد و دست ما باز است غیر از این که سبک زندگی را نباید تک عاملی دید بلکه عوامل متعددی در شکل دهی سبک زندگی متأثر است.
در پایان نیز حجج اسلام مهدوی کنی و شریفی به سؤالات حاضران در نشست پاسخ دادند.
تاثیر دین در زندگی فردی و اجتماعی
از منظر روان شناختى دين چه فوايدى دارد؟
نکته:
از نظرگاه روان شناختى دين كاركردها و ثمرات بسيارى براى انسان دارد. در ميان دانش هاى جديد هيچ يك مانند روان شناسى نقاب از رازهاى شگفت دين و ديندارى برنكشيده و لزوم اجتناب ناپذير آن را در همين زندگى دنيايى به طور ملموس روشن نساخته است. البته بايد توجه داشت كه اساسا روان شناسى در پى تعيين حق و بطلان و به تعبير ديگر «ارزش صدق» دين نيست؛ چرا كه تعيين اين مسئله خارج از توان و كار ويژه هاى اين دانش است. آنچه اين دانش پى مى گيرد و در صلاحيت آن است ثمرات و كاركردهاى روانى دين فارغ از حقانيت و ارزش صدق آن است.
پاره اى از كاركردهاى روان شناختى دين و دين ورزى عبارتند از:
۱. معنا بخشيدن به حيات
از مهم ترين كاركردهاى اساسى دين تبيين معناى زندگى است. هر انسانى از خود مى پرسد كه اين زندگى براى چيست؟ درد و رنج و مرگ و ميرها چه معنا دارد؟ و در مجموع آيا جهان ارزش زيستن دارد يا نه؟ يافتن پاسخى صحيح در برابر اين پرسش ها زندگى ساز است و ناكامى در برابر آن زندگى سوز. دين با تبيين جاودانگى، حكمت و هدفمندى هستى و جهت گيرى رو به خير و كمال و تعالى آن، در پرتو تدبير خداوند حكيم و رحمان و رحيم، خرد پذيرترين و دلپسندترين معنا از حيات انسان و جهان را به دست مى دهد.
«كارل يوستاويونگ»[۵۱] در اهميت اين مسئله مى نويسد: «در ميان همه بيمارانى كهدر نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بوده ام، يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزى جز مشكل يافتن يك نگرش نسبت به حيات باشد. با اطمينان مى توان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيمارى مى كرده اند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود، عرضه مى دارند، از دست داده اند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است».[۵۲]
«ويكتور فرانكل»[۵۳] نيز قدرت دين را عقيده به «اَبَر معنى»[۵۴] مى داند، يعنى دينبهترين معنى براى زندگى كردن است.[۵۵]
برخى از جامعه شناسان نيز برآنند كه گوهر دين واكنش در برابر تهديد به بى معنايى در زندگى بشر و تلاش در جهت نگريستن به جهان به مثابه حقيقتى معنادار است.[۵۶]
پاره اى از بروندادهاى روان شناختى تفسير دينى حيات عبارت است از:
۱-۱. احساس خوش بينى و رضايت،
۱ـ۲. مطبوع سازى زندگى در مجموعه هستى،
۱ـ۳. ايجاد اميدوارى،
۱ـ۴. مسئوليت پذيرى،
۱ـ۵. نشاط و حركت.
آموزه هاى دينى نگرش فرد به نظام هستى و قوانين آن را خوشبيانه مى سازد.[۵۷]
از نظر استاد مطهرى فرد با ايمان در كشف هستى هم چون شهروند كشورى است كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن را صحيح و عادلانه مى داند و به حسن نيت كارگزاران آن ايمان دارد. لاجرم:
اولاً، زندگى براى او مطبوع و دلپذير مى شود.
ثانيا، زمينه هاى ترقى و تعالى را براى خود و ديگران فراهم مى بيند و روح «اميدوارى» در او پديد مى آيد.
ثالثا، اگر چيزى موجب عقب ماندگى او شود آن را جز از ناحيه كم كارى و بى تجربگى و مسئوليت گريزى خود و امثال خود نمى داند. او همچنين پاره اى از رنج ها و دشوارى ها را زمينه ترقى و تكامل خود مى داند. اين انديشه به طور طبيعى شخص را به غيرت مى آورد و با «خوش بينى» و «اميدوارى» به حركت و جنبش در جهت اصلاح خود وا مى دارد و از دشوارى ها استقبال مى كند.
در مقابل فرد بى ايمان شهروندى را مى ماند كه قوانين، تشكيلات و كارگزاران كشورش را فاسد مى داند و از قبول آنها هم چاره اى ندارد. درون چنين فردى انباشته از عقده ها و كينه ها است. او هرگز به فكر اصلاح خود نمى افتد، از جهان لذت نمى برد و هستى براى او زندانى هولناك است كه يا بايد از چنگ آن بگريزد و يا با رنج و سختى آن را تحمل كند. زبان حال او در جهان اين است كه:
در كف شير نر خونخواره اى
غير تسليم و رضا كو چاره اى
از اين رو قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً»[۵۸].
با توجه به آنچه گذشت مى توان تاثير معناى دينى حيات بر روان و كنش فرد را به شكل زير ترسيم كرد:
معناى دينى حيات ــــ> خوش بينى ــــ < مطبوع سازى زندگى ــــ> اميدوارى ــــ< مسئوليت پذيرى ــــ> جنبش و حركت اصلاحى
«ويكتور هوگو» در اين باره مى گويد: «راستى اگر انسان اينطور فكر كند كه عدم است و بعد از اين زندگى نيستى مطلق است، ديگر اصلاً براى او زندگى ارزشى نخواهد داشت. آن چيزى كه زندگى را براى انسان گوارا و لذت بخش مى سازد، كار او را مفرّح مى سازد، به دل او حرارت و گرمى مى بخشد، افق ديد انسان را خيلى وسيع مى كند، همان چيزى است كه دين به انسان مى دهد، يعنى اعتقاد به جهان ابديت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اينكه تو اى بشر! فانى نيستى و باقى خواهى بود، تو از اين جهان بزرگترى، اين جهان براى تو يك آشيان كوچك و موقتى است، اين جهان فقط يك گاهواره است، براى دوران كودكى توست، دوران بيشتر دوران ديگرى است»[۵۹].
۲. بهداشت، سلامت و آرامش روان
يكى از نيازهاى مهم انسان سلامت و آرامش روان است. در دنياى كنونى عليرغم پيشرفت هاى خيره كننده علمى و تكنولوژيكى بشر روز به روز اضطراب، دلهره، افسردگى و ناآرامى بيش از پيش بر انسان چيره شده و حاجت به آرامش روحى و روانى بيشتر احساس مى شود. نقش دين در سلامت و آرامش روان از جهات مختلفى حايز اهميت است. در اين باره تحقيقات انجام شده توسط روان شناسان قابل توجه است:
الف. ديندارى و تحمل فشارهاى روانى
تحقيقات انجام شده نشان مى دهد انگاره هاى دينى نقش مؤثرى در تسكين آلام روحى، كاهش اضطراب و تحمل فشارهاى روانى دارند و افراد مذهبى از ناراحتى روانى بسيار كمترى رنج مى برند.[۶۰]
ب. ديندارى و افسردگى
براساس تحقيقات بين دين و افسردگى، استرس و اضطراب نسبت معكوس وجود دارد.[۶۱] اين مسئله در عصر حاضر مورد توجه بسيارى از روان شناسان وانديشمندان است.
«ويلر»[۶۲] بر آن است كه فرد مذهبى از طريق اعتقادات دينى بر مشكلات چيرهمى شود و از طريق اعمال مذهبى و شركت در مراسم دينى به شبكه وسيع حمايت هاى اجتماعى متصل مى شود.
«ميدور»[۶۳] نيز اظهار مى دارد كه وابستگى دينى چون بديل ديگر متغيرهاى مؤثربر سلامت روان مانند وضعيت اقتصادى و حمايت هاى اجتماعى عمل مى كند و منجر به كاهش شيوع افسردگى مى شود.[۶۴]
ج. ديندارى و بزهكارى
بررسى ها گواه بر آن است كه بين ديندارى و بزهكارى و جرم و جنايت رابطه منفى وجود دارد و رفتارهاى مذهبى مى تواند بين آنها تمايز افكند.[۶۵]
د. ديندارى و كاهش مصرف الكل و مواد مخدر
براساس تحقيقات انجام شده توسط «ادلف»[۶۶]، «اسمارت»[۶۷]، «اوتار»[۶۸]،«ديويدز»[۶۹]، افراد مذهبى از مواد مخدر استفاده نمى كنند و يا بسيار كم مصرفمى كنند.
از نظر «لوچ»[۷۰] و «هيوز»[۷۱] به ويژه در ميان عناصر مذهبى اصول گرايان كمتر از همهبه مواد مخدر گرايش دارند و هر اندازه ايمان دينى فرد قوى تر باشد احتمال استفاده از مواد مخدر و الكل در او كمتر يا مساوى با صفر است.[۷۲]
ه. دين دارى و كاهش خودكشى
مسئله خودكشى يكى از بحران هاى جدى، تمدن كنونى بشر است.
روزنامه اطلاعات مورخه ۱۷/۹/۴۷، صفحه «عبور از پنج قاره» تحت عنوان فوق مى نويسد: «سازمان بهداشت جهانى اخيرا آمار جالبى درباره خودكشى در كشورهاى مختلف جهان انتشار داده است. به موجب اين آمار در هشت كشور صنعتى جهان خودكشى در بين افراد ۱۵ تا ۴۴ ساله سومين علت مرگ و مير در اين كشورها را تشكيل مى دهد.
اين كشورها عبارتند از: آلمان غربى، اتريش، كانادا، فنلاند، دانمارك، مجارستان، سوئد و سوئيس».
كارشناسان سازمان جهانى بهداشت كه اين آمار را پس از ده سال مطالعه كرده اند همچنين اعلام كرده اند كه خودكشى در كشورهاى در حال توسعه نيز به طور وحشتناك رو به افزايش گذاشته است. در اين كشورها حتى جوانان كمتر از ۱۵ سال نيز دست به خودكشى مى زنند.
آمارى كه از طرف كارشناسان مزبور تهيه شده نشان مى دهد كه به طور كلى طبقات تحصيل كرده و روشنفكر بيش از طبقه كارگر اقدام به خودكشى مى كنند. مثلاً در انگلستان عده زيادى از پزشكان در سال هاى اخير خودكشى كرده اند. تنها در آلمان غربى همه ساله دوازده هزار نفر خودكشى مى كنند و شصت هزار نفر ديگر به نحوى در صدد خودكشى بر مى آيند.
مهمترين علت خودكشى آلمانى ها بيمارى عصبى است. در حال حاضر در آلمان غربى بيش از يك ميليون نفر از فشار عصبى رنج مى برند و ممكن است هر آن دست به خودكشى بزنند.[۷۳]
در مقابل تحقيقات نشان مى دهد خودكشى در كسانى كه در مراسم دينى شركت مى كنند نسبتى بسيار كمتر از ديگران دارد.
كامستاك[۷۴] و پاتريچ[۷۵] در يك بررسى نشان دادند احتمال خودكشى در افرادى كهبه عبادتگاه ها نمى روند چهار برابر بيش از شركت كنندگان در محافل دينى است.[۷۶] همه پژوهش ها نشان مى دهد يكى از علل مهم خودسوزى ضعيف بودن اعتقادات مذهبى بوده است.
يك بررسى كه در كشور اردن توسط «داراكه»[۷۷] (۱۹۹۲) انجام شده استنشان مى دهد تعداد خودكشى در ماه رمضان در مقايسه با ماه هاى ديگر سال، كاهش قابل توجهى را نشان مى دهد.[۷۸]
و. ديندارى، رضايت از ازدواج و كاهش طلاق
مسئله ناپايدارى خانواده و گسست آن يكى از بحران هاى بزرگ دنياى متمدن كنونى و در پى آورنده نتايج ويرانگر روانى و اجتماعى است. براساس مطالعات انجام شده «مذهب» مهم ترين عامل پاى بندى به خانواده، رضايت از ازدواج[۷۹]و كاهش طلاق است و اين مسئله عامل مهمى در بهداشت روانى خانواده ها به شمار مى رود. تحقيقات نشان داده است مردانى كه همسرانشان را طلاق داده و يا از آنها جدا شده اند ده برابر بيش از ديگران در معرض ابتلا به بيمارى هاى روانى هستند.[۸۰]
۳. سازگارسازى جهان درون و برون؛ كاهش رنج ها
بهره ديگرى كه از تفسير دينى حيات برمى خيزد «ايجاد سازگارى بين جهان درون و برون» و لاجرم كاهش رنج ها و ناراحتى ها است.
بدون شك در مواردى بين خواسته ها و تمايلات انسان و آنچه در جهان خارج وجود دارد تفاوت هايى مشاهده مى شود. گاه اين تفاوت ها به گونه اى است كه شرايط خارجى براى انسان رنج آفرين و ملال انگيز است.
اين تفاوت ها مى تواند به گونه هاى مختلف باشد مثل:
۱. تفاوت بين خواسته هاى ما و نظام تكوين، مانند: شرور و آفاتى چون مرگ و ميرها، سيل، زلزله، نقص عضو، بيمارى و… .
۲. بين تمايلات ما و واقعيات اجتماعى مثل: حاكميت نظام استبدادى و… .
از طرف ديگر در مواردى واقعيات خارجى به سهولت و در شرايطى كه ما در آن قرار داريم تغييرپذير است؛ در چنين وضعيتى انسان ها به طور معمول در جهت تغيير جهان خارج به سود تمايلات خود مى كوشند؛ اما گاه جهان خارج اصلاً تغييرپذير نيست، يا در شرايط مورد نظر شخص دگرگون نمى شود؛ و يا تغيير آن مستلزم هزينه هايى تحمل ناپذير و نامعقول است. در اين موارد بهترين راه سازگارسازى درون با خارج است و دين نيرومندترين عامل آشتى دهنده اين دو جهان است. دين با تفسيرى كه از جهان و ناملايمات و رنج هاى آدمى در آن مى دهد، نه تنها ناسازگارى آن دو را از ميان برمى دارد؛ بلكه با دادن نقش عبادى به تحمل دشوارى ها و اين كه بزرگ ترين اولياى الهى چشنده تلخ ترين رنج هايند شيرين ترين رابطه را بين آن دو ايجاد مى كند؛ به طورى كه انسان مؤمن مى گويد: «زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت»، از همين رو «اليسون» بهترين راه مقابله با مشكلات تغييرناپذير را مقابله مذهبى مى داند.[۸۱]
اين كه حضرت اباعبداللّه الحسين (علیه السلام) در سرزمين سوزان كربلا و ديدن آن همه رنج و مصيبت و زخم هاى بسيار بر جان و توان خويش فرمود: «رضا الله رضانا اهل البيت» و زينب كبرى پس از تحمل آن همه دشوارى طاقت فرسا مى فرمايد: «ما رأينا الا الجميل» عالى ترين نمايش شكوه ايمان در سازگارى جهان درون و برون و شيرين نمودن رنج و سختى در جهت مقاصد و اهداف بلند الهى و انسانى است. بدين ترتيب نه تنها رنج انسان كاهش مى يابد، بلكه در مواردى شيرين و دلپذير مى شود و اين جز در سايه دين و ايمان دينى امكان پذير نيست.
