کافیِ مبارز به روایت اسناد
نکتهای باید تذکر داد این که از سال 1350 به این طرف او هم تا اندازهای تحت تأثیر مسائلی که درباره حسینیه ارشاد و گرایشهای خاص مذهبی این دوره پدید آمد، به جدال با برخی از جریانهای روشنفکری مذهبی و در عین حال سیاسی زمان روی آورد. این در حالی بود که او تا پیش از آن و حتی پس از آن، جزو چهرههای حساسی بود که ساواک سخت مراقب او بوده و از گزارشهایی که درباره وی داده شده این حساسیت به خوبی آشکار و روشن است. در گزارشی که درباره آقای لنکرانی نوشتم اشاره کردم که در حوالی سال 49 و 50 انقلابیون روحانی دو دسته شدند: دستهای بر سر موضع انقلابیگری ماندند و دستهای از ترس از دست دادن عقاید شیعی و ولایتی که آنها را منتسب به برخی از افراد انقلابی میدیدند، راه خود را به سمت دیگری چرخاندند. به نظرم در رأس این چهرهها آیتالله میلانی و افراد وابسته به او قرار داشتند که یکی هم، همین مرحوم کافی بود. با این همه، او درگیر رفتوآمد شدید مردم بود و در مقامی که قرار داشت، یعنی در حضور چند هزار نفر که به طور معمول پای منبر او بودند الزاماً میبایست رویه خود را در انتقاد از وضعیت موجود ادامه میداد. به طور قطع این کار سادهای نبود. خشونت شدید ساواک و شهربانی و مزاحمتهای مکرری که برای او پدید آمد و از جمله تبعید یکسالهاش به ایلام در سال 54 نشانگر آن است که او روی مواضع خود ایستادگی کرده است.
در اینجا بر اساس اسناد چاپ شده در کتاب «واعظ شهیر حجت الاسلام حاج شیخ احمد کافی» تلاش میکنیم تا مروری بر زندگی سیاسی مرحوم کافی و چگونگی تأثیرگذاری وی را در ایران پیش از انقلاب اما در آستانه انقلاب نشان دهیم: به طور کلی باید گفت: مرحوم کافی که طی سالهای 33 – 38 در نجف درس خوانده بود در این سال برای تبلیغ به مشهد بازگشت، به سرعت به سراغ منبر رفت و با صدای گرمی که داشت تا پایان زندگی خود، همیشه جمعیت انبوهی را پای منبر خود میخکوب میکرد. علاوه بر آن خدمات دینی ـ عمرانی وی در مسجدسازی و مهدیهسازی چندان گسترده بود که میتوان گفت از این طریق هم تأثیری قابلملاحظه داشت. شاید مهدیه تهران یک استثنا در مراکز مذهبی آن روزگار به لحاظ کثرت جمعیتی باشد که در آنجا اجتماع میکردند. متعاقب آن دهها مهدیه دیگر در شهرهای مختلف ساخته شد. مروری بر اسنادی که ساواک در پرونده مرحوم کافی نگهداری کرده است، وی از چهرههای مبارز دهه چهل به حساب آمده و در اینباره شواهد و مطالب فراوانی وجود دارد. هرچه کار او مردمیتر میشد ساواک بیشتر مراقبت میکرد اما در عین حال، او هم الزاماً برای حفظ جمعیت در پای منبر خود و تعطیل نشدن آن و یا مهدیه مجبور به مراعات بیشتر بود. نخستین گزارش درباره او از اسفند 41 است که در منزل آیتالله قمی در مشهد منبر رفته و حرفهای بودار زده و اینکه دولت به برخی از رؤسای هیئات مذهبی پول داده تا به نفع دولت شعار دهند و اینکه او در اینباره با یکی از آنها برخورد کرده است. گزارش دیگر از دوم فروردین است که کافی روی منبر گفته است: “تو چرا – یعنی ای پادشاه – اختیار خودت را به دست اجنبی دادهای.(ص 4).” روز بعد هم روی منبر در منزل آیت الله میلانی گفته است: روحانیت با قرآن جلو میرود و با دولت اجانبپرست میجنگد و ایستادگی میکند.(ص 5) گزارش دیگر حکایت از آن دارد که در همان سخنرانی وی شاه را به منصور و ابرهه تشبیه کرده و از قیام زید بن علی ستایش نموده است.(ص 6) ویژگی عمده مرحوم کافی از همان آغاز، سخن گفتن به زبان عامیانه برای تودههای مردم بود. در واقع مخاطبان او از افراد عامی بودند و به همین مناسبت خواسته یا ناخواسته موضوعات انتخابی و استدلالهای او هم در حد همان مخاطبان بود. بحثها عبارت از ریشتراشی، مشروب خواری، قمار بازی و از این قبیل احکام شرعی بود که او مرتب روی آنها تأکید میکرد. «قطار تهران – مشهد که زوار امام رضا را میآورد در رستورانش آبجو، شراب، عرق و ویسکی است.»(ص17) از کار به جای اینکه برود با خانوادهاش خوش باشد میرود پیش موسیو، آبجو میخورد. به جای آبجو اگر خود جو را بخورید و مثل خر عرعر کنید که بهتر است.»(ص302) به دنبال شدت گرفتن برخی از انتقادهای اجتماعیِ او به دولت، ساواک به وی تذکر داد و بنا به گزارشی که مربوط به آبان 42 است این تذکر اثر کرده و سخنران او عادی گردید.(ص 14) با این حال، این برای چند روز بوده و با بالا گرفتن بحث سربازی طلبهها و نیز دستگیریها و اعتراض وی و گفتن اینکه «شاگردهای مکتب اسلام را از مردم گرفته و زندان انداخته» او را دستگیر و بازجویی کردند.(ص 20 – 24) گویا خیلی سریع آزاد شده است. این زمان سخنرانیهای روحانیون اغلب با کنایه و اشاره به رژیم همراه بود، اما مرحوم کافی به دلیل نفوذ کلام و نیز سخنرانیهایش در منازل آیات میلانی و قمی در شمار افرادی بود که ساواک روی آنان تأمل داشت. به همین دلیل در چهارم اسفند 43 بار دیگر دستگیر شد. درباره اتهامات وی گفته شده بود که در منبر گفته است: «حکومت ظالم با جگرگوشههای زهرا چه میکند.» همچنین «آیتالله خمینی را نایب امام زمان معرفی و او را در زندان و مظلوم معرفی و مرتباً دعا و صلوات برای خمینی میفرستد.»(ص 42 – 43) تا این زمان وی جمعاً دو بار دستگیر شده و بار دوم به دو ماه حبس تأدیبی محکوم گردید.(ص 55) بعدها کافی چند بار روی منبر گفت که به خاطر رطوبت زندان رماتیسم گرفته است.(ص 70) یکبار هم گفت: “جای همه شما خالی، زندان قزل قلعه، خدا کند که همه شما را بدانجا ببرند به شرط آنکه برای دین باشد نه جرم هروئین و تریاک.”(ص189) و باز از نمناکی آنجا سخن به میان آورد و گفت که شش ماه در زندان بوده است.(ص190) بعداز تبعید امام به ترکیه اوضاع تا حدی فروکش کرده و از سخنرانیهای مرحوم کافی نیز گزارشی منعکس نشده است. آنچه هست انتقادات وی نسبت به فساد اخلاقی حاکم بر جامعه است که در چند گزارش از آنها یاد شده است: «بعضی وقتها که میخواهند صدای مردم در نیاید چهار کلمه قرآن با قرائت پخش میشود و بعد از قرآن خانم دلکش شروع به خواندن میکند.».(ص 53) وی برای مدتی در اواخر سال 44 در زندان بود. پس از این سخنرانی پیشگفته باز ساواک به وی تذکر داد که از گفتن این قبیل مطالب روی منبر خودداری ورزد. اما نباید تأثیر کرده باشد زیرا در سخنرانی خود در دی ماه 45 گفت: «این هارونها و مأمونها چقدر فرزندان فاطمه را اذیت و آزار کردهاند.».(ص 58) وی بر اساس گزارش ساواک، در سال 45 چند تصویر از امام خمینی در منزلش بوده و در جلسهای که با برخی از افراد هیئات داشته گفته است که میبایست بر اساس رساله ایشان برای مردم مسئله گفت.(ص 66) این زمان وی مرتب در مسجد امینالدوله تهران منبر میرفته و به عنوان یکی از وعاظ ناراحت و مخالف برای ساواک شناخت شده بوده است.(ص 66) وی در سخنرانی 3 فروردین 46 خطاب به مردم گفته است: «از دینتان دفاع کنید از اسلام وقرآن و امام زمان و علماء و مراجع تقلید نگهداری کنید.».(ص 69) یکبار هم در سخنرانی خود در 20 بهمن 45 گفت: “در هر عصری منصورها و حجاجها وجود دارند و اولاد پیغمبر را اذیت میکنند. عدهای را اعدام و عدهای را زندانی مینمایند… خدایا پرچم دار اسلام پیشوای شیعیان جهان حضرت آیت الله خمینی را در پناه خودت از جمیع بلایا حفظ بفرما و او را صحیح و سالم به ایران برگردان و وسایل خلاصی زندانیان بیگناهی که به جرم طرفدارای از قرآن و دین و روحانیت گرفتار شدهاند فراهم نما.”.(ص 64 – 65) وی در این سخنرانیها مرتب روی فرعون و روشهای برخورد او.(ص 71، 305) و همین طور منصور عباسی و زندانی کردن سادات.(ص 74 – 75) تکیه میکرد. جالب آنکه وقتی در روز پنجم مرداد 57 برای مرحوم کافی در مهدیه تهران فاتحه برگزار شد، جمعیت حاضر پس از خروج از مهدیه شعار میدادند: “مرگ بر منصور”.(ص481) طبعاً به لحاظ منبری بودن مطالبش چندان پرداخته و داستانی ارائه میشد که خیلی با آنچه در متون بود تطبیق نمیکرد اما به هر روی، بسیار تأثیرگذار بود. او با اشاره به بیحجابی و بیعفتی، عرقخوری، قماربازی، مجالس رقص و انواع آنها، افزود: «یکی از علائم ظهور امام زمان این است که انسان در آن دوره نمیتواند به طور آشکار طرفداری از حق و دیانت بکند الان هم کسی نمیتواند به طور واضح و روشن احکام قرآن و دین را بیان کند.».(ص 72) در همین سخنرانی وی گفت: «امام محمد باقر میفرماید در دوره آخرالزمان به شهر قم پناه ببرید که عدهای شیعیان حقیقی و طرفداران حق و حقیقت فقط در قم میمانند.»