۴. هدف بخشى و ايده آل پرورى
يكى از مهم ترين كاركردهاى دين ارايه ايده آل و آرمان مطلوب است.
«ايده آل» اصل يا موضوعى است كه مورد گرايش انسان قرار گيرد و هدف تلاش ها و كوشش هاى او باشد.
«ايده آل» موجب شكل گيرى نوع انتخاب آدمى است. شخص به طور آگاهانه يا ناخودآگاه همه پديده ها را با آن مى سنجد و ارزش داورى مى كند.
ايده آل از مختصات زندگى بشرى و از عناصر اساسى آن است. انسان، زمانى مى تواند از يك زندگى حقيقى برخوردار باشد كه آگاهانه براى خود ايده آل و آرمان انتخاب كند.
انسان ها در طول تاريخ ايده آل هايى چون رفاه، ثروت، شهرت، مقام، عشق، زيبايى، دانش و… انتخاب كرده اند ليكن بهترين ايده آل آن است كه داراى شرايط زير باشد:
۴ـ۱. منطقى باشد.
۴ـ۲. قابل وصول باشد.
۴ـ۳. تمايلات سودجويانه و خودخواهانه و «من طبيعى» آدمى را كنترل كند.
۴ـ۴. در انسان چنان كششى ايجاد كند كه از درون به سوى هدف اعلاى حيات حركت كند. چنين آرمانى تنها از دين حق و معناى دينى حيات بر مى خيزد[۸۲].
«ميلر بروز» از قول «اينشتين» مى گويد: «علم، ما را از آنچه هست آگاه مى كند و دين (وحى) است كه ما را به آنچه كه سزاوار است كه باشد مطلع مى كند»[۸۳].
۵. پاسخ به احساس تنهايى
يكى از رنج هاى بشر كه در جهان صنعتى و پيدايش كلان شهرها به شدت رو به تزايد نهاده است مسئله احساس تنهايى است. منظور از احساس تنهايى در اين جا، تنهايى فيزيكى يعنى جدايى از ديگران نيست؛ بلكه گونه هاى ديگرى هم چون ناتوانى ديگران در پاسخ دهى به برخى از نيازهاى انسان، عدم درك ديگران از شخص و يا سرگرمى ديگران به كار خود و جستجوى منافع خويش و عدم توجه عميق، جدى، خيرخواهانه و ديگر خواهانه در جهت تأمين خواسته ها و نيازهاى شخص است.[۸۴]
به عبارت ديگر انسان در اين دنيا خود را در ميان انبوه مردمانى مى يابد كه همواره در بند خودخواهى هاى خويشند و حتى اگر اعمالى به ظاهر نيك و مفيد به حال ديگرى انجام مى دهند عمدتا آميخته به انواع درخواست ها، گرايش ها و خودخواهى هاى ظاهر و پنهان است و كسى صد در صد به خاطر «من» كارى براى «من» انجام نمى دهد. اما در نگرش دينى انسان هيچ گاه تنها نيست. خدا همواره با اوست
«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[۸۵] نسبت به انسان رئوف و مهربان است «إنَّ اللّهَ بالناس لَرَؤفٌ رَحِيمٌ»[۸۶] نيازهاى انسان را مى داند، در رفع آنها تواناست، به يارى انسان مى شتابد و دعاى او را اجابت مى كند، و در اين جهت هيچ خواسته، نياز و تقاضايى ندارد.
«ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ. إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»[۸۷] ؛ «من [در برابر نعمت آفرينش و هدايت] از آنان روزى نمى جويم و نمى خواهم كه مرا طعامى بخشند، همانا خداوند بسيار روزى دهنده و داراى قدرت متين و استوار است».
۶. تقويت قدرت كنترل غرايز
از جمله خطراتى كه همواره جامعه بشرى را مورد تهديد قرار داده و در عصر قدرت و تكنولوژى خطراتى صد افزون براى بشريت به بار آورده لجام گسيختگى غرايز، خودخواهى ها و تمايلات سركش نفسانى است. اين پديده شوم نه تنها از جانب علم و دانش و فلسفه هاى بشرى مهار شدنى نيست، بلكه اربابان قدرت و دانش را نيز به اسارت خود در آورده و علم و تكنولوژى را نيز در اين جهت، استخدام كرده است.
مولوى در اين باره مى گويد:
اى شهان كشتيم ما خصم برون
ماند خصمى زان بتر اندر درون
كشتن آن كار عقل و هوش نيست
شير باطن سخره خرگوش نيست
قدرتى خواهم ز حق دريا شكاف
تا به ناخن بركنم اين كوه قاف
آن عامل نيرومندى كه انسان را از اسارت هواهاى نفسانى آزاد ساخته و قدرت رويارويى با طغيان هاى زندگى سوز نفس اماره را مى بخشد، ايمان استوار دينى است.
«داستايوفسكى» مى گويد: «اگر خدا (دين) نباشد همه چيز مباح است».[۸۸] يعنى غير از خداباورى و ايمان مذهبى هيچ عامل ديگرى توان بازدارندگى از اعمال ضداخلاقى، بيمارى بى عدالتى، تجاوز و فساد و تباهى و رام كردن نفس اماره و سركش آدمى را ندارد.[۸۹]
۷. ديگر كاركردها
افزون بر آنچه گذشت كاركردهاى روان شناختى[۹۰]، فرا روانشناختى[۹۱]،روان تنى[۹۲] و… براى دين ذكر شده كه به ذكر عناوين آنها بسنده نموده و خواننده عزيز را به مطالعه و جستجوى بيشتر در اين زمينه فرا مى خوانيم:
۱.هداشت و سلامت جسمانى، طول عمر، پايدارى در فعاليت هاى فيزيكى، تقويت سيستم ايمنى و دفاعى بدن، تسريع در بهبودى و كوتاه كردن دوران درمان[۹۳].
۲. ايجاد خضوع، تعبد و تسليم در جهانى آكنده از سرگردانى و تعارضات فكرى.[۹۴]
۳. عشق و محبت، پاسخ به غرايز فرامادى بشر و ايجاد لذت هاى فراجسمانى،[۹۵] تصفيه غم ها و جذب شادى ها.[۹۶]
۴. كاهش اضطراب، ترس ها و وحشت ها؛ به ويژه ترس از مرگ.[۹۷]
۵. افزايش قدرت كنترل و مديريت ذهن (سايكو سيبرنيتك)[۹۸] و تصويرسازىذهنى.[۹۹]
۶. هويت بخشى، انسجام و تعادل شخصيت،[۱۰۰] رهايى از آشفتگى و هماهنگ سازى افكار و احساسات.[۱۰۱]
۷. شجاعت آفرينى و افزايش قدرت پايدارى در برابر دشمنان و زورمندان.[۱۰۲]
۸. بهداشت و سلامت روح و حقيقت برين وجود آدمى.[۱۰۳]
۹. ايجاد وقار و سنگينى و دورى از جلفى و سبكى.[۱۰۴]
۱۰. كاهش و كنترل عمليات جنسى.[۱۰۵]
جمع بندى اين مقال را با سخنى از «ميلتون يينگر»[۱۰۶] به پايان مى بريم.او در مقاله «دين و نيازهاى فرد»[۱۰۷] مى نويسد: در پزشكى روان تنى، وقتى نكات زيررا ملاحظه كنيم، ارزش دين آشكار مى شود:
۱. دين، انسان را به يك فلسفه حيات مسلح مى كند و به عقل وى روشنگرى لازم را مى بخشد. دين براى يك فرد نقشى را ايفا مى كند كه قطب نما براى يك كشتى و در درياى زندگى جهت و راهنمايى در اختيار او مى نهد.
۲. دين بر اراده انسان تأكيد مى نهد، آن را تقويت و فرد را كمك مى كند تا به فرمان هاى عقل گردن نهد.
۳. دين نيازهاى اساسى روح، به ويژه نياز به عشق و جاودانگى را، تحقق مى بخشد[۱۰۸].
آیا انسانِ امروز همچنان به «دین» نیاز دارد؟
انسان در طول تاریخ پرماجرای تکامل خود در کره زمین، توانسته است با یاری علم و فلسفه تا حد زیاد از هستی خود و جهان رازگشایی کند. انسان دیگر آن موجودی که از طبیعت میترسید نیست. ادیان با قدمتی کمابیش چهارهزار ساله در طول این تاریخ همراه انسان بودهاند و به شیوه خود انسان ترسخورده را پناه داده و باید و نبایدهای زیستن در این جهان را برایش وضع کردهاند.
اما آیا نهاد دین، هنوز و برای انسان امروز هم کارآیی دارد؟ انسان عصر علم و تکنولوژی که برای پدیدههای طبیعی دلایل علمیِ قابل ابطال یا اثبات دارد چه نیازی به دین خواهد داشت؟ در جهانی که در آتش تعصبها میسوزد، دین که جنگها و تعصبات هم در تمام طول تاریخاش جریان داشته، در حال ایفای چه نقشی است؟ در یک جمله آیا دین هنوز به درد زندگی ما میخورد؟
این هفته در تابو میزبان دو پژوهشگر فلسفه و دین هستیم؛ سروش دباغ و زهیر باقری نوعپرست و درباره همین موضوع بحث میکنیم.
اگر به سیر تحول و تطور دین در تاریخ نگاه کنیم میبینیم که دین به نوعی با رازگشایی و پاسخ به پرسشهای بشر درباره خودش و جهان همراه بوده. پرسش اینجاست که حالا امروزدر جهانی که علم تا حد زیادی از آن رازگشایی کرده، انسان دیگر چه نیازی به دین دارد؟ دین در این جهان به چه کار میآید؟
سروش دباغ: عرض میشود که پرسش شما در باب این که آیا دین در جهان معاضر به کار میآید یا نه را چند جور میشود صورتبندی کرد. یک وقت هست که همانطور که اشاره کردید و پارهای از جامعهشناسان مثل وبِر اشاره کردهاند دنیا دنیای رازگشایی شده است و بر خلاف گذشته از در و دیوار جهان خدا و معنویت نمیبارد و ما با جهانی مواجه هستیم که علم و تکنولوژی چهره دیگری از آن را به ما نشان دادهاند. این درست است. ما اگر فیالمثل از زمان رنسانس به این طرف را در نظز بگیریم با ظهور علم و فلسفه جدید، تصویر دیگری از جهان به ما نشان داده شده است.
در عین حال به این پرسشی که شما طرح کردید میشود دستکم دو جور پاسخ داد. یک وقت هست که از منظر روانشناختی شما مسئله را بررسی میکنید که آیا به رغم این که دنیا راززدایی شده، دین به برخی از نیازهای انسان در روزگار کنونی همچنان پاسخ میدهد؟ میتواند احیاناً موجب کاهش درد و رنج او بشود؟ یک پرسش دیگر هم این است که با حملات و پرسشهایی که کسانی مانند فروید یا داروین یا مارکس یا فوئرباخ در جهان جدید پیش روی دیانت گذاشتهاند؛ آیا دین دیگر ارزش معرفتی دارد و دلی را میرباید یا نه؟
به نظرم پاسخ پرسش اول مثبت است. به این معنا که بهرغم پیشروی که دریای علم و تکنولوژی و فلسفه کرده است میشود همچنان افرادی را سراغ گرفت که در همین دنیای راززدایی شده همچنان جهان آنها رازآلود است و دین همچنان برای آنها یک منبع معنابخش است. یک نگاه فونکسیونولیستی (کارکردگرایانه) به ما میگوید که دین در جهان جدید همچنان فانکشن دارد. ظاهراً افراد متعددی هستند، متعلق به فرهنگها و جوامع گوناگون که در دل همین جهان راززداییشده قرن بیست و یکم از دیانت به عنوان مخزنی برای معنابخشی به زندگیشان استفاده میکنند. در خاورمیانه به نحوی، در اروپا به نحوی و در آمریکا به نحوی. البته تعداد افرادی هم که خداناباوراند کم نیستند. اما این گونه نیست که دیانت از فانکشن معنابخشی به زندگی و کاستن از درد و رنجهای روحی آدمیان عاجز شده باشد.
در مورد پرسش دوم هم معطوف به این است که شما از که بپرسید. ببینید در همین دوران کنونی باز هم من تصورم این است که باز هم چه در میان فیلسوفان، چه در میان جامعهشناسان کسانی در حوزه علوم تجربی کار میکنند میشود افرادی را سراغ کنید که قائلاند به این که از ساحت قدسی میشود دفاع کرد و روایت معقولی از آن به دست داد.
به همین خاطر من فکر میکنم که تصویر جامعالاطراف به ما میگوید که بهرغم این که تعداد دینداران در جهان جدید کمتر شده است و با تعابیر یا ایدههایی که امثال داروین و فروید و مارکس درانداختهاند میشود میشود دید که دینداران به تعداد معتنابهی کم شدهاند اما لازمه این سخن این نیست که در سطح بحثهای فلسفی، جامعهشناختی و عالمانه در مورد دین، بهکلی صحنه خالی شده باشد و ما دیگر نتوانیم از دیندارانی که حالا چه قائل به ادیان ابراهیمیاند (اسلام و مسیحیت و یهودیت) و چه قائل به ادیان شرقیاند سراغ بگیریم.
خب آقای دباغ معتقداند که دین همچنان در جهان امروز هم کارایی دارد. آقای باقری نوعپرست! شما پاسخی به این پرسش خواهید داد؟
زهیر باقری نوعپرست: هنگامی که از پیشرفت علمی صحبت میکنیم منظورمان عمدتاً علوم طبیعی است و علوم طبیعی هم ما را در فهم جهان طبیعی یاری کرده. ما در واقع در مقایسه با دیندارانی که چندین سده پیش زندگی میکردند فهم بسیار دقیقتر و بهتری نسبت به جهان طبیعیمان داریم.
بخشهایی از ادیان هستند که ادعاهایی در مورد جهان طبیعی مطرح کردهاند. مثلاً این ادعا که خورشید به دور زمین میچرخد یا این که تنوع گونههای جانوری محصول خلقت مستقیم و جداگانه خداست. اینها زیر سؤال رفته است. بعضی از دینداران دین خودشان را با این پیشرفتهای علمی همخوان کردهاند و بعضی از دینداران همچنان مقاومتهایی دارند. ولی آنچه برای دینداران اهمیت ویژه دارد در وهله اول جهان طبیعی و فرض کنید ستارهها و سیارهها و مکانیزمهای بیولوژیک نیست.
دین برای پرسشهای بنیادین و بسیار پیچیده هستیشناختی که برای ما ممکن است اضطرابآور و دلهرهآور هم باشند پاسخهای بسیار ساده و قابل فهم ارائه میکند. مثلاً این که از کجا میآییم، به کجا خواهیم رفت، برای چه در این جهان هستیم و در این جهان چه کار باید بکنیم؟ عقل و علم در واقع با ظرافت و عمق بیشتری این پرسشها را به ما نشان میدهد البته اما این عمق و ظرافت نمیتواند خیلیها را آرام کند و دین این نقش را میتواند برایشان بازی کند.
زمانی بود که انسانها باور داشتند که جهان خیلی کوچک است، کره زمین مرکز هستی است و جهان درواقع آفریده شده که انسان در آن آزموده شود. خب این تصویر بهشدت مناقشهبرانگیز است. ما الآن میدانیم که جهان خیلی بزرگتر و قدیمیتر از آن است که تصور میشده و به نظر معقول نمیآید که جهانی به این عظمت خلق شده باشد تا در یک سیاره کوچکی در یک منظومه شمسی که خودش هم چیز کوچکی است یک انسانی به وجود بیاید و بعد هم آزموده شود. خب این تصویر خیلی ساده است و یک نوع اهمیت هستیشناختی برای انسان جعل میکند. من فکر میکنم در دوران ما این تصویر معنابخش دینی توسط علم به شکل بسیار جدی به چالش کشیده شده.
در فلسفه این قطعیت [که در دین وجود دارد] وجود ندارد. در علم هم همین طور. در علم هم نظریههای رقیب همیشه وجود داشتهاند و این طوری نیست که مثلاً ما بخواهیم فکر کنیم که شخصیتی آنجا وجود دارد و به همه ما میگوید که مثلا ما باید چه کار کنیم و یک منبع و مرجع بیچون و چرا و ایمانی محسوب میشود.
گذشته از اینها من مایلم بگویم که حالا واقعاً دین هم برخلاف آنچه ممکن است تصور شود یک پدیده است که همچنان ابعاد بسیار ناشناختهای دارد. علت و دلیل شکلگیریاش و از اینها مهمتر سختجانیاش که چهطور در زندگی انسانها این قدر دوام میآورد؛ اینها پرسشهایی است که ما پاسخ قانعکنندهای هنوز برایش نداریم. این سوال کلی هم که آیا اصلاً ما ذات دیندار داریم یا نداریم؛ پرسش بسیار پیچیدهای است که من گمان نمیکنم برایش پاسخی وجود داشته باشد ولی صرف این که یک چیزی در ذات ما وجود داشته باشد دلیل بر درستی آن نیست. کمااینکه مثلاً از ویژگیهایی که تا به حال همه جوامع بشری داشتهاند مردسالاری بوده است اما کسی نمیتواند از این نتیجه بگیرد که پس مردسالاری نیاز بشر است.
آقای دباغ! آقای باقری نوع پرست در استدلالهاشان از سختجانی دین گفتند و از این که دین با وجود همه حملاتی که از سوی علم و فلسفه به آن شده و همه تحولات تاریخ بشر همچنان وجود دارد. کسانی میگویند در فلسفه و علم مثلا همواره ما با تردید و امر ابطالپذیر روبهرو هستیم اما دین قاطعانه و حتی با تحکم و البته به زبان ساده تعیین تکلیف میکند و چون امر بیتردید است، آن هراس از بشر را از اینکه نداند در این جهان چه کند تسکین میدهد. آیا این از جمله دلایل سختجانی دین میتواند باشد؟
دباغ: من فکر نمیکنم این تبیینی که گفتید تبیین تمامقد یا به اصطلاح جامعالاطرافی باشد به این معنا که برای عدهای البته که دنیا خیلی شسته و رفته است و مشخص است از کجا آمدهایم، به کجا میتوانیم برویم و باید برویم. اینها را میشود دینداران متعارف نامید. اما از این طیف که شما درگذرید و به سبک دیگری از دینداری پا بنهید، در میان عارفان و انسانهای معنوی دیندار و متکلمان و فیلسوفان میشود با دغدغهها و تلاطمهای وجود مواجه شد که از این حیث نظیرش را ما ممکن است حتی در میان غیردینداران ببینیم. یعنی جهان پارهای از دینداران هم بسیار بسیار فراخ است و آن ساحل امنی که به آن اشاره کردید خب در میان پارهای از دینداران این گونه نیست. جهانشان فراخ است. درکشان از مبدأ عالم با درک کثیری از دینداران متعارف متفاوت است.
در باب قصه به تعبیر شما «سختجانی» دین که حالا من این تعبیر را به کار نمیبرم – شبیه این را ویل دورانت هم گفته بود که دین صد جان دارد- یکی از کارهای مهمی که دین میکند نوعی آشتی کیهانی دادن است. یعنی شما به زندگیات به دینداری معنا میبخشی. نوعی سازگاری و آشتی کیهانی و خود را در این دنیا بیپناه نیافتن. یکی از مفاهیم مهم فلسفه ارسطو عبارت است از تلئوس که در فارسی به آن غایت و هدف میگوییم. یعنی نگاه غایتانگارانه که برای هستی غایتی متصور است یا بگوییم هستی را ایستاده بر پای خود و کور و کر و خودرو نمیداند و انسان را بیپناه و یله و رها پرتاب نمیکند.
یک نکته دیگر هم که میخواستم بگویم این است که خب حالا از علم و فلسفه بگذریم. حس همبستگی ملی است و یک معنابخشی به زندگی است و از جنس فلسفه و علم هم نیست اما ظاهرا این نقدار کفایت نمیکند. در جای خودش خیلی امر نیکویی است اما اگر بنا بود در عالم انسانی با همینها بار ما بار بشود دیگرمردم به سراغ دیانت نمیآمدند.
آقای باقری نوعپرست ما داریم درباره این بحث میکنیم که آیا هنوز دین به درد آدمیزاد میخورد یا نه و در چنین بحثی نمیشود پای جمله معروف مارکس که «دین افیون تودههاست» به میان نیاید. در این مورد چه نکتهای میتوانید به بحث ما اضافه کنید؟
باقری نوعپرست: من ابتدا مایلم چند نکته را بگویم. اول این که دیگر مهمان برنامه اشاره کردند که همه دیندارها به یک شکل نیستند و کثرتی بینشان وجود دارد و این درست است منتها ببینید اگر قرار باشد دین یکی از وجوه مشخصهاش آن ایمان و قطعیتی که ما در ادیان سراغ داریم نباشد، یعنی اگر قرار باشد که دین هم مثل فلسفه به شکگرایی و مثل علم به عدم قطعیت بیانجامد اینجا دیگر یک مقدار فهم تمایز میان دین و دیگر پدیدهها سخت میشود و نکته دیگر این که ببینید ما بین دوراهی قرار نداریم که مثلاً یا فکر کنیم که طبیعت غایتی دارد یا این که کور و کر است. نه ما میتوانیم نسبت به طبیعت و این حجم بزرگ از شگفتی که در آن وجود دارد حیرت کنیم، میتواند حس زیباییشناختی ما را تحریک کند و غیره. یعنی این نگاه افسرده که جهان کور و کر است و ما باید به پوچی برسیم، ذاتیِ پذیرفتنِ غایتمند نبودن جهان نیست.
در مورد ملیت هم که فرمودند خب بله درست است ملیت هم یک نوع حس تعلق میدهد منتها ایرانی بودن من به جهانبینی خاصی وصل نیست که مثلا پیشرفت علمی بخواهد آن جهانبینی را به چالش بکشد و از آن طریق ملیت من بخواهد به چالش کشیده شود و من دچار بحران معنا بشوم.
در مورد این که دین افیون تودههاست یا نه؛ اگر بخواهیم بگوییم که دین مختص طبقه سرکوبشده است و مثلاً طبقه سرکوبگری در جامعه وجود دارد که از باورهای دینی استفاده میکند؛ اینجا ما صرفا با یک نوع از درواقع رابطه دینی مواجهایم. این وجود دارد منتها این تنها نوعاش نیست. چون ما در مواردی هم که داشتهایم که مثلاً دین باعث رهایی سیاسی شده، یک مثال معروفش مارتین لوترکینگ است. این است که تعابیر کلی مثل این که «دین افیون تودههاست» یا این که «دین رستگاری بشر» است به نظرم تعابیر دقیقی نیستند.
نکتهای هم در صحبتهای آقای دباغ بود درباره آشتی کیهانی. اینجا هم شاید بد نباشد شما توضیحی بدهید. این آشتی کیهانی که عبارت خیلی عظیمی است بر پایه باورهای دینی درباره جهان و خلقت و اینها که همه را هم علم رد کرده اساسا چهطور آشتیای میتواند باشد؟ آشتی بر چه اساس؟
باقری نوعپرست: یک مسئله این است که ما چه فکتهایی داریم در مورد جهان. خب با آنچه که علم مدرن دارد به ما میگوید جهان خیلی پیچیده است، خیلی پیچیدهتر از آن فهمی که در زمان مطرح شدنِ ادیان غالب جهان وجود داشته. چالشی که اینجا دیندار با آن مواجه است این است که اگر تصویری که دین دارد از هستی و جایگاه انسان به ما میدهد، بر فکت استوار است، خب میشود آن آشتی کیهانیاش را جدی گرفت. اگر نیست باید بیاید توضیح بدهد که این آشتی بر چه اساس و چه مکانیسمی استوار است.
آقای دباغ در ادامه بحث حالا اگر پاسخی دارید بفرمایید و بد نیست نگاهی هم بکنیم به رابطه اخلاق و دین. بسیاری بر این باورند که زندگی اخلاقی یعنی زندگی دینی و این ادامه منطقیاش هم این است که خب پس زندگی بدون دین میشود زندگی غیراخلاقی. نگاهی که مخالفان زیادی هم دارد. نظر شما چیست؟
دباغ: وقتی که ما از نسبتمان و از احساس آشتی کردن در دل جهان سخن میگوییم خب البته که این تصویر با تصویر خدای متعارف یا درک و تلقی جمهور دینداران از امر متعالی میتواند فاصله داشته باشد و همه اینها در ارد.گاه دینداران باشند یعنی درک عارف و فیلسوفی مثل سهروردی یا مولانا یا عطار نیشابوری از امر متعالی فرسنگها با دینداران متعارف فاصله دارد. اما همچنان قائل به آشتی کیهانی هستند. درکشان از خدا نه یک پادشاهی است که بالای ابرها نشسته و موجود متعین و محدودی است، بلکه از بیکرانگی و بیرنگی و بیتعینی او احساس حسرت میکنند.
یک وقت هست کسی با علم و فلسفه جدید بیگانه است و از ساحل امنِ دیانت سخن میگوید؛ مثلاً من مادربزرگ مرحوم خودم را مثال میزنم که خب با فلسفه و علم جدید هم هیچ آشنایی نداشت اما آن امنیتی که من و شما ممکن است تصور کنیم و زیستن در ساحل امن را من در ایشان میدیدم. اما میخواهم بگویم که در عین حال معنیاش این نیست که اگر کسی با فلسفه و علم جدید آشنا باشد به هیچ معنایی نمیتواند از ساحل امن سخن بگوید. میتوانیم عارفی مثل مولانا را در نظر بگیریم یا در جهان جدید فیلسوف و متکلمی مثل جان هیک که خب تا وقتی که زنده بود من توفیق حشر و نشر با ایشان را فراوان داشتم، میدیدم که یک متأله و فیلسوف طراز اولی که کلیسا هم او را طرد کرده و با دین متعارف مسیحی هم فاصله دارد، اما آن امنیت و آرامش و آشتی کیهانی را دروناش میتوان سراغ گرفت.
راجع به دین و اخلاق که گفتید، ببینید داوری من این است که اخلاق مستقل از دین است، یعنی که کسی بگوید راستگویی خوب است فارغ از این که خدا و پیامبر گفته باشد یا نگفته باشد. اخلاق سکولار بر این بنا شده است. البته به تعبیر آقای عبدالکریم سروش در میان دینداران معیشتاندیش اخلاق مستظهر به پشتیبانی دیانت است یعنی کارهای اخلاقی از ایشان صادر میشود چون دیانت گفته است و منشا کنش اخلاقی از نظر آنها دیانت است یعنی چون خدا گفته راست بگو راست میگوید اگر خداوند نگفته بود یا او تعلق دینی نداشت، شاید بهراحتی این کنشهای اخلاقی از او صادر نمیشد. در میان جمهور دینداران معیشتاندیش با انگیزههای دینی کار اخلاقی میکنند اما آیا این مانع از این میشود که کسانی در باب اخلاق به نحو مستقل از دین هم بیاندیشند؟ نه مانع نمیشود.
درباره اخلاق و دین شما آقای نوعپرست نکتهای هست که بخواهید اضافه کنید؟
باقری نوعپرست: سقراط به ما آموخت که اخلاق مستقل از دین است. او میگوید که اگر بگوییم عملی خوب است چون خدا آن را دوست دارد حرف جدیدی نزدهایم، سخن خود را تکرار کردهایم چون گفتهایم خدا آنچه دوست دارد را دوست دارد. پاسخ که ما باید بدهیم این است که چرا یک عمل خوب است. ادیانی که ما داریم از آنها صحبت میکنیم نهایتاً چهارهزار سال قدمت دارند ولی انسانها پیش از این ادیان هم اخلاق داشتهاند. اخلاق به معنی هنجارهایی که ما رفتارهامان را با آنها تنظیم میکنیم. گذشته از این حتی خود ادیان هم وقتی که میخواهند با انسانها صحبت کنند و آنها را به دین دعوت کنند بر اخلاقیات مشترکی که بین انسانها وجود دارد تأکید میکنند و این هم دوباره نشان میدهد که اخلاق مقدم بر دین است.
و نکته آخر هم این که یک سری از احکام و تفسیرهای دینی را وقتی شما به دینداران ارائه میکنید میگویند اینها قابل قبول نیست یا اینها با دین همخوان نیست، صرفا به این دلیل که اینها با اخلاق همخوان نیست. یعنی مثلا شما بگویید که یک کسی را بکشیم چون این از نظر دینی صحیح است، در اینجا اخلاق است که مانع میشود. یعنی شخص بدون این که بداند فقه یا احکام فقهی چیست درواقع با این مخالفت میکند.