(ص 79) این تندرویهای وی سبب شد تا نصیری در تاریخ 31 اردیبهشت 46 از شهربانی بخواهد تا مانع از منبر رفتن او شوند.(ص 76) مسئولان امر با وی مصاحبه مفصلی کرده و با توجه به اینکه او پذیرفت تابع دستورات باشد از نصیری خواستند که فعلاً از درخواست منع منبر وی خودداری شود.(ص 80) اما سخنرانی چند روز بعد وی باز درباره زندان رفتن و آبدیده شدن در مقابل ستمگران بود.(ص81) جمعبندی ساواک تا این زمان (14/3/46) از مرحوم کافی این بود: شیخ احمد کافی از وعاظ ناراحت و ماجراجوست که سعی دارد همیشه از نیروی جوانان کم سن و سال و بیتجربه متعصب مذهبی به نفع روحانیون مخالف استفاده کند و آنها را برای مخالفت با دولت آماده سازد و اکثراً در منابر خود به طور مستقیم و غیر مستقیم ضمن تجلیل از روحانیون افراطی از اعمال دولت بدگویی میکند.(ص 83) با ادامه سخنرانیهای وی، ساواک دوبار توصیه کرد که به وی تذکر جدی داده شود.(ص 84) ساواک بعدها نوشت که وی اخلاقاً تعهد سپرده است چنانچه با رفتنش به منبر موافقت گردد مستمعین را با اقدامات مترقیانه و اساسی کشور آشنا خواهد ساخت و در راه خدمت به شاهنشاه … قدم برخواهد داشت لکن عملاً مشاهده شده که به هیچوجه وی پایبند به قول و تعهدات خود نبوده و همچنان به رویه ناصواب و خلاف مصالح خود ادامه میدهد.(ص 112) از این زمان به بعد با حساس شدن ماجرای صهیونیستها و فلسطین و مسجدالاقصی موضوع تازهای در سخنرانیهای مرحوم کافی مطرح شد. «در این جهاد با برادران اعراب همآهنگ و همصدا باشید.»(ص 87) و در جای دیگر گفت: به برادران مسلمان اردنی دعا بکنید که یهودیها ریختهاند هفت مسجد آنها را خراب کرده و چند نفر از زن و بچههایشان را کشتهاند.(ص 142) این قبیل جملات در سخنرانیهای کافی در نیمه دوم سال 48 نیز آمده و دلیلش هم بالا گرفتن قضایای مربوط به فلسطین در ایران بوده است.(ص 222) وی در 21 خرداد 46 در قم در منزل امام که این زمان برادر ایشان آیت الله پسندیده بود منبر رفت و از کسانی سخن گفت که در راه خدا شکنجه شده، به زندان میروند و وقتی آزاد شدند سرافرازند.(ص 89) وی در 18 شهریور همین سال در منزل آیتالله قمی که این زمان تبعید بود منبر رفته و گفت: استقلال در یک مملکت به وجود نمیآید جز با زندانی کردن مردم و نفسها را در سینه خفه کردن.(ص 96) جسارت مرحوم کافی در سخنرانیهای این دوره قابل ملاحظه است. وی با اشاره به اینکه زمان خلفای عباسی کسانی بر مردم حکومت میکردند که اهل مشروب و زنا بودند میافزاید: «در حال حاضر هم وضع به همین منوال است و جنایت و فساد آزاد میباشد.»(ص99) وی همانجا از این که مردم هم بیرگ هستند و در مقابل این همه ظلم و ستمی که به آنها میشود دم بر نمیآورند سخن میگوید. در مهر همان سال باز در جایی اشاره کرد که چند سال قبل در روزنامه اطلاعات خواندم که انتقاد آزاد است. در آن موقع من هم در یکی از منابرم صحبت میکردم. فردایش مرا گرفتند و به همانجایی که همه از اسمش میترسند بردند… در آنجا پرسیدند: آقا چرا حرف حسابی زدی؟ گفتم: خودتان گفتید مملکت آزاد است… گفتند: همه حرفی را نمیشود زد مگر آنکه برای مقام ما خوب باشد..(ص104) مرحوم کافی به حج رفته و در مراسمی هم که برای دعای برای شاه بوده شرکت نکرده بود. در بازگشت از وی بازخواست شد و او گفت که در روز مذکور مسمومیت غذایی پیدا کرده و نتوانسته است در آن مراسم شرکت کند.(ص 119) تکیه مرحوم کافی روی فساد اجتماعی به طور طبیعی وی را به این سمت میکشاند تا درباره حکومت که حامی این قبیل امور و دست کم به طور جدی متهم به رواج آنها بود حمله کند. در واقع، او نمیتوانست این دو مسئله را از همدیگر جدا کند. به همین دلیل است که سخنرانیهای وی در همین چهارچوب باز هم ادامه مییابد. سخنرانیهای سال 47 به بعد کافی به طور معمول همین مضمون را دارد. (برای نمونه: ص 138، 139، 158 و بسیاری از صفحات دیگر) گاهی مثالهای سبکی هم زده میشد.(برای نمونه: ص 165 – 166) مأموران ساواک از هیچ اشاره در این سخنرانیها نمیگذشته و آنها را گزارش میکردند. مرحوم کافی در یک سخنرانی به چوپان و بره اشاره کرده و گفت وای به آن موقعی که خود چوپان گرگ شود و ادامه داد وضع فعلی ما تقریباً به آن صورت در آمده است.(ص 144) اشاره وی به آخوندهای درباری هم جالب بود و مثل همیشه او از نمونههای تاریخی استفاده میکرد. منصور عباسی شاخص بود. «در زمان امام صادق چهار نفر آخوند دستگاهی و چهار نفر آخوند دنیا پرست و چهار نفر آخوند نزول خوار که از منصور دوانیقی پولهای فراوانی میگرفتند بر ضد قرآن و اسلام قیام کردند».(ص 146) این مطلب برای آن روزگار که روحانیون زیادی از اوقاف پول میگرفتند نکته مهمی بود. زندان منصور هم مثال زده میشد. وی با اشاره به داستانی از زمان منصور گفت: مأمورین یک وقت با نردبان وارد منازل میشوند. گاهی هم با جیپ میآیند.(ص 194) تعبیر آخوند دستگاهی و اوقافی در سخنرانیهای دیگر او هم دیده میشد و داستان بلعم باعور هم که جزو سخنرانیهای معروف کافی بود درباره همین قشر است:(ص 308) «آقایان! وقتی آخوند بی دین شد جامعهای را بی دین میکند… آخوند دستگاهی شدن و آخوند اوقافی شدن یعنی به عذاب الهی گرفتار شدن…»(ص 308) خواندن دعای ندبه که در این اواخر کافی به آن شهرت یافته بود، ضمن گزارشهایی که از سال 47 به بعد آمده، مورد توجه قرار گرفته است. در این وقت، وی دعای ندبه را در خانه خودش در خیابان امیریه برگزار میکرد.(ص 151) وی در آنجا با اشاره به این که در نزدیکی شهر نو است، از این که این همه جوان متدین جمع میشوند اظهار شعف میکرد.(ص 171) از همین زمان به بعد، پس از برگزاری دعای ندبه، نوارهای زیادی از روی آن تکثیر و به نقاط مختلف ایران ارسال میشد. برای نمونه، نوار این هفته، برای هفته آینده در مراسم دعای ندبه در برخی از مساجد یا منازل پخش میگردید.(ص 176 – 177) از سال 48 اشاره به برگزاری دعای ندبه در مهدیه امیریه تهران شده است.(ص 214) نویسنده این سطور به خاطر دارد که طی سالهای 50 و اندکی پس از آن، در مسجد محله، هر هفته نوار دعای ندبه هفته پیش کافی را برای مردم پخش میکردند و مورد استقبال مردم قرار میگرفت. هر چه زمان جلوتر میرفت در عین آن که انتقادات اجتماعی نسبت به فحشا و فساد بیشتر میشد، رنگ سیاسی آن کمتر میگردید. با این حال، همچنان ساواک مراقب بود و در هر فرصت به او تذکر میداد. در مواردی وی همچنان در پایان منبر بر دولت یهود نفرین کرده از خداوند میخواست تا آن را سرنگون کند.(ص 185، 188) یکبار هم بعدها در سال 51 در پایان سخنرانی خود گفته بود: خدایا به حق امام زمان ترا قسمت میدهیم که هر کس از یهودیان علنی و یا خفا حمایت میکند ذلیل گردان.(ص 342) و در منبر دیگر: پروردگارا! آن کس را که به وسیله پول، سرباز، اسلحه و… به یهودیان اسرائیل کمک میکند دودمانش را ریشه کن کن.(ص 347) یکبار هم یوسف کهن که نواری از مرحوم کافی را که شدیداً ضد یهودی بود از یک دوره گرد خریده بود برای مقامات مسئول برده و اعتراض کرده است که چرا یک روضهخوان بایست اینچنین بر ضد یهود سخن بگوید.(ص 394 – 395، 400) مرحوم کافی در مهر 48 در قم درباره فساد سخنرانی کرد و از جمله درباره سینمای قم به مردم هشدار داد. این بار هم ساواک قم او را خواست و از وی تعهد گرفت که دیگر این مطالب را بیان نکند.(ص 206) زمانی که مرحوم کافی در آبان 48 برای منبر به همدان رفت، پس از یک شب سخنرانی، ساواک از ادامه سخنرانی او ممانعت به عمل آورد.(ص 217) وی در برخی از سخنرانیهای خود از اصلاحات ارضی هم انتقاد کرده و زمینهای گرفته شده را حرام دانسته به طوری که برخی از کشاورزان رسماً نام نوشته و اعلام کردهاند که زمینها را نمیخواهند.(ص 228) یکی از تکیه کلامهای او درباره زن است، بیشتر از این زاویه که در این جامعه زنان و دختران را به فساد کشاندهاند. همچنین درباره بهکارگیری زنان در امور اجرایی انتقادهایی را مطرح میکند. به علاوه، مسئله حجاب از نکاتی است که وی درباره آن تأکید زیادی میکند. مرحوم کافی در تیرماه سال 49 احضار و مورد بازجویی قرار گرفت. این بازجویی در ارتباط با مسائلی بود که پس از شهادت سید محمدرضا سعیدی در مشهد و در دستگاه آقای میلانی رخ داد.(ص 256 – 257) از نظر ساواک چهار نفر عامل سروصدا در مشهد پس از شهادت سعیدی بودند: شیخ عباس طبسی، سید علی خامنهای، شیخ محمد رضا محامی، و شیخ احمد کافی واعظ.