آقای دباغ در دقایق پایانی برنامه هستیم. بد نیست خیلی کوتاه به رابطه تعصب و ادیان هم بپردازیم در پایان بحث. به هر حال در طول تاریخ ادیان سرچشمه بسیاری از تعصبات و جنگها و حتی کشتارها شدهاند. در جهانی که میکوشد از تعصبها رها شود، دین چه نقشی بازی میکند؟
دباغ: معنابخشی به زندگی بهرغم دستاوردهای علم و فلسفه اعم از علوم تجربی و علوم انسانی از مواریث نیکوی ادیان است که به نظر میرسد همچنان در جهان کنونی باید به آن بها داد. در عین حال پالایش و بازخوانی انتقادی دینداری که به رواداری باور ندارد، به مثابه آفتهایی است که پای درخت دیانت در درازنای تاریخ شکل گرفته.
در عین حال در نظر داشته باشید که این فقط دینداری نیست در درازنای تاریخ که تعصب با آن عجین شده و آثار و نتایج سوئی به بار آورده است. شما همین یک فقره دو جنگ جهان اول و دوم را در قرن بیستم ببینید. فاشیسم و نازیسمی که هیچ منشأ دینی هم نداشت پنجاه میلیون انسان را کُشت. قصه تعصبات ظاهراً تنها به دیانت اختصاص ندارد و در عالم انسانی، تعصبات از انگیزههای و پیشینههای متفاوتی برمیخیزد و این بر همه ماست که در عرصههای مختلف چارهاندیشی کنیم. چه بنیادگرایی دینی که با تعصبات عجین گشته و چه دینستیزی که آن هم یک جور تعصب غیردینی است، هر دو آفت است. توجه نکردن به این که در روزگار کنونی به هر حال دین وجود و فانکشن (کارکرد) دارد نوعی رهزنی است.
آقای باقری نوعپرست جمعبندی شما را میشنویم.
باقری نوعپرست: معنای کیهانی تنها نوع معناداری نیست که ما انسانها با آن مواجهایم. نیازی نیست من بدانم که جهان برای چه به وجود آمده تا مثلا از محبت کردن به کسی که دوستاش دارم لذت ببرم یا به قولی که به دوستم دادهام پایبند باشم یا در کنار دیگر افراد با بیعدالتی مبارزه کنم یا حتی مثلاً به یک سگ گرسنه و بیپناه غذا بدهم. این گونه انگیزهها و ارزشها و اهداف که در زندگی ما انسانها وجود دارند مستقل از این که جهان چیست و چهگونه به وجود آمده و هدفاش چیست میتوانند زندگی ما را معنادار کنند.
همین انسان بودن و داشتن طبیعت انسانی برای یافتن معنا در زندگی کفایت میکند اما برای افرادی که در جوامع دینی زندگی میکنند، فرض کنید که دیگر نمیخواهند دین داشته باشند. در این حالت این افراد باید بدانند که دین نداشتن یک خلأ در زندگیشان ایجاد میکنند که این خلأ را باید با یک چیزی پر کنند. بعضی از انواع فلسفه میتواند جایگزینهای مناسبی برای افرادی باشند که دین را رها میکنند. مثلا اپیکوریسم یا رواقیگری از جمله این فلسفههاست که میتواند به افراد در بُعد عملی زندگیشان کمک کند.
ببینید دین صرفاً یک پدیده در میان انبوه پدیدههایی است که در زندگی اجتماعی ما رواج دارد. به این پرسش که آیا زندگی ما بدون دین بهتر یا بدتر خواهد شد تنها در صورتی میتوانیم جواب بدهیم که تمام عوامل دیگر را ثابت در نظر بگیریم اما تصور یا باور من این است که بدون جهل و خرافه جامعه بهتری خواهیم داشت و تا جایی هم که دین در ترویج جهل و خرافه نقش داشته باشد طبعاً میتواند تأثیر منفی بگذارد.
چند کارکرد مهم دین در زندگی
کارکردهای دین
دین از جهات متعددی مددرسان و یاور انسان است. کارکردهای مثبت دین در سه حوزه قابل بررسی است:
۱. حوزه معرفت و دانایی؛
۲. حوزه اجتماعی و مناسبات انسانی؛
۳. حوزه روانشناسی.
اکنون به اختصار به بررسی کارکردهای روانشناختی، دین پرداخته و دیگر عرصههای آن را به ناچار فرو میگذاریم. از نظرگاه روانشناختی دین کارکردها و ثمرات بسیاری برای انسان دارد. در میان دانشهای جدید هیچ یک مانند روانشناسی نقاب از رازهای شگفت دین و دینداری بر نکشیده و لزوم اجتنابناپذیر آن را در همین زندگی دنیایی به طور ملموس روشن نساخته است. البته باید توجه داشت که اساساً روانشناسی در پی تعیین حق و باطل و به تعبیر دیگر «ارزش صدق» دین نیست؛ چرا که تعیین این مسئله خارج از توان و کارویژههای این دانش است. افزون بر آن روانشناسی در این باره نظر به دین خاصی ندارند؛ و چه بسا در برخورد با پارهای از ادیان کارکردهای منفیای نیز برای دین مطرح کنند. مسلماً هر اندازه دینی از حقانیت بیشتری برخوردار باشد کارکردهای مثبتتری
داشته و فاصله بیشتری با تأثیرات منفی دارد؛ لاجرم میتوان بهترین کارکرد از بهترین دین انتظار داشت. آنچه این دانش پی میگیرد و در صلاحیت آن است ثمرات و کارکردهای روانی دین فارغ از حقانیت و ارزش صدق آن است. چه بسا پارهای از کارکردهای روانشناختی دین و دینورزی عبارتند از:
۱ـ معنا بخشیدن به حیات
از مهمترین کارکردهای اساسی دین، تبیین معنای زندگی است. هر انسانی از خود میپرسد که زندگی برای چیست؟ درد و رنج و مرگ و میرها چه معنا دارد؟ و در مجموع آیا جهان ارزش زیستن دارد یا نه؟ یافتن پاسخی صحیح در برابر این پرسشها زندگیساز است و ناکامی در برابر آن زندگی سوز. دین با تبیین جاودانگی، حکمت و هدفمندی هستی و جهتگیری رو به خیر و کمال و تعالی آن، در پرتو تدبیر خداوند حکیم و رحمان و رحیم، خرد پذیرترین و دلپسندترین معنا از حیات انسان و جهان را به دست میدهد. « کارل یوستاویونگ» در اهمیت این مسئله مینویسد: «در میان همه بیمارانی که در نیمه دوم حیاتم با آنها مواجه بودهام، یکی هم نبوده که مشکلش در آخرین وهله، چیزی جز مشکل یافتن یک نگرش نسبت به حیات باشد. با اطمینان میتوان گفت که همه آنان از آن رو احساس بیماری میکردهاند که چیزی را که ادیان زنده هر عصر، به پیروان خود، عرضه میدارند، از دست دادهاند و هیچ یک از آنان قبل از یافتن بینش دینی خود، شفای واقعی نیافته است.» «ویکتور فرانکل» نیز قدرت دین را عقیده به «اَبَر معنی» میداند، یعنی دین بهترین معنی برای زندگی کردن است. برخی از جامعهشناسان نیز برآنند که گوهر دین واکنش در برابر تهدید به بیمعنایی در زندگی بشر و تلاش در جهت نگریستن به جهان به مثابه حقیقتی معنادار است. پارهای از بروندادهای روانشناختی تفسیر دینی حیات عبارت است از:
۱. احساس خوشبینی و رضایت
۲. مطبوع سازی زندگی در مجموعه هستی
۳. ایجاد امیدواری
۴. مسئولیت پذیری
۵. نشاط و حرکت
آموزههای دینی نگرش فرد به نظام هستی و قوانین آن را خوشبینانه میسازد. از نظر استاد مطهری فرد با ایمان در کشف هستی همچون شهروند کشوری است که قوانین و تشکیلات و نظامات آن را صحیح و عادلانه میداند و به حسن نیت کارگزاران آن ایمان دارد. لاجرم: اولاً، زندگی برای او مطبوع و دلپذیر میشود. ثانیاً زمینههای ترقی و تعالی را برای خود و دیگران فراهم میبیند و روح «امیدواری» در او پدید میآید. ثالثاً، اگر چیزی موجب عقبماندگی اوشود آن را جز از ناحیه کمکاری و بیتجربگی و مسئولیتگریزی خود و امثال خود نمیداند. او همچنین پارهای از رنجها و دشواریها را زمینه ترقی و تکامل خود میداند. این اندیشه به طور طبیعی شخص را به غیرت میآورد و با «خوشبینی» و «امیدواری» به حرکت و جنبش در جهت اصلاح خود وامیدارد و از دشواریها استقبال میکند. درمقابل، فرد بیایمان مانند شهروندی است که قوانین، تشکیلات و کارگزاران کشورش را فاسد میداند و از قبول آنها هم چارهای ندارد. درون چنین فردی انباشته از عقدهها و کینههاست. او هرگز به فکر اصلاح خود نمیافتد، از جهان لذت نمیبرد و هستی برای او زندانی هولناک است که یا باید از چنگ آن بگریزد و یا با رنج و سختی آن را تحمل کند. با توجه به آنچه گذشت میتوان تأثیرات معنای دینی حیات بر روان و کنش فرد را به شرح ذیل برشمرد: خوش بینی، مطبوعسازی زندگی، امیدواری، مسئولیت پذیری و جنبش و حرکت اصلاحی.
۲. بهداشت، سلامت و آرامش روان
یکی از نیازهای مهم انسان، سلامت و آرامش روان است. در دنیای کنونی علیرغم پیشرفتهای خیرهکننده علمی و تکنولوژیکی بشر روز به روز اضطراب، دلهره، افسردگی و ناآرامی بیش از پیش بر انسان چیره شده و حاجت به آرامش روحی و روانی بیشتر احساس میشود. نقش دین در سلامت و آرامش روان از جهات مختلفی حایز اهمیت است. در این باره تحقیقات انجام شده توسط روانشناسان قابل توجه است:
الف. دینداری و تحمل فشارهای روانی
تحقیقات انجام شده نشان میدهد انگارههای دینی نقش مؤثری در تسکین دردهای روحی، کاهش اضطراب و تحمل فشارهای روانی دارند و افراد مذهبی از ناراحتی روانی بسیار کمتری رنج میبرند.
ب. دینداری و افسردگی
بر اساس تحقیقات، بین دین و افسردگی، استرس و اضطراب نسبت معکوس وجود دارد. این مسئله در عصر حاضر مورد توجه بسیاری از روانشناسان و اندیشمندان است. «ویلر» بر آن است که فرد مذهبی از طریق اعتقادات دینی بر مشکلات چیره میشود و از
طریق اعمال مذهبی و شرکت در مراسم دینی به شبکه وسیع حمایتهای اجتماعی متصل میشود. «میدور» نیز اظهار میدارد که وابستگی دینی چون بدیل دیگر متغیرهای مؤثر بر سلامت روان مانند وضعیت اقتصادی و حمایت اجتماعی عمل میکند و منجر به کاهش شیوع افسردگی میشود.
ج. دیندارى و بزهکارى
بررسى ها گواه بر آن است که بین دیندارى و بزهکارى و جرم و جنایت رابطه منفى وجود دارد و رفتارهاى مذهبى مى تواند بین آنها تمایز افکند.
د. دیندارى و کاهش مصرف الکل و مواد مخدر
براساس تحقیقات انجام شده توسط «ادلف» ، «اسمارت» ، «اوتار» و «دیویدز» افراد مذهبى از مواد مخدر استفاده نمى کنند و یا بسیار کم مصرف مى کنند. از نظر «لوچ» و «هیوز» به ویژه در میان عناصر مذهبى اصولگرایان کمتر از همه به مواد مخدر گرایش دارند و هر اندازه ایمان دینى فرد قوى تر باشد احتمال استفاده از مواد مخدر و الکل در او کمتر یا مساوى با صفر است.
هـ . دین دارى و کاهش خودکشى
مسأله خودکشى یکى از بحران هاى جدى در تمدن کنونى بشر است. روزنامه اطلاعات مورخه ۱۷/۹/۴۷، صفحه «عبور از پنج قاره» مى نویسد: «سازمان بهداشت جهانى اخیراً آمار جالبى درباره خودکشى در کشورهاى مختلف جهان انتشار داده است. به موجب این آمار در هشت کشور صنعتى جهان خودکشى در بین افراد ۱۵ تا ۴۴ ساله سومین علت مرگ و میر در این کشورها را تشکیل مى دهد. این کشورها عبارتند از: آلمان غربى، اتریش، کانادا، فنلاند، دانمارک، مجارستان، سوئد وسوئیس.
کارشناسان سازمان جهانى بهداشت که این آمار را پس از ده سال مطالعه کرده اند همچنین اعلام کرده اند که خودکشى در کشورهاى در حال توسعه نیز به طور وحشتناک رو به افزایش است. در این کشورها حتى جوانان کمتر از ۱۵ سال نیز دست به خودکشى مى زنند.
آمارى که از طرف کارشناسان مزبور تهیه شده، نشان مى دهد که به طور کلى طبقات تحصیلکرده و روشنفکر بیش از طبقه کارگر اقدام به خودکشى مى کنند. مثلاً درانگلستان عده زیادى از پزشکان در سال هاى اخیر خودکشى کرده اند. تنها در آلمان غربى همه ساله دوازده هزار نفر خودکشى مى کنند و شصت هزار نفر دیگر به نحوى در صدد خودکشى بر مى آیند. مهمترین علت خودکشى آلمانى ها بیمارى عصبى است. در حال حاضر در آلمان غربى بیش از یک میلیون نفر از فشار عصبى رنج مى برند و ممکن است هر آن دست به خودکشى بزنند.
در مقابل، تحقیقات نشان مى دهد خودکشى در کسانى که در مراسم دینى شرکت مى کنند نسبتى بسیار کمتر از دیگران دارد. کامستاک و پاتریچ در یک بررسى نشان دادند احتمال خودکشى در افرادى که به عبادتگاه ها نمى روند چهار برابر بیش از شرکت کنندگان در محافل دینى است. همه پژوهش ها نشان مى دهد یکى از علل مهم خودسوزى ضعیف بودن اعتقادات مذهبى بوده است».
یک بررسى که در کشور اردن توسط «داراکه»(۱۹۹۲) انجام شده است نشان مى دهد تعداد خودکشى در ماه رمضان در مقایسه با ماههاى دیگر سال کاهش قابل توجهى را نشان مى دهد.
و. دیندارى، رضایت از ازدواج و کاهش طلاق مسأله ناپایدارى خانواده و گسست آن یکى از بحران هاى بزرگ دنیاى متمدن کنونى و در پى آورنده نتایج ویرانگر روانى و اجتماعى است. براساس مطالعات انجام شده، مذهب مهم ترین عامل پاى بندى به خانواده، رضایت از ازدواج و کاهش طلاق است و این مسأله عامل مهمى در بهداشت روانى خانواده ها به شمار مى رود. تحقیقات نشان داده است مردانى که همسرانشان را طلاق داده و یا از آنها جدا شده اند ده برابر بیش از دیگران در معرض ابتلا به بیمارى هاى روانى هستند.
۳. سازگارسازى جهان درون و برون؛ کاهش رنج ها بهره دیگرى که از تفسیر دینى حیات بر مى خیزد «ایجاد سازگارى بین جهان درون و برون» و در نتیجه کاهش رنج ها و ناراحتى هاست.
بدون شک در مواردى بین خواسته ها و تمایلات انسان و آنچه در جهان خارج وجود دارد تفاوت هایى مشاهده مى شود. گاه این تفاوت ها به گونه اى است که شرایط خارجى براى انسان رنجآفرین و ملال انگیز است. این تفاوت ها مى تواند به گونه هاى مختلف باشد مثل: ۱. تفاوت بین خواسته هاى ما و نظام تکوین، مانند شرور و آفاتى چون مرگ و میر، سیل، زلزله، نقص عضو، بیمارى و… ۲. بین تمایلات ما و واقعیات اجتماعى، مثل حاکمیت نظام استبدادى و… از طرف دیگر در مواردى واقعیات خارجى به سهولت و در شرایطى که ما در آن قرار داریم تغییرپذیر است؛ در چنین وضعیتى انسان ها به طور معمول در جهت تغییر جهان خارج به سود تمایلات خود مى کوشند؛ اما گاه جهان خارج اصلاً تغییرپذیرنیست، یا در شرایط مورد نظر شخص دگرگون نمى شود؛ و یا تغییر آن مستلزم هزینه هایى تحمل ناپذیر و نامعقول است. در این موارد بهترین راه سازگارسازى درون با خارج است و دین نیرومندترین عامل آشتىدهنده این دو جهان است. دین با تفسیرى که از جهان و ناملایمات و رنج هاى آدمى در آن مى دهد، نه تنها ناسازگارى آن دو را از میان بر مى دارد؛ بلکه با دادن نقش عبادى به تحمل دشوارى ها و اینکه بزرگ ترین اولیاى الهى چشنده تلخ ترین رنجهایند شیرین ترین رابطه را بین آن دو ایجاد مى کند؛ به طورى که انسان مؤمن مى گوید: «زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت»، از همین رو «الیسون» بهترین راه مقابله با مشکلات تغییرناپذیر را مقابله مذهبى مى داند. اینکه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در سرزمین سوزان کربلا و دیدن آن همه رنج و مصیبت و زخم هاى بسیار بر جان و توان خویش فرمود: «رضا الله رضانا اهل البیت» و زینب کبرى(س) پس از تحمل آن همه دشوارى طاقت فرسا مى فرماید: «ما رأیت الّا جمیلا» عالى ترین نمایش شکوه ایمان در سازگارى جهان درون و برون و شیرین نمودن رنج و سختى در جهت مقاصد و اهداف بلند الهى و انسانى است. بدین ترتیب نه تنها رنج انسان کاهش مى یابد، بلکه در مواردى شیرین و دلپذیر مى شود و این جز در سایه دین و ایمان دینى امکان پذیر نیست.
۴. هدفبخشى و ایدهآلپرورى
یکى از مهم ترین کارکردهاى دین ارائه ایده آل و آرمان مطلوب است. ایده آل اصل یا موضوعى است که مورد گرایش انسان قرار گیرد و هدف تلاش ها و کوشش هاى او باشد. ایده آل موجب شکل گیرى نوع انتخاب آدمى است. شخص به طور آگاهانه یا ناخودآگاه همه پدیده ها را با آن مى سنجد و ارزشداورى مى کند. ایدهآل از مختصات زندگى بشرى و از عناصر اساسى آن است. انسان زمانى مى تواند از یک زندگى حقیقى برخوردار باشد که آگاهانه براى خود ایدهآل و آرمان انتخاب کند. انسان ها در طول تاریخ ایده آل هایى چون رفاه، ثروت، شهرت، مقام، عشق، زیبایى، دانش و… انتخاب کرده اند لیکن بهترین ایدهآل آن است که داراى شرایط زیر باشد:
۱. منطقى باشد.
۲. قابل وصول باشد.
۳. تمایلات سودجویانه و خودخواهانه و «من طبیعى» آدمى را کنترل کند.
۴. در انسان چنان کششى ایجاد کند که از درون به سوى هدف اعلاى حیات حرکت کند. چنین آرمانى تنها از دین حق و معناى دینى حیات بر مى خیزد. «میلر بروز» از قول «اینشتین» مى گوید: «علم، ما را از آنچه هست آگاه مى کند و دین (وحى) است که ما را به آنچه که سزاوار است که باشد مطلع مى کند».
۵. پاسخ به احساس تنهایى یکى از رنج هاى بشر که در جهان صنعتى و پیدایش کلانشهرها به شدت رو به افزایش است، مسأله احساس تنهایى است. منظور از احساس تنهایى در اینجا تنهایى فیزیکى یعنى جدایى از دیگران نیست؛ بلکه گونه هاى دیگرى هم چون ناتوانى
دیگران در پاسخ دهى به برخى از نیازهاى انسان، عدم درک دیگران از شخص و یا سرگرمى دیگران به کار خود و جستجوى منافع خویش و عدم توجه عمیق، جدى، خیرخواهانه و دیگرخواهانه در جهت تأمین خواسته ها و نیازهاى شخص است. به عبارت دیگر، انسان در این دنیا خود را در میان انبوه مردمانى مى یابد که همواره در بند خودخواهى هاى خویشند و حتى اگر اعمالى به ظاهر نیک و مفید به حال دیگرى انجام مى دهند عمدتاً آمیخته به انواع درخواست ها، گرایش ها و خودخواهى هاى ظاهر و پنهان است و کسى صد در صد به خاطر «من» کارى براى «من» انجام نمى دهد. اما در نگرش دینى، انسان هیچ گاه تنها نیست.
۶. تقویت قدرت کنترل غرایز از جمله خطراتى که همواره جامعه بشرى را مورد تهدید قرار داده و در عصر قدرت و تکنولوژى خطراتى صد افزون براى بشریت به بار آورده لجام گسیختگى غرایز، خودخواهى ها و تمایلات سرکش نفسانى است. این پدیدة شوم نه تنها از جانب علم و دانش و فلسفه هاى بشرى مهارشدنى نیست، بلکه اربابان قدرت و دانش را نیز به اسارت خود درآورده و علم و تکنولوژى را نیز در این جهت، استخدام کرده است. آن عامل نیرومندى که انسان را از اسارت هواهاى نفسانى آزاد ساخته و قدرت رویارویى با طغیان هاى زندگىسوز نفس اماره را مى بخشد، ایمان استوار دینى است.
«استایوفسکى» مى گوید: «اگر خدا (دین) نباشد همه چیز مباح است». یعنى غیر از خداباورى و ایمان مذهبى هیچ عامل دیگرى توان بازدارندگى از اعمال ضداخلاقى، بیمارى بىعدالتى، تجاوز و فساد و تباهى و رام کردن نفس اماره و سرکش آدمى را ندارد.
۷. دیگر کارکردها
افزون بر آنچه گذشت کارکردهاى روانشناختى، فراروانشناختى، روان تنى و جسمانى دیگرى براى دین ذکر شده که به ذکر عناوین آنها بسنده نموده و خواننده عزیز را به مطالعه و جستجوى بیشتر در این زمینه فرا مى خوانیم:
۱. بهداشت و سلامت جسمانى، طول عمر، پایدارى در فعالیت هاى فیزیکى، تقویت سیستم ایمنى و دفاعى بدن، تسریع در بهبودى و کوتاه کردن دوران درمان.
۲. ایجاد خضوع، تعبد و تسلیم در جهانى آکنده از سرگردانى و تعارضات فکرى.
۳. عشق و محبت، پاسخ به غرایز فرامادى بشر و ایجاد لذت هاى فراجسمانى، تصفیه غم ها و جذب شادى ها.
۴. کاهش اضطراب، ترس ها و وحشت ها؛ به ویژه ترس از مرگ.
۵. افزایش قدرت کنترل و مدیریت ذهن (سایکو سیبرنیتک) و تصویرسازى ذهنى.
۶. هویتبخشى، انسجام و تعادل شخصیت ، رهایش از آشفتگى و هماهنگ سازى افکار و احساسات.
۷. شجاعتآفرینى و افزایش قدرت پایدارى در برابر دشمنان و زورمندان.
۸. بهداشت و سلامت روح و حقیقت برین وجود آدمى.
۹. ایجاد وقار و سنگینى و دورى از جلفى و سبکى.
۱۰. کاهش و کنترل عملیات جنسى.
نقش دین در زندگی انسان
دین(Religion) در لغت به معنای جزا، حساب، طاعت، ورع، سلطه و قهر و غلبه، و نیز به معنای شریعت و آیین است.[1]
اصطلاح دین دارای یک معنای واحد که مورد قبول همه باشد نیست بلکه پدیدارهای متعدد فراوانی تحت نام دین گرد میآیند که به گونهای با هم ارتباط دارند[2] اما دین در تعابیر قرآنی مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره جامعه انسانی و پرورش انسانها باشد. گاهی همه این مجموعه حق، و گاهی باطل و گاهی مخلوطی از حق و باطل است. اگر مجموعهی حق باشد دین حق و در غیر اینصورت آن را دین باطل و یا مخلوطی از حق و باطل می نامند.[3] بنابراین دین حق عبارتست از آیینی که دارای عقاید درست و مطابق با واقع بوده و رفتارهایی را مورد توصیه و تأکید قرار دهد که از ضمانت کافی برای صحت و اعتبار برخوردار باشد.[4]
قلمرو دین و انتظار حداقلی و حداکثری از دین
به طور کلّی، دیدگاه های مختلف در باب قلمرو دین را میتوان به دو دیدگاه عمده تقسیم کرد: 1. دیدگاه حدّاقلی؛ 2. دیدگاه حدّاکثری.
در این حوزه هم عالمان مسلمان و هم دانشمندان غیر مسلمان اظهار نظر کردهاند.
نظریه دین حدّاقلی، امروزه میان روشنفکران و نواندیشان دینی رواج دارد. اینان با محصور کردن دین در سعادت آخرتی، منکر دخالت و حضور دین در عرصه اجتماع و امور سیاسی هستند در واقع گستره دین، در امور اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و فقهی به حداقل تحویل داده شده، و شرع در این موارد حداقل لازم را به ما آموخته است. در واقع، «بینش اقلّی»، خود را در امور آخرتی محدود و منحصر کرده و در امور دنیایی هم به حداقل لازم، بسنده کرده است و بدین طریق، دین را سکولاریزه کرده، به جدایی دین از سیاست (یا دین و دنیا) قائل هستند.[5]
تلقی دکتر سروش از دخالت دین در عرصه های گوناگون نخست حداقلی و بعد بالعرض است؛ یعنی «خداوند اولاً و بالذات دین را برای کارهای این جهانی و سامان دادن به معیشت درمانده ما در این جهان فرو نفرستاده است. تعلیمات دینی علی الاصول برای حیات اخروی جهت گیری شده اند؛ یعنی برای تنظیم معیشت و سعادت اخروی هستند.»[6] درنتیجه تمام آموزه های دینی اولا و بالذات برای آباد ساختن آخرت ما بیان شده و هدف دیگری از جمله توصیه های بهداشتی ، روانی ، نیازهای اقتصادی ، فرهنگی و… ندارد. [7]
در مقابل گروهی از متالهان مسیحی، وحی را جانشین همه معارف بشری اعم از علوم تجربی ، اخلاقی و مابعدالطبیعی میدانستند و بر این باور بودند که خداوند هرآنچه نیاز بشر بوده است را در کتاب مقدس آورده است. این گروه که قلمرو حداکثری برای دین قائل شدند معتقدند که باید صرفا شریعت را آموخت و نیاز به فراگیری هیچ چیز دیگر حتی فلسفه نیست .[8]
در این بین دیدگاهی که در مقابل دیدگاه آخرت گرا [9]و دنیاگرا قرار دارد، دیدگاه جامع نگر است. دیدگاه جامع نگر در تفسیر جهتگیری دعوت انبیا بر این باور است که تعالیم پیامبران، همه شئون حیات بشر، اعم از زندگی دنیوی و اخروی را شامل است و پیامبر اسلام (ص) به دلیل خاتمیت، پیامی جامع و کامل برای بشر آورده است. تصویر غالب دانشمندان جامع نگر، از جامع و کامل بودن پیام رسول گرامی اسلام (ص) این است که خداوند نه حداقل، بلکه حداکثر آنچه را که مورد حاجت بشر است بر وی ارزانی داشته است، بنابراین دین اسلام به همه نیازهای آدمی پاسخگوست و هر کس با هر حاجتی به دین روی آورد، بی نصیب نخواهد بود.
برخی از متکلمان متأخر و متفکران معاصری همچون امام خمینی، علامه طباطبایی و… از کسانی اند که به دیدگاه جامع نگر قایل هستند.
استاد مطهری نیز از نظریه دین حدّاکثری دفاع کرده و از همگرایی و همسویی دین و دنیا سخن گفته و دیدگاهی جامع نگرانه در این باب اتخاذ کرده است.[10]
آثار و فوائد دین
1. معنا بخشی به زندگی
شاید این فایده از مهمترین فواید دین باشد، زیرا زمانی زندگی برای انسان معنا دارد که بداند هدف و معنای آن چیست و برای چه آفریده شده. در واقع، اگر معنای زندگی را در جهت تأمین جاودانگی انسان تبیین کنیم، به یکی از عظیمترین و اصلیترین فواید دین دست یافتهایم؛ ازاین رو گفته اند سرّ حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگی اخروی اوست و اگر جاودانگی مطرحنباشد، زندگی لغو خواهد بود.
2. راهنمایی به زندگی با آرامش
دین اطلاعاتی را در اختیار انسان می نهد تا زندگی برای او در مجموعه هستی میسر و مطبوع شود و به تعبیری بین آدمی و جهان و زندگی و خویشتن او آشتی برقرار گردد و همه چیز را به دید مثبت بنگرد.[11]
آرامش روانی، گمشده انسان است و او با تمام وجود در پی دستیابی به آن میباشد.
از دیدگاه دین، یگانه چیزی که می تواند این نیاز را برآورده کند، یادخداست. قرآن کریم با تأکید تمام، اعلام میکند که آرامش روان، فقط در سایه توجه به خداوند امکان پذیر است « ألابذکرالله تطمئن القلوب [12]»[13]
3. تربیت و تکمیل انسانها فراخور استعدادها
افراد بشر از نظر درک کمال و تحصیل معارف و اکتساب فضائل گوناگونند چون عقول انسانها متفاوت است، انبیا مبعوث میشوند که هر مستعدی را به نهایت کما ممکن او نایل کنند. بعبارت دیگر چون عقول انسانها متفاوت است و انسان کامل کمیاب، انبیا مبعوث میشوند که هر مستعدی را به نهایت کمال ممکن او نایل کنند.[14]
4. از بین بردن ترس
انسان بهدلیل وجود عقل، اگر بخواهد عملی را انجام دهد بیمناک است که مبادا مجاز نباشد و اگر بخواهد همان عمل را ترک کند بیمناک است که شاید وظیفه اش را انجام نداده است. از اینرو در هر جا از خشم خداوند بیمناک است، اما بوسیله بعثت انبیا و بیان حدود و فعالیت انسان، این ترس زائل خواهد شد و او بدون بیم وظایف خود را انجام می دهد.
5. پاسخ به احساس تنهایی
یکی از دردهای همیشگی انسان که پیوسته از آن رنج می برد، احساس تنهایی است. یکی از فوائد دین و بارو دینی این است که انسان خداباور هیچ گاه احساس تنهایی نمی کند زیرا باور دارد که خدا از رگ گردن به اون نزدیکتر است.«نحن اقرب الیه من حبل الورید[15]»
6. شناساندن اشیا سودمند و زیان آور به انسان
عقل در صورتی سود و زیان اشیا را درک می کند که آنها را تجربه و آزمایش کرده باشد و آزمون و تجربه نیز نیازمند گذشت زمان های طولانی و تحمل زیان های فراوان است.
فایده بعثت این است که انسان طبق رهنمود وحی، اشیای نافع و ضارّ را میشناسد بدون اینکه خطر و ضرری متوجه او باشد.[16]
7. اصلاح فرد و اجتماع
جامعهای که به دین پایبند نباشد، واقع بینی و روشنفکری را از دست میدهد و عمر گرانمایه خود را درگمراهی و ظاهربینی و غفلت میگذراند، عقل را زیر پا گذاشته، و چون حیوانات، کوتاه نظر و بیخرد زندگی میکند. دچار زشتی اخلاق و پستی کردار میشود و بدین ترتیب، به کلی امتیازات انسانی را از دست میدهد. چنین جامعهای گذشته از اینکه به سعادت ابدی و کمال نهایی خود نمیرسد، در زندگانی کوتاه و زودگذر این جهان نیز، نتایج شوم و آثار ناگوار انحرافات و کجرویهای خود را دیده و دیر یا زود چوب غفلت خود را خواهد خورد و به روشنی خواهد فهمید که تنها راه سعادت، همان دین و ایمان به خدا بوده است و سرانجام ازکردار خود پشیمان خواهد شد.[17]
8.همبستگی اجتماعی:
همبستگی و وفاق، اساس یک زندگی اجتماعی است و زوال آن موجب فروریزی ساخت جامعه و از همپاشیدگی حیات اجتماعی میشود. از طرفی هرفردی براساس غریزه خویشتندوستی، نفع خویش را میطلبد، گرچه به ضرر دیگران بینجامد و این حالت غریزی، موجب اختلاف و درگیری است. دین با تبیین حیات و مقدمه خواندن آن برای زندگی اخروی و نیز دعوت به گرایشهای معنوی وتربیت ویژه اخلاقی، این انسجام و همبستگی را فراهم میآورد.
برادرى و احساس اشتراک بر محور دیندارى سامان مىیابد. دورکیم، جامعه شناس مشهور مىنویسد: «مناسک دین براى کارکرد درست زندگى اخلاقى ما، به همان اندازه ضرورىاند که خوراک براى نگه داشتن زندگى جسمانى ما ضرورت دارد، زیرا از طریق همین مناسک است که گروه خود را تایید و حفظ مىکند.[18]
9. جبران کاستی های دنیای مدرن
علوم طبیعى با تمام پیشرفتهاى گستردهاش، از پاسخگویى به نیازهاى غیر طبیعى انسان عاجز است و تنها از دین مىتوان انتظار داشت تا نیازهاى ماوراى طبیعى آدمى را برآورده کند. علامه طباطبایى مىنویسد: «درست است که علوم طبیعى چراغى است روشن که بخشى از مجهولات را از تاریکى درآورده و براى انسان معلوم مىسازد ولى چراغى است که براى هر تاریکى سودى نمىبخشد. از فن روانشناسى حل مسایل فلکى را نمىتوان توقع داشت، از یک پزشک حل مشکلات یک نفر مهندس راه بر نمىآید و بالاخره علومى که از طبیعت بحث مىنماید اصلا از مسایل ماورالطبیعه و مطالب معنوى و روحى بیگانه بوده و توانایى بررسى این گونه مقاصدى که انسان با نهاد و فطرت خدادادى خود خواستار کشف آنها است، ندارد.[19]
10. تفسیر خوشبینانه از مرگ
بسیاری از افراد از مرگ نگرانند. اضطراب آنان به دلیل این امور است: خود مردن، از دست دادن چیزهای خوب در زندگی، و اطمینان نداشتن به آنچه قرار است بعد از مرگ رخ دهد. در اینجاست که دین تفسیری خوشبینانه از مرگ به دست می دهد و آنرا نه نابودی و از بین رفتن، که انتقال از یک نوع زندگی موقت به نوع دیگری از زندگی که همیشگی وابدی است، تلقی میکند.[20]
غرب و آثار زیان بار تکیه افراطی بر علم و عقل و گریز از دین
1. پوچ گرایی، اضطراب و احساس تنهایی:
شهید مطهری در این باره میفرماید: امروز غالبا دریافتهاند که علم گرایی محض از ساختن انسان تمام ناتوان است. علم خالص انسان تک ساحتی می سازد نه انسان چند ساحتی. امروزه هم دیافته اند که عصر علم محض به پایان رسیده و یک خلأ آرمانی جامعه ها را تهدید میکند.
به گفته اریک فروم، رشد فن آوری نتوانسته است انسان را به آرامش روانی برساند که مهمترین بنیاد سلاکت از دیدگاه سازمان بهداشت جهانی است و نخستین گام در زندگی سعادتمندانه است. بلکه بر عکس آرامش را از او گرفته است.
2. خستگی روحی و احساس خلأ معنوی و اخلاقی
علم و فن آوری و بهرههای مادی آن از ارضای نیازهای فطری و معنوی انسان عاجزند، همین امر سبب روی آوردن بسیاری به دین شده است.
انسان معاصر با وجود برخورداری از دانش تجربی و عقل، آن را برای هدایت اخلاقی و معنوی و پاسخگویی به نیاز فطری خود ناکافی می بیند، از اینرو جمع کثیری از نسل جدید اندیشه وران غربی اعتراف کردهاند که « ماره گم کردگانی هستیم که ورای خود و آرای ضعیف خود در جستجوی کانونهایی هستیم که رفتار و اندیشه ما را به سلاح اخلاق و معنویت مجهز سازد»[21]
3. ناتوانی در حل معظلات بشر معاصر
طی دههای اخیر، بسیاری از اندیشه وران غربی توصیف علم تجربی بهعنوان تنها راه کشف مجهولات بشری را سخنی ناصواب و خلاف واقع شمردند. برای مثال به اظهار ریچارد، استاد علم مصالح و مهندس برق «یکی از شدیدترین دروغ هایی که تاکنون تقریبا در همه جهان پذیرفته شده، این است که روش علمی تنها راه مطمئن به سوی حقیقت است.»[22]
4. افزایش تبهکاری
علوم تجربی حداکثر توان فراهم سازی رفاه را دارد، ولی این امر برای ایجاد جامعه سالم و پویا کافی نیست، بلکه اگر هدایت نشود منشأ افزایش تبهکاری است. بر پایه تحقیقاتی که در یک کشور صنعتی جهان انجام گرفته، روشن شده است که افزایش تبهکاری در نتیجه فقر و عقب ماندگی مردم کشورها نبوده، بلکه در پی رفاه جوامع صنعتی و سیستمهای دموکراسی غربی ایجاد میشود.[23]
5. حیرت و سرگردانی
قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «کسانی که ایمان به آخرت ندارنداعمال بدشان را برای آنان زینت می دهیم بطوری که سرگردان میشوند.»[24]
دین یعنی چه و چه هدفی را تعقیب می کند؟
کلمه دین یک معنای گسترده ای دارد و در واقع گاهی در مصطلحات مختلف به معانی مختلفی به کار رفته است، گاهی به مطلق باور دین گفته شده است، بنابراین هر انسانی که یک باوری دارد یک دینی دارد، اما آن که ما به آن می گوییم دین یک معنای محدودتر از این است؛ یعنی ما به هر باوری دین نمی گوییم گاهی اوقات به هر باوری که در واقع یک نوع اعتقاد به ماورا در آن وجود دارد یک اعتقاد فراتر از آن چه که در دیدگاه فیزیکی ما هست دین اطلاق شده است وقتی ما می گوییم مقصودمان از دین یک باوری است که مصدر و منشأ آن باور الاهی است حالا اگر با این تلقّی دین را در نظر بگیریم دین یک مجموعه ای است از باورها، از دستورات، از هنجارهایی که این مجموعه باورها ، دستورها و هنجارها در واقع یک زندگی خاص را سامان می دهد که ما از آن به، زندگی دین دارانه تعبیر می کنیم.
پاسخ تفصیلی
کلمه دین یک معنای گسترده ای دارد و در واقع گاهی در مصطلحات مختلف به معانی مختلفی به کار رفته است، گاهی به مطلق باور دین گفته شده است، بنابراین هر انسانی که یک باوری دارد یک دینی دارد، اما آن که ما به آن می گوییم دین یک معنای محدودتر از این است؛ یعنی ما به هر باوری دین نمی گوییم گاهی اوقات به هر باوری که در واقع یک نوع اعتقاد به ماورا در آن وجود دارد یک اعتقاد فراتر از آن چه که در دیدگاه فیزیکی ما هست دین اطلاق شده است که دین شناسان در این اصطلاح معمولاً کلمه دین را به کار می برند دین در واقع هم شامل ادیان حق و ادیان الاهی می شود و هم شامل ادیان باطلی که بافته و ساخته ذهن بشری بودند و هیچ منشأ خدایی ندارند، امّا ما معمولاً دین را در این محدوده وسیع کلمه به کار نمی بریم وقتی ما می گوییم دین مقصودمان یک باوری است که مصدر و منشأ آن باور الاهی است و از یک جای دیگری آن باور آمده است. حالا اگر با این تلقّی دین را در نظر بگیریم دین یک مجموعه ای است از باورها، از دستورات، از هنجارهایی که این مجموعه باورها، دستورها و هنجارها در واقع یک زندگی خاص را سامان می دهد که ما از آن به، زندگی دین دارانه تعبیر می کنیم.
دین داری در واقع این است که شما به آن امور که باور دارید در رفتار شما ظهور و بروز پیدا می کند در واقع ما نسبت به چیزی باور داریم که در عمل ظهور پیدا می کند و اگر چیزی در عمل ما ظهور پیدا نکرد این معلوم است که هنوز به باور ما نرسیده است وقتی که به باور ما برسد در عمل ما آشکار می شود عرفا یک مثالی می زنند و می گویند: همه آدم ها می دانند که مرده نمی تواند حرکت کند نمی تواند به کسی صدمه زند، اما در عین حال مثلاً وقتی شب تنها در یک خانه ای باشد که یک مرده کسی که تازه از دنیا رفته است در آن جا باشد می ترسند. این ترس نشان می دهد که باور ندارند که مرده نمی تواند حرکت کند باور ندارند که مرده نمی تواند به کسی صدمه بزند می ترسند که مبادا این حرکتی بکند و صدمه ای بزند و حالا باور به آن چیزی است که در واقع در عمل خودش را نشان می دهد.
یک بخشی از دین، دستوراتی دارد که انسان دین دار ملتزم به آن دستورات است و به آن عمل می کند.
یک بخشی از دین هم در واقع یک مجموعه از ارزش ها و هنجارها است که زندگی بر اساس ارزش ها و هنجارها شکل برتری پیدا می کند ممکن است دستور در دین هم نباشد؛ یعنی الزامی در دین نسبت به آن نیامده باشد، اما به عنوان یک هنجار مطرح شده است که حالا ما گاهی از آن تعبیر می کنیم به مفاهیم اخلاقی که اگر شما آن را داشته باشید در واقع زندگی بهتری یا زندگی نزدیک تر به ارزش ها و آرمان های دینی را خواهید داشت حالا اگر از آن معنا ما دین را در نظر بگیریم الان در بین ادیان آن دینی که برای ما مطرح است آن دینی است که مصدر الاهی دارد؛ یعنی یک حقیقتی است که خداوند تبارک و تعالی آن حقیقت را برای بشر لازم می دیده و در نتیجه از طریق پیامبران خودش کسانی که در واقع پیام او را قرار است به ما برسانند آن دین را به ما رسانده است ابلاغ کرده است.
معنای لغوی دین
برای واژه دین ( Religion) در معاجم و کتب لغت معانی بسیاری ذکر شده است مانند : ملک و پادشاهی، طاعت و انقیاد، قهر و سلطه ، پاداش و جزاء، عزت و سرافرازی ، اکراه و احسان، همبستگی، تذلل و فروتنی، اسلام و توحید، عادت و روش، ریاست و فرمانبرداری ، دین نام آن چیزی است که انسان به آن اعتقاد دارد، و نام چیزی است که آدمی از رهگذر آن به تعبد می پردازد …
بیوک علیزاده یکی از اساتید دانشگاه امام صادق می نویسد: واژه دین در لغتبه معانى گوناگونى از جمله; جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن کریم نیز آیاتى وجود دارد که از آنها، معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مىشود. (حیات تعقلى اسلام ، ص66 و 70 و 72 ).
علامه طباطبایى نیز در تفسیر المیزان مىنویسد: «لایدینون دین الحق» اى لایطیعون: از دین حق پیروى نمىنمایند و به آن گرایش ندارند و یا آن را دین حق تلقى نمىکنند (اى لا یاخذونه) (یادنامه استاد مطهرى، ص117) .
به طور کلی سه مفهوم را برای این واژه ذکر کرده اند:
گفته اند اگر از ریشه «دان یدینه» باشد به معنای فرمان و سلطه و حکم والزام خواهد بود چنانکه آیه : «مالک یوم الدین» ناظر به همین معناست.
واگر به وسیله لام متعدی شده باشد یعنی از ریشه «دان له» اشتقاق یافته باشد به معنای خضوع و انقیاد و طاعت خواهد بود، چنانکه جمله «لیکون کله لله» ناظر به همین معنا میباشد.
و اگر به وسیله باء متعدی شده باشد یعنی ا ز «دان به» اخذ شده باشد به معنای قانونی است که ارتباط دو طرف را می رساند و به معنای اینست که آن چیز را دین و مذهب خود قرار داد و به آن چیز معتقد و متخلق شد.
در تمام این سه معنی دین بر محور لزوم طاعت و انقیاد دور می زند ( دراز، محمد عبدالله، مدخلی به کاوش در تاریخ ادیان، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتی ، ص 56-55).
در آیات قرآن نیز به معانی دین اشاره شده است و کلمه دین در آیات بکار رفته است ودر هر آیه ای معنای مخصوص خودش را دارد. چنانکه خداوند می فرماید: «هوالذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق، صف ، 9» که در این آیه دین به معنی کیش و شریعت آمده است و یا می فرماید:«فاعبدالله مخلصاً له الدین، زمر ،2» و در اینجا دین به معنای توحید و یگانگی میباشد و …
همین موارد استعمال واژه دین در قرآن مىتواند به عنوان راهى براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام شمرده شود.
چگونه به سوالات کودکان در مورد مسائل دینی پاسخ دهیم
چگونه به سوالات کودکان در مورد مسائل دینی پاسخ دهیم
پرسش : داستان هایی مثل جریان عید قربان و چگونگی شهادت امام حسین را در صورت کنجکاوی و پرسش کودکان با توجه به داشتن جنبه عاطفی و عینی (سر بریدن فرزند و …) چگونه بیان کنیم آیا به همان صورت و با تمام جزئیات توضیح دهیم.؟
پاسخ : حادثه عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و همچنین داستان حضرت ابراهیم درس های بسیار آموزنده ای دارد که می توان آن درس ها را در سطح فهم کودکان بیان کرد ولزومی ندارند جنبه های خشن و پرخاشگرانه حادثه عاشورا را با تمام جزئیات گفت زیرا کودک هنوز از نظر شناختی به مرحله انتزاعی نرسیده است و از درک مسائل انتزاعی عاجز است بنابراین مسائلی که کودک سؤال می کند اولا باید او را بی پاسخ نگذاشت و ثانیا پاسخی که به او داده می شود باید در حد فهم کودک و متناسب با سطح تحول شناختی او باشد و ثالثا، از پرداختن به برخی جزئیات باید پرهیز کرد مثلا در مورد حادثه عاشورا به محبتی که امام حسین به اهل بیت و اصحاب خود می کرد می توان سخن گفت از وفاداری یاران حضرت به ویژه وفاداری ابالفضل سخن گفت. از دلسوزی حضرت زینب و عواطف او نسبت به فرزندان امام حسین(ع) مطالبی را در قالب داستان بیان کرد. یا مثلا هدف امام حسین(ع) را می توان در داستانی زیبا برای کودکان متناسب با فهم آنها بازگو نمود. در عین حال از ب
بررسی تاثیرات و رابطه ی بین فرهنگ و اقتصاد
مفهوم رابطه بین اقتصاد و فرهنگ :
برای درک رابطه اقتصاد و فرهنگ باید به خاستگاه این دو نظر افکند . خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبیری میتوان، جامعه تلقی نمود، البته روشن است که وحی نیز می تواند منشأ فرهنگ یا جنبه هایی از اقتصاد باشد و اینکه می گوییم خاستگاه این دو، جامعه است با نکته مذکور هیچ تناقضی ندارد، چرا که فرهنگ با توجه به تعریفی که ارائه کردیم، شامل وحی که توسط انسان در محیط جامعه پذیرفته شده نیز می باشد . از این رو منظور از خاستگاه و منشأ، منشأ نهایی نیست که از آن نظر، خاستگاه و منشأ همه عالمن ( فرهنگ و جامعه و … ) ، مبداء هستی است، بلکه منشأ بلاواسط مورد نظر است بنابراین ارتباط بین اقتصاد و فرهنگ را باید در خاستگاه آن که جامعه است جستجو کرد.
جامعه نوعی سیستم اجتماعی است . سیستم اجتماعی ، معلول روابط اجتماعی است. روابط اجتماعی بر خلاف روابط طبیعی، اموری قطعی و تکوینی نیستند . روابط اجتماعی درهر سیستم اجتماعی، قابل تبدیل و تغییر است . تفاوت بین سیستم اجتماعی با سیستم های طبیعی در همین جاست . قطعیتی که بر رابطه بین پدیده های طبیعی حاکم است ، نوع روابط را تعیین میکند و بنابراین بین پدیده و علت آن رابطه یک به یک وجود دارد و تعددی در کار نیست . ولی بر روابط انسانی در سیستمهای انسانی، به علت وجود اختیار و آگاهی در انسان، قطعیت حاکم نیست و انسان در شرایط معین می تواند به یک عامل مشخص، پاسخ های متفاوتی بدهد و این پاسخ های متعدد، چیزی جز وجود کثرت و گزینه های متفاوت نیست . با تعدد و وجود گزینههای متفاوت است که پدیده ای به نام (انتخاب) معنا پیدا میکند و از میان روابط ممکن بین پدیده ها، ناگزیر باید یکی را برگزید. به این دلیل است که روابط اجتماعی با وجود اراده و اختیار در انسان ماهیتاً انتخابی اند. روابط اقتصادی انسان از جمله روابط اجتماعی نیز محسوب میشود و بنابراین، در اصل، ماهیتی انتخابی دارد . آنگاه که مسأله انتخاب پیش میآید، به ناچار از ملاک و معیار سخن به میان میآید: یعنی سبک و سنگین کردن و سنجیدن و ارزیابی گزینه های ممکن و متفاوت . این امر توسط (نظام ترجیحی) افراد صورت می گیرد که پاره سنگ ارزش ترازوی ارزیابی گزینه ها را فراهم میسازد . نوع وزنه و باری که در نظام ترجیحی هر فرد ارزش و اعتبار دارد صرفاً منوط به خواست و اراده و اختیار اوست و هر مطلوبی که خواست و اراده انسان بدان تعلق گیرد و به عنوان وزنه و بار، در نظام ترجیحی به کار رود، حامل ارزش است چنانچه قبلاً در تعریف فرهنگ ملاحظه شد ارزش خمیر مایه بعد غیر مادی فرهنگ است . بنابراین ملاحظه می شود که رابطه تنگاتنگی بین اقتصاد و فرهنگ وجود دارد.
اگر بخواهیم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شکل دیگری بیان کنیم شاید بتوان گفت:
۱-رفتارهای پایدار انسانی حاصل و متأثر از فرهنگ است.
۲-فعالیتهای اقتصادی از جمله رفتارهای اقتصادی انسان است و در نتیجه جزیی از مجموعه رفتارهای انسانی به شمار می آید .
۳-رفتارهای اقتصادی ( غیر از رفتارهای ناپایدار و استدلالی ) ، مبتنی بر فرهنگ است و رفتارهای پایدار خاص، نتیجه فرهنگ خاص است . بنابراین رفتارهای پایدار خاص اقتصادی نتیجه فرهنگی خاصی است . توسعه اقتصادی نیز به وضعیتی خاص از اقتصاد اطلاق می شود و هر وضعیت خاص اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است . بنابراین توسعه اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است و این رفتارهای خاص، نیز نتیجه فرهنگی خاص بوده و به همین دلیل می توان نتیجه گرفت که توسعه اقتصادی نیز وضعیت فرهنگی خاص خود را می طلبد
در تعاریف انسان و حیوان مهم ترین متغیری که به ذهن می رسد موضوع سخن گفتن است و برای همین انسان را حیوان ناطق می دانستند. استاد مطهری تفاوت انسان و حیوان را در بینش ها و نگرشها می داند. زندگی انسان از ابعاد مختلفی از جمله سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی دارد. اما فرهنگ و اقتصاد دو مقوله ای است که با هم ارتباط تنگاتنگی دارند . مثلاً کسی که در آمدش پایین است از کالاهای فرهنگی گران استفاده نمی کند. فرهنگ مجموعه ای از بینش ها و کنش ها و معقولات و محصولات در طول تاریخ یک جامعه است که از نسلی به نسل دیگر در همان جامعه منتقل می شود اقتصاد شامل همه فعالیت ها و معادله هایی است که مربوط به معشیت و زندگی مادی انسان است.
تبیین رابزه اقتصاد فرهنگ و فرهنگ
در رابطه اقتصاد و فرهنگ دیدگاههای متفاوتی وجود دارد.
در دیدگاه غربی که ریشه در نظریه های سرمایه داری دارد کارل مارکس با نگاهی انتقادی اقتصاد را زیر بنای زندگی انسانی و همه ابعاد دیگر حتی هنر و فرهنگ را نشأت گرفته از آن می دانند در این دیدگاه به اسالت انسان اشاره می کند و به رفاه و آسایش او در همین دنیا اهمیت می دهد به همین جهت اخلاق حول اصالت سود تعریف می شود.
استاد مطهری: زندگی انسان را به دو بخش مادی و معنوی تقسیم می کند و عنوان می کند که انسان به جنبه های مادی و معنو یبه طور مساوی نگاه میکند و حتی پارا فراتر گذاشته به معنویت بیشتر اهمیت میدهد اسلام اجازه نمی دهد که انسان برای به دست آوردن مادیات ، معنویات را زیر پا بگذارد.
با توجه به دید گاههای غربی غعالیت های فرهنگی وتی توجیه پذیر است که سود دهی اقتصادی داشته باشد و مطابق میل مصرف کننده در خوش گذرانی و بذت باشد.
اصلی ترین ترین محصول فرهنگی ، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و تبلیغات در جامعه مدرن است. فرهنگ توده معمولاً تجاری و زیان بار است و مانع رشد تخیل فرد می شود. و باعث می شود که همان هویتی یکسان داشته باشد در این دیدگاه اسلامی دنیا و آخرت با هم تفاوت دارند و تنها تفاوت آنها در این است که دنیا با ظاهری معرفی شده آخرت با باطن آن اگر توجه انسان در زندگی دنیا با خدا باشد دنیا را محلی برای رشد و محلی برای آمادگی برای زندگی ابدی اخرت داند.
در کل می توا گفت: اقتصاد زیر بنای زندگی است و دنیا در جهت دستیابی به اهداف عالی تر ، چون زندگی معنوی و اخرت است باید حدودی همچون پرهیز از مال دنیا و پرهیز از اسراف و تجمل گرایی است.
در بحث اقتصاد فرهنگ، میخواهیم بدانیم غرض از اقتصاد فرهنگ چیست و خاستگاهش در جامعه کجا است. همچنین میخواهیم به تأثیر حوزهی سیاست بر اقتصاد فرهنگ بپردازیم. بنابراین، ابتدا مفاهیم همعرض اقتصاد فرهنگ را مطرح میکنیم.
ساختار جامعه دارای سه بُعد اصلی است که این سه بعد، هویت جامعه را شکل میدهند: سیاست، فرهنگ و اقتصاد. نظیر این سه بعد در هویت انسان هم وجود دارد: روح، فکر و جسم. متناظر روح یا قلب در انسان، سیاست، متناظر فکر در او، مقولهی فرهنگ و متناظر جسم در انسان، اقتصاد در جامعه است. همانگونه که متغیر اصلی در انسان، روح اوست و فکر به تبع روح، و رفتار نیز به تبع فکر شکل میگیرد، در ساختار جامعه هم یکی از سه بعد سیاست، فرهنگ و اقتصاد متغیر اصلیاند.
در ساختار جامعه، سیاست پایگاه همبستگی تمایلات اجتماعی است؛ یعنی زمانی جامعه شکل میگیرد که میل و طلب اجتماعی حول یک محور جمع شود. وقتی تمایلات انسانها حول یک محور جمع شود، آنگاه اولیت مرحلهی پیدایش جامعه حاصل میگردد. جامعهی اسلامی ما نیز زمانی شکل گرفت که تمایلات عمومی جامعه از حول محور طاغوت جدا شده بود. مسلم است که رهبر جامعه نیز باید حول همین محور ایفای وظیفه کند تا به هدف مطلوب، یعنی وحدت و همبستگی برسد. تمایلات اجتماعی برابر با نظام انگیزشی جامعه است؛ یعنی میل اجتماعی همان کیفیت انگیزش جامعه است. همچنین سیاست بیانگر بنیان اخلاقی جامعه است؛ یعنی نوع گرایش افراد نشاندهندهی کیفیت اخلاق آنها است. بنابراین، در نهایت هرگاه اخلاق جامعه رشد کند، وجدان عمومی جامعه نیز به تکامل میرسد. با این توصیف، سیاست در بالاترین سطح ساختار جامعه قرار میگیرد.
پس از اینکه تمایلات عمومی جامعه همبستگی لازم را یافت و افراد آن همدل و همفکر شدند، این تمایلات وارد بخش فرهنگی جامعه میشود. پس بُعد اجتماعی دیگری که در جامعه وجود دارد، فرهنگ است که برابر فکر در هویت انسان است. فرهنگ مرحلهای است که در آن پذیرش نسبت به یک گرایش پیدا میشود که این پذیرش اجتماعی در سه سطح است: ۱) پذیرش نسبت به مفاهیم ارزشی؛ به عنوان مثال، جامعهی اسلامی، عفت و جهاد را ارزش، و خلاف آن را ضدارزش میداند؛ ۲)پذیرش نسبت به مفاهیم نظری: به این معنا که جامعه نحوهی خاصی از ادراکات نظری و فلسفی را قبول دارد؛ و ۳) پذیرش نسبت به مفاهیم کاربردی؛ به عنوان مثال، پشتوانهی صنعت در جامعه مجموعهای از مفاهیم کاربردی است. بنابراین، حوزهی فرهنگ حوزهی پذیرش است و مادامی که جامعه امری را نپذیرد، آن امر جزء فرهنگ جامعه محسوب نمیشود. بسیاری از مفاهیم، روابط اجتماعی و ابزارها وارد جامعه میشوند ولی جریان پیدا نمیکنند.
فرهنگ جایگاه تفاهم اجتماعی نیز به شمار میآید و به طور قطع، میزان تفاهم جامعه به پایگاه فلسفی و نظری آن بستگی دارد. پس فرهنگ بیانگر بنیان نظام فکری جامعه است و اگر بخواهیم سطح فرهنگ جامعهای را بدانیم، باید میزان تفاهم اجتماعی را در آن جامعه در نظر بگیریم. به این ترتیب، هویت نظام فکری آن جامعه هم نمایان میشود. اگر منطق یک جامعه منطق توسعهیافتهای نباشد، قطعاً سطح تفاهم در آن جامعه ضعیف است. منطق روشی است که انسان را برای تصرف در عینیتها یاری میدهد؛ حال این عینیت میتواند طبیعت باشد و یا ذهن انسان. امکان دارد فرهنگ بهسرعت به ساختار اجتماعی جامعه تبدیل نشود؛ پس تا زمانی که فرهنگ به جامعه منتقل نشود، در حالت انزوا به سر خواهد برد و در این شرایط، افراد آن جامعه نیز انسانهایی منزوی خواهند بود. منزویشدن فرهنگ در یک جامعه علل مختلفی دارد، از جمله: توسعهنیافتن آن جامعه و یا عدمتوسعهی اعتقاد و فرهنگ در آن جامعه. البته ممکن است فرهنگ جامعهای قوی و غنی باشد امّا ابزارهای منطقی برای انتقال آن به جامعه طراحی نشده باشد.
ثمرهی حوزهی فرهنگ همفکری اجتماعی است. پس فرهنگ میتواند نظام ارتباطات جامعه را توسعه دهد. حوزهی سیاست هم جهتها را معلوم میکند، خواه آن جهت به سوی پرستش خدا باشد، خواه به سوی پرستش دنیا. فرهنگ هم بر اساس جهتدهی حوزهی سیاست به توسعهی ساختار خود و تعیین منظقش میپردازد. به این ترتیب، جامعه تا حدی تکامل یافته است، زیرا هم به وسیلهی سیاست، افراد آن هممحور شدهاند و هم به وسیلهی فرهنگ، جامعهی همفکر را به وجود آوردهاند. ولی تا هنگامی که آن جهتگیریها و گرایشها به عینیت نرسند و بروز پیدا نکنند، هنوز آن جامعه، جامعهای تکاملیافته نخواهد بود.
حوزهی اقتصاد سومین بعد در ساختار جامعه است. در این حوزه، فرهنگ در قالب ابزارهای عینی خودنمایی میکند. حوزهی اقتصاد دایرهی وسیعی است که با تمامی ابعاد جامعه ارتباط دارد. در واقع، کارآمدی جامعه و فنآوری در حوزهی اقتصاد معناپذیر میشود. البته این فنآوری میتواند مربوط به حوزهی سیاست، فرهنگ و اقتصاد هم باشد. بنابراین، اقتصاد پایگاه تعاون اجتماعی است و علاوه بر آن برابر با نظام تجربههای کاربردی انسان به حساب میآید.
بنابر آنچه گفته شد، اگر سه بُعد سیاست (در جهت همدلی جامعه)، فرهنگ (در جهت همفکری جامعه) و اقتصاد (در جهت مشارکت افراد) در جامعه تحقق پیدا کنند، جامعه به تکامل خواهد رسید. امّا اگر جامعه نتواند تفکر خود را به کارآمدی برساند، نمیتواند به آرمانهایش عینیت ببخشد. بهفرض، اگر فرهنگ جامعهای بر پایهی دین معنا شود، اقتصاد آن بر پایهی سرمایه و سیاست آن بر مبنای دیگری شکل گیرد، طبیعی است که آن جامعه هیچگاه به وحدت نمیرسد و دچار تشتت میشود. پس مهم است که هر یک از این سه حوزه از مبنای واحدی نشأت گرفته باشند، زیرا آن مبنای واحد میتواند ضامن وحدت کل جامعه باشد.
با توجه به آنچه پیش از این گفته شد، میتوانیم موضوعات قابلبررسی در جامعه را، به نحوی که دربردارندهی تمام موضوعات باشد، به ۹ دسته تقسیم کنیم: ۱) سیاستِ سیاست، ۲) سیاستِ فرهنگ، ۳) سیاست اقتصاد، ۴) فرهنگ سیاست، ۵) فرهنگ فرهنگ، ۶) فرهنگ اقتصاد، ۷) اقتصاد سیاست، ۸) اقتصاد فرهنگ و ۹) اقتصاد اقتصاد.
دوم
پیش از اینکه به موضوع «اقتصاد فرهنگ» بپردازیم، لازم است نکتهای را در مورد اقتصاد عرض کنم. خاستگاه اقتصاد در بینش الهی بر پایهی توسعهی اخلاق است؛ یعنی اصل در اقتصاد توسعهی اختیار و اخلاق است. در صورتی که در نظامهای مادی، اقتصاد بر پایهی توسعهی سود و سرمایه معنا میشود. در تعریف اقتصادِ فرهنگ، سه سطح را میتوان ملاحظه کرد: سطح محوری، سطح کلان و سطح خُرد. اقتصاد فرهنگ در سطح خرد یعنی تخصیص منابع مالی به مقدورات و فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و تبلیغیای که در جامعه صورت میگیرد. نکتهی بسیار مهم در اقتصاد فرهنگ این است که باید برای تخصیص منابع به این گروه از فعالیتها از الگوی مناسبی پیروی کرد و برای هر یک از حوزهها به تناسب همان حوزه هزینه صرف نمود. امروزه، شاید یکی از دلایلی که باعث شده ما در مقولهی فرهنگ و برنامهریزی فرهنگی دچار نابسامانی شویم همین مسئلهی تخصیص هزینهها در فرهنگ جامعه باشد، به این علت که فعالیتهای فرهنگی در جامعهی ما بر اساس یک الگوی مناسب اولویتبندی نشدهاند تا بر اساس آن الگو، امکانات مناسب را در اختیار گیرند. در این شرایط، تفاهم موجود در جامعه که باید از سوی فرهنگ ناشی شود، از بین میرود و به حوزهی فرهنگ زیانهای بسیاری وارد میشود. بنابراین، در نگاه ما به اقتصاد فرهنگ، نظامی که بر آن مبنا اولویتبندی صورت میگیرد، اهمیت بسزایی دارد.
درنتیجه، مبنا و خاستگاهی که برای اولویتها در بخش فرهنگ در نظر گرفته میشود نیز بسیار مهم است. اگر اولویتبندیها بر مبنای نظام سرمایهداری سامان یابد، قطعاً ماحصل آن درست عکس آن نتیجهای است که در ابتدا مدنظر بوده است؛ یعنی اگر در الگوی تخصیصی، نظام ارزشی را اصل قرار ندهیم، فعالیتهای فرهنگی به فعالیتهای ضدارزشی تبدیل خواهند شد. برای مثال، ممکن است سفارشهای کالاهای فرهنگی از سوی بخش اقتصادی صورت گیرد؛ یعنی هنر در خدمت اقتصاد شکل بگیرد و ابزاری در دست بنگاههای اقتصادی باشد تا آنها بتوانند سود و سرمایهداری خود را توسعه دهند. ولی میدانیم که این اولویتبندی با نظام ارزشی جامعه تناسبی ندارد.
در ابتدا، هدف فرهنگی جامعهی ما ترویج مصرفگرایی نبود، بلکه بنا بود فرهنگ و امکانات آن در جهت توسعهی اختیار انسانها و رشد کرامت آنها مصرف شود. امّا اینگونه نشد. بنابراین، چنانچه جامعه حول محور توسعهی سرمایه حرکت کند، اقتصاد فرهنگ هم در آن جهت طی طریق خواهد کرد و امکانات فرهنگی به صورت ناهمگون هزینه خواهد شد. در این صورت، آیا در بخش پژوهشی، هدفگیریها در جهت رفع معضلات فرهنگی جامعه طراحی شده است؟ آیا اقتصاد فرهنگی برای رفع شبهات امروز جوانان جامعهی اسلامی هزینه میشود؟ بهراستی سمتوسوی تحقیقات فرهنگی جامعه به کدام سمت است؟ آیا تحقیقات میدانی حول شبهاتی که نسبت به حکومت اسلامی و اعتقادات دینی وارد میشود، صورت میگیرد؟ آیا مقدورات فرهنگی را به صورت بهینه مصرف میکنیم؟
اگر در جامعه اقتصاد اصل شد، به طور مسلم سمتوسوی اقتصاد فرهنگ هم به طرف همان متغیر اصلی ـ اقتصاد ـ خواهد بود و پاسخ سؤالهای بالا رضایتبخش نخواهد بود. بهیقین، این نحو تخصیصِ مقدورات فرهنگی موجب میشود اخلاق مادی و سرمایهداری در جامعه توسعه پیدا کند: پول خرج میشود، فیلم ساخته میشود، سمینارها و همایشها برگزار میشوند و کتابها نوشته میشوند، ولی این فعالیتها در جهت حل نیازمندیهای اصیل جامعه صورت نمیگیرد و سمتوسوی دیگری دارد.
در سطح کلان، اقتصاد فرهنگ به عنوان یک وسیلهی ارتباطی در نظر گرفته میشود و فقط به پول و هزینه کردن آن محدود نمیگردد، بلکه تمام ابزارهای رسانهای جامعهی امروز ما را در بر میگیرد؛ ابزارهایی از قبیل تلفن، نمابر و یا وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون، سینما، مطبوعات و کتاب. از این فراتر، اقتصاد فرهنگ در سطح کلانش شامل ادبیات شفاهی حاکم بر جامعه و زبان محاورهای مردم هم میشود. در ادبیات دانشگاهی نیز اصطلاحات نظری، اصطلاحات مربوط به هستیشناسی و یا اصطلاحات ریاضی و اصطلاحات مربوط به حوزههای فیزیک و یا شیمی و حتی علائمی که در جامعه به کار برده میشوند و نیز علائمی که در حوزههای مختلف کارشناسی وجود دارند، همه از وسایل ارتباطیاند که در حوزهی کلان اقتصاد فرهنگ میگنجند.
درخواست شده است.
با این حال، اقتصاد فرهنگ در غرب رشد چشمگیری پیدا کرده است. برای نمونه مجموعهی رسانههای غربی وابسته به شرکتهای بزرگ اقتصادی هستند که به صورت خصوصی اداره میشوند. پس حوزهی فرهنگ وابستگی محض به حوزهی اقتصاد هدف هنر چیست؟ هدف هنر تأثیرگذاری عینی بر روابط اجتماعی برای ارتقای جامعه است. پس تجلی کلیهی ابزارهای ارتباطی به یک معنا در هنر است. حتی در سیاست هم هنر وجود دارد. به طور کل، هرجا بحث انتقال معنا مطرح میشود، هنر هم وجود دارد. بنابراین، اقتصاد فرهنگ در سطح کلانش روابط مفاهمه و ابزارهای انتقال را در بر میگیرد.
سطح سوم «اقتصاد فرهنگ» که سطح عمیقتری است، فراتر از مسئلهی هزینه و مقدورات و ابزارهای ارتباط است و شرایط محیطی را به منزلهی شرایط مادی تکامل فرهنگ شامل میشود. اقتصاد فرهنگ مجموعهی امکاناتی است که برای جریان پیداکردن جهتگیریهای فرهنگی به کار گرفته میشود. این امکانات نیروی انسانی، ابزار و مقدورات دردسترسی هستند که باید در خدمت حوزهی فرهنگ قرار گیرند. عمدهترین محورها در بخش فرهنگ، تحقیقات، آموزش، تبلیغ یا هنر است. هزینههای بخش فرهنگ به عهدهی حوزهی اقتصاد فرهنگ است و شامل هزینههایی است که باید صرف نیروی انسانی، ابزارهای متناسب با مقدوراتِ دیگر فرهنگ شود. آنچه مسلم است این است که سرمایهگذاری برای تولید ابزارهای فرهنگی متفاوت با سرمایهگذاری برای تولید ابزارها در دیگر بخشهای جامعه است.
در شرایط اجتماعی، همانگونه که اقتصاد بر فرهنگ تأثیر میگذارد، فرهنگ هم بر اقتصاد تأثیر متقابل دارد و فرهنگی هم که در اقتصاد جاری میشود، در بستر اقتصاد پرورش مییابد. بنابراین، در مرحلهی سوم میتوان به جای «اقتصاد فرهنگ»، «فرهنگ اقتصاد» را به کار برد، چون فرهنگ در اقتصاد جاری شده و اقتصاد بستر فرهنگ واقع گردیده و همهی بخشهای اقتصاد تحتتأثیر فرهنگ شده است. نظام توزیع قدرت، توزیع اطلاعات و توزیع ثروت و همهی سختافزارهایی که به عنوان بستر مادی جریان فرهنگ به کار میروند، در این مرحله، بخشی از جامعه محسوب میشوند؛ یعنی بستری برای توسعهی فرهنگ میشوند. حال اگر اقتصاد جامعه بر پایهی توسعهی سود و سرمایه حرکت کند، بستری را که برای رشدونمو فرهنگ ایجاد میکند، بستری مادی خواهد بود؛ یعنی فرهنگ جامعه به سوی اهداف مادی حرکت خواهد کرد.
اقتصاد فرهنگ از جمله عناصر مؤثر در زمینه مسائل فرهنگی و هنری است، که توجه به آن و مطالبات فرهنگی جامعه براساس وضعیت اقتصادی، نقش مؤثری در پیشبرد فرهنگ و توسعه فرهنگی دارد. توسعه اجتماعی- فرهنگی، بازار بالقوهای را برای مصرف کالاهای فرهنگی ایجاد میکند. شاخصهای توسعه اجتماعی- فرهنگی، از جمله افزایش سطح سواد، گسترش مراکز و مؤسسات آموزش عالی و تعدد رسانهها و مطبوعات، گسترش شهرنشینی، میزان قابلتوجهی از شهروندان را در زمره مصرفکنندگان فرهنگی درآورده است. این مصرفکنندهها عموماً در ساعتهای غیرفعال (اوقات فراغت) از کالاهای فرهنگی استفاده میکنند. این کالاها در حقیقت ارضاکننده نیازهای شخصی افراد هستند.
کتاب، سینما، موسیقی، گالری نقاشی و هنری، از جمله کالاهای مورد مصرف در ساعتهای غیرفعال هستند. کالاهای فرهنگی در دستهبندی انواع کالاها، از جمله کالاهای عمومی به حساب میآیند که فایدهاجتماعی ناشی از مصرف آن بسیار بالاست. این کالاها ایجاد قوام اجتماعی میکنند و پیامدهای اجتماعی نیز دارند.
وقتی مطلوبیت کالاهای فرهنگی در نزد مخاطبان بالاتر برود، زمینه مناسبتری برای رقابت تولیدکنندگان به وجود میآید و انگیزههای اقتصادی مناسبی برای ادامه تولید و در حقیقت ادامه حیات فرهنگی یک جامعه مهیا خواهد شد.
اقتصاد فرهنگ، مسأله تأمین کالاهای فرهنگی، توزیع آنها و دخالت یا عدم دخالت دولت در این میان، از امور مهم در آسیب شناسی فرآیند تولید ، توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی در جوامع امروز و البته جامعه ایرانی است.
در این مقاله به بررسی اجمالی رابطه بین اقتصاد و فرهنگ و تاثیر این دو نسبت به هم پرداخته ایم و دریافتیم اگر قرار است که اقتصاد بر فرهنگ مسلط نشود راهش این است که دولت ها نقش ایفا کنند اما نقششان عمدتاً از جنس سیاست گذاری و نظارت باشد و نه تصدی گری.