(ص 258) کسی هم برای ساواک گفته بود: کافی در مدت اقامت خود در مشهد با حرارت شدید خبر فوت سعیدی را در بین مردم انتشار داد و به هر کس میرسید میگفت سازمان امنیت نسبت به مدرسین قم و تهران فلان کرد سعیدی را به قدری شکنجه داده که شهید شده. این مطالب را چنان با آب و تاب تعریف میکرد که باعث برهم نظم حوزه علمیه و تحریک عدهای گردید.(ص 261) جلسه دوم بازجویی وی هم در ادامه آمده و مبحث همان است.(ص 262 – 266) اما گزارش کافی از شهادت سعیدی که آن را در مجلسی بیان کرده، بینش سیاسی کافی را به خوبی نشان میدهد.(ص 280) سخنرانیهای بعدی مرحوم کافی همچنان اعتراض آمیز و انتقادی است: شیعه امام صادق هر چقدر فشار ببیند به کوره حدادی برود و شکنجه ببیند شفافتر میشود. چرا ثبات قدم ندارید… چرا از پیغمبر، قرآن، امام حسین، امام زمان و نایب امام زمان حمایت نمیکنید.(ص 270) در اوایل بحث اشاره کردیم که از سال 48 – 49 به دلیل انتشار برخی از نوشتهها مانند شهید جاوید و آثاری از ابوالفضل برقعی و نیز بالا گرفتن نظریات صادره از حسینیه ارشاد، این اتهام مطرح شد که وهابیها در ایران مشغول فعالیت هستند. این اتهام سبب شد تا به دلیل ارتباط آن مسائل با جریان مبارزه، کسانی در مبارزه تردید بکنند. در سخنرانیهای مرحوم کافی در سال 49 چند بار اشاره به این امر شده است: «وضع مملکت خیلی خراب شده. کسی هم جرئت نمیکند حرف حسابی بزند. چون فوراً تحت تعقیب قرار خواهد گرفت. الان وهابیها در ایران دارند علیه دین اسلام فعالیت میکنند. اگر من آزاد بودم میگفتم که آنها از کدام چمشه آب میخورند».(ص 282: 7/8/1349) البته وی در همین سخنرانی به مردم توصیه میکند که مردم باید به نماینده امام زمان (ع) رجوع کنند و گزارشگر ساواک هم میافزاید که مقصودش امام خمینی است. چندی بعد او در سخنرانی دیگری اشاره به کتاب ابوالفضل برقعی کرده که در آن به امیرمؤمنان (ع) اهانت شده و روشن است که مقصودش از فعالیتهای وهابی همین حرکات بوده است.(ص 288) در آنجا به اشتباه ابوالفتح برقعی نوشته شده است. نمونه دیگر مخالفت کافی با قرآن چاپ فرح بود که در یک سخنرانی در آبان 49 تلویحاً آن را محکوم کرده و باز شدن دکانهای مختلف به نام دین و توسل آنان به حربه دین را محکوم کرد. در اینجا هم گزارشگر ساواک یقین کرده است که این سخنرانی درباره تفسیر قرآنی بوده که بنا به دستور شهبانو تهیه و چاپ شده است.(ص 284) در سال 50 ساواک در گزارشی نوشته است که مرحوم کافی به مشهد آمده است و به شهربانی رفته خود را فردی خدمتگزار معرفی کرده. او را به ساواک هدایت کردهاند در آنجا هم تعهد داده حرف خلافی نزد اما «برخلاف تعهد سپرده شده و بدون توجه به تذکراتی که به او داده شده، اغلب به طور کنایه خارج از موضوع سخنرانی و انتقاد میکند».(ص 292) انتقاد ساواک به تندیهای شدید او به بیحجابها و دادن نسبتهای زشت است. این در حالی است که همسر اغلب کارگزاران دولتی بیحجابند. تحلیل ساواک این بود که کافی این مطالب را میگوید تا مشهور شود و قصدش آن است تا با دستگیر کردن او سروصدایی بشود و بازار او داغتر شود. ساواک در گزارش مشابهی همین نکته را درباره شهید هاشمی نژاد هم عنوان کرده است.(ص 293 – 294) به درخواست نصیری و به دنبال این قبیل گزارشها نام مرحوم کافی هم در لیست وعاظ ممنوع المنبر در رمضان سال 1391 ق یعنی سال 1350 آمده است.(ص 296 – 297) در این فهرست نام آقایان طالقانی، باهنر، مهدوی کنی، خزعلی، هاشمی رفسنجانی، محلاتی، وتعدادی دیگر دیده میشود. ساواک در اواخر شهریور سال 50 او را احضار و به دلیل طرح مطالبی روی منبر بر ضد دستگاه بازجویی کرده به او هشدار داد. مرحوم کافی هم روی زرنگی گفت که کسانی او را تهدید تلفنی میکنند که چرا روی منبر مطالبی بر ضد حکومت نمیگوید. در اینباره یک یادداشت کتبی هم تسلیم کرد.(ص 313 – 314) با این حال، چند روز بعد بود که داستان صفوان جمال را که شترهایش را به هارون اجاره داده بود و امام کاظم (ع) با او برخورد کرد به تفصیل روی منبر بیان کرد.(ص 317) گزارشگر ساواک بعد از یکی از همین سخنرانیها که به نوعی اشاره به زمامداران هم بوده به نقل از برخی از مردم میگوید که آنها میگفتند: واقعاً آخوند مبارزی است.(ص 335) ساواک با کنترل و مراقبت شدید از کافی و تلفنهای او اشاره میکند که وی بسیار مزور است و همه کارهای خود را با آقای فلسفی مشورت میکند. ساواک در اواخر سال 51 به دنبال این طرح بوده است تا کافی را از مهدیه جدا کرده و شخص دیگری را برای مهدیه در نظر بگیرد.(ص 354) ارتباط آقای کافی با فلسفی زیاد بود و زمانی که او ممنوع المنبر بود، کافی روی منبر از قول آیت الله بروجردی نقل کرد که نگویید فلسفی بگویید شمشیر برنده اسلام.(ص 362) در سال 51 یا حوالی آن، مرحوم کافی چند بار به حسینیه ارشاد هم اعتراض کرده و یکبار هم آن را “یزیدیه اضلالیه” نام برده اما در اسناد ساواک اشارهای در اینباره نیامده است. همچنین از سفر مرحوم کافی به مکه در سال 52 و 53 جلوگیری شده است.(ص 401) قاعدتاً به دلیل تذکرات مکرر و نیز سختتر شدن اوضاع سیاسی کشور در سالهای 51 – 55 اندکی از حدت تندیهای مرحوم کافی کاسته شده باشد. با این حال انتقادهای اجتماعی و اخلاقی او ادامه داشته و یکبار در سال 54 ساواک درخواست کرده است که: به وی تذکر داده شود که در بالای منبر صرفاً به مسائل مذهبی پرداخته و از عنوان نمودن مطالب تحریک آمیز اجتناب نماید.(ص 393) اما اینها تأثیر چندانی نداشت. چندی بعد کافی در منبرش در مهدیه گفت: معاویه با زور بر مردم آن زمان حکومت میکرد و میخواست در قلب مردم برای خودش محبت ایجاد کند مگر میشود با زور بر مردم حکومت کرد؟(ص 401) ساواک در تاریخ 8/9/54 درباره او نوشت: نامبرده بالا یکی از وعاظ افراطی و اخلالگر است که تحریکات و اقداماتی در زمینه ضدیت مردم با یکدیگر معمول داشته و فعالیتهایی در جهت خلاف مصالح مملکتی و اخلال در نظم عمومی انجام و رویه نامطلوب و نادرست خود را همچنان دنبال مینماید به نحوی که وجود یاد شده در منطقه تهران موجبات بر هم خوردن نظم و آرامش عمومی را فراهم میسازد.(ص 402) نتیجه آن شد که مرحوم کافی را در آذرماه 1354 برای مدت سه سال تبعید به ایلام محکوم کردند.(ص 407) مرحوم کافی در ابتدای اقامتش در ایلام ضمن نامه مفصلی با اظهار بی اطلاعی از علت تبعید خود شرحی از خدمات دینی و اجتماعی خود را طی یک نامه مفصل نوشت. وی در این نامه درباره اقدامات خود در ساختن درمانگاهها و مدارس و نیز تلاش برای حفظ اعتقادات مردم و نیز منبرهایش بر ضد دولت بعثی عراق در اخراج ایرانیان را مورد تأکید قرار داد..(ص 412 – 414) نامهای هم به آیت الله خوانساری نوشت تا نزد مقامات وساطت کرده زمینه بازگشت او را فراهم سازند.(ص 418) ساواک با بازگشت وی موافقت نکرده، روی سخنرانی ضد یهودی وی انگشت گذاشت.(ص 420) بعید نیست که این اقدام برای راضی کردن کلیمیان و یا حتی اسرائیل صورت گرفته باشد. کار منبر و نماز مرحوم کافی در ایلام گرفت و پس از گذشت بیست روز، مقامات شهر از وی خواستند تا دیگر منبر نرود.(ص 422) وساطت آیت الله خوانساری و دیگران تا پاییز سال 55 به جایی نرسید و او همچنان در تبعید بهسر میبرد. وی در دوم آذر 55 پس از قریب یک سال تبعید به تهران بازگشت.(ص 434) در اسنادی که به چاپ رسیده جز یکی دو مورد از سخنرانیهای وی در سال نیمه اول سال 56 گزارشی نیست، جز یک گزارش که او از اجرای احکام اسلامی در سعودی ستایش کرده و تلویحاً از عدم اجرای آنها در ایران اظهار ناخشنودی نموده است.(ص 438) نخستین گزارش جدید درباره برگزاری مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی در مهدیه است که به نوشته ساواک: “گرداننده این مراسم شیخ احمد کافی و واعظی که منبر رفته شیخ ابوالقاسم اسلامی قمی بوده است.”(ص 441) مرحوم کافی از جمله منبریهایی بود که پس از واقعه قم در 19 دی 56 به اعتراض از ایراد سخنرانی خودداری کردند.(ص 446) نیز پس از سخنرانی وی در 28 اردیبهشت 57 در سیرجان تظاهرات ضد حکومتی برگزار شد.(ص 450) مرحوم کافی در چهلم شهدای یزد هم که در 19 اردیبهشت سال 57 برگزار شد سخنرانی کرده و گفت که من: به وسیله ارتباط قلبی این عزاداری را به ساحت آیت الله خمینی میرسانم.(ص 452) بر اساس گزارش دیگر مرحوم کافی در روز 29/4/57 (روز جمعه نیمه شعبان المعظم سال 1398 ق) در حالی که از قوچان عازم زیارت مشهد بود، اتومبیلش با دو اتومبیل دیگر تصادف و در نتیجه خود او و فرزند ده ساله و هفت نفر دیگر کشته شدند.(ص 458) جنازه وی روز 31 همان ماه در مشهد با حضور ده هزار نفر از افراطیون مذهبی به صحن آورده شده و پس از نماز خواندن آیتالله سیدعبدالله شیرازی بر آن با هواپیما به تهران منتقل شد. پس از آن بود که جمعیت در شهر پراکنده شده و تظاهرات زیادی به راه افتاد.(بنگرید: ص 458 – 461) بعد از انتقال به تهران و مراسم در مهدیه مجدداً جنازه مرحوم کافی به مشهد منتقل و در خواجه ربیع دفن شد. بازتاب این ماجرا در قم هم به تظاهرات مخالفان دولت منجر شد.(ص 470) در اصفهان هم پس از برگزاری مراسم فاتحه وی تظاهرات شد(ص 473) و نیز در کاشان(ص 478) و به احتمال بسیاری از شهرهای دیگر آن زمان شایع گردید که: شیخ احمد کافی چون چندین بار از وضع کنونی کشور انتقاد کرده بود به دست دشمنان به قتل رسید.(ص 476) در تهران هم روز پنجم مرداد 57 برای مرحوم کافی در مهدیه فاتحه گذاشته شد که پس از اتمام مردم با شعار مرگ بر منصور و زنده باد خمینی از حسینیه بیرون آمدند.(ص 481) روحانیت تهران هم در مسجد آرک فاتحه گرفته بود که آن هم تبدیل به تظاهرات ضد حکومتی شد.(ص 484) تعداد دیگری گزارش مربوط به مجالس فاتحه برای مرحوم کافی در شهرهای مختلف در ادامه آمده است که در بیشتر آنها منجر به رخدادهای ضد حکومتی شده و بی تردید باید این واقعه را از عوامل مؤثر در گسترش بیش از پیش تظاهرات ضد حکومتی در ایران در این مقطع دانست. کیفیت تصادف نیز در گزارشی در همین مجموعه اسناد درج شده است.(ص 507 – 509) |
کافیِ مبارز به روایت اسناد
نکتهای باید تذکر داد این که از سال 1350 به این طرف او هم تا اندازهای تحت تأثیر مسائلی که درباره حسینیه ارشاد و گرایشهای خاص مذهبی این دوره پدید آمد، به جدال با برخی از جریانهای روشنفکری مذهبی و در عین حال سیاسی زمان روی آورد. این در حالی بود که او تا پیش از آن و حتی پس از آن، جزو چهرههای حساسی بود که ساواک سخت مراقب او بوده و از گزارشهایی که درباره وی داده شده این حساسیت به خوبی آشکار و روشن است. در گزارشی که درباره آقای لنکرانی نوشتم اشاره کردم که در حوالی سال 49 و 50 انقلابیون روحانی دو دسته شدند: دستهای بر سر موضع انقلابیگری ماندند و دستهای از ترس از دست دادن عقاید شیعی و ولایتی که آنها را منتسب به برخی از افراد انقلابی میدیدند، راه خود را به سمت دیگری چرخاندند. به نظرم در رأس این چهرهها آیتالله میلانی و افراد وابسته به او قرار داشتند که یکی هم، همین مرحوم کافی بود. با این همه، او درگیر رفتوآمد شدید مردم بود و در مقامی که قرار داشت، یعنی در حضور چند هزار نفر که به طور معمول پای منبر او بودند الزاماً میبایست رویه خود را در انتقاد از وضعیت موجود ادامه میداد. به طور قطع این کار سادهای نبود. خشونت شدید ساواک و شهربانی و مزاحمتهای مکرری که برای او پدید آمد و از جمله تبعید یکسالهاش به ایلام در سال 54 نشانگر آن است که او روی مواضع خود ایستادگی کرده است.
در اینجا بر اساس اسناد چاپ شده در کتاب «واعظ شهیر حجت الاسلام حاج شیخ احمد کافی» تلاش میکنیم تا مروری بر زندگی سیاسی مرحوم کافی و چگونگی تأثیرگذاری وی را در ایران پیش از انقلاب اما در آستانه انقلاب نشان دهیم: به طور کلی باید گفت: مرحوم کافی که طی سالهای 33 – 38 در نجف درس خوانده بود در این سال برای تبلیغ به مشهد بازگشت، به سرعت به سراغ منبر رفت و با صدای گرمی که داشت تا پایان زندگی خود، همیشه جمعیت انبوهی را پای منبر خود میخکوب میکرد. علاوه بر آن خدمات دینی ـ عمرانی وی در مسجدسازی و مهدیهسازی چندان گسترده بود که میتوان گفت از این طریق هم تأثیری قابلملاحظه داشت. شاید مهدیه تهران یک استثنا در مراکز مذهبی آن روزگار به لحاظ کثرت جمعیتی باشد که در آنجا اجتماع میکردند. متعاقب آن دهها مهدیه دیگر در شهرهای مختلف ساخته شد. مروری بر اسنادی که ساواک در پرونده مرحوم کافی نگهداری کرده است، وی از چهرههای مبارز دهه چهل به حساب آمده و در اینباره شواهد و مطالب فراوانی وجود دارد. هرچه کار او مردمیتر میشد ساواک بیشتر مراقبت میکرد اما در عین حال، او هم الزاماً برای حفظ جمعیت در پای منبر خود و تعطیل نشدن آن و یا مهدیه مجبور به مراعات بیشتر بود. نخستین گزارش درباره او از اسفند 41 است که در منزل آیتالله قمی در مشهد منبر رفته و حرفهای بودار زده و اینکه دولت به برخی از رؤسای هیئات مذهبی پول داده تا به نفع دولت شعار دهند و اینکه او در اینباره با یکی از آنها برخورد کرده است. گزارش دیگر از دوم فروردین است که کافی روی منبر گفته است: “تو چرا – یعنی ای پادشاه – اختیار خودت را به دست اجنبی دادهای.(ص 4).” روز بعد هم روی منبر در منزل آیت الله میلانی گفته است: روحانیت با قرآن جلو میرود و با دولت اجانبپرست میجنگد و ایستادگی میکند.(ص 5) گزارش دیگر حکایت از آن دارد که در همان سخنرانی وی شاه را به منصور و ابرهه تشبیه کرده و از قیام زید بن علی ستایش نموده است.(ص 6) ویژگی عمده مرحوم کافی از همان آغاز، سخن گفتن به زبان عامیانه برای تودههای مردم بود. در واقع مخاطبان او از افراد عامی بودند و به همین مناسبت خواسته یا ناخواسته موضوعات انتخابی و استدلالهای او هم در حد همان مخاطبان بود. بحثها عبارت از ریشتراشی، مشروب خواری، قمار بازی و از این قبیل احکام شرعی بود که او مرتب روی آنها تأکید میکرد. «قطار تهران – مشهد که زوار امام رضا را میآورد در رستورانش آبجو، شراب، عرق و ویسکی است.»(ص17) از کار به جای اینکه برود با خانوادهاش خوش باشد میرود پیش موسیو، آبجو میخورد. به جای آبجو اگر خود جو را بخورید و مثل خر عرعر کنید که بهتر است.»(ص302) به دنبال شدت گرفتن برخی از انتقادهای اجتماعیِ او به دولت، ساواک به وی تذکر داد و بنا به گزارشی که مربوط به آبان 42 است این تذکر اثر کرده و سخنران او عادی گردید.(ص 14) با این حال، این برای چند روز بوده و با بالا گرفتن بحث سربازی طلبهها و نیز دستگیریها و اعتراض وی و گفتن اینکه «شاگردهای مکتب اسلام را از مردم گرفته و زندان انداخته» او را دستگیر و بازجویی کردند.(ص 20 – 24) گویا خیلی سریع آزاد شده است. این زمان سخنرانیهای روحانیون اغلب با کنایه و اشاره به رژیم همراه بود، اما مرحوم کافی به دلیل نفوذ کلام و نیز سخنرانیهایش در منازل آیات میلانی و قمی در شمار افرادی بود که ساواک روی آنان تأمل داشت. به همین دلیل در چهارم اسفند 43 بار دیگر دستگیر شد. درباره اتهامات وی گفته شده بود که در منبر گفته است: «حکومت ظالم با جگرگوشههای زهرا چه میکند.» همچنین «آیتالله خمینی را نایب امام زمان معرفی و او را در زندان و مظلوم معرفی و مرتباً دعا و صلوات برای خمینی میفرستد.»(ص 42 – 43) تا این زمان وی جمعاً دو بار دستگیر شده و بار دوم به دو ماه حبس تأدیبی محکوم گردید.(ص 55) بعدها کافی چند بار روی منبر گفت که به خاطر رطوبت زندان رماتیسم گرفته است.(ص 70) یکبار هم گفت: “جای همه شما خالی، زندان قزل قلعه، خدا کند که همه شما را بدانجا ببرند به شرط آنکه برای دین باشد نه جرم هروئین و تریاک.”(ص189) و باز از نمناکی آنجا سخن به میان آورد و گفت که شش ماه در زندان بوده است.(ص190) بعداز تبعید امام به ترکیه اوضاع تا حدی فروکش کرده و از سخنرانیهای مرحوم کافی نیز گزارشی منعکس نشده است. آنچه هست انتقادات وی نسبت به فساد اخلاقی حاکم بر جامعه است که در چند گزارش از آنها یاد شده است: «بعضی وقتها که میخواهند صدای مردم در نیاید چهار کلمه قرآن با قرائت پخش میشود و بعد از قرآن خانم دلکش شروع به خواندن میکند.».(ص 53) وی برای مدتی در اواخر سال 44 در زندان بود. پس از این سخنرانی پیشگفته باز ساواک به وی تذکر داد که از گفتن این قبیل مطالب روی منبر خودداری ورزد. اما نباید تأثیر کرده باشد زیرا در سخنرانی خود در دی ماه 45 گفت: «این هارونها و مأمونها چقدر فرزندان فاطمه را اذیت و آزار کردهاند.».(ص 58) وی بر اساس گزارش ساواک، در سال 45 چند تصویر از امام خمینی در منزلش بوده و در جلسهای که با برخی از افراد هیئات داشته گفته است که میبایست بر اساس رساله ایشان برای مردم مسئله گفت.(ص 66) این زمان وی مرتب در مسجد امینالدوله تهران منبر میرفته و به عنوان یکی از وعاظ ناراحت و مخالف برای ساواک شناخت شده بوده است.(ص 66) وی در سخنرانی 3 فروردین 46 خطاب به مردم گفته است: «از دینتان دفاع کنید از اسلام وقرآن و امام زمان و علماء و مراجع تقلید نگهداری کنید.».(ص 69) یکبار هم در سخنرانی خود در 20 بهمن 45 گفت: “در هر عصری منصورها و حجاجها وجود دارند و اولاد پیغمبر را اذیت میکنند. عدهای را اعدام و عدهای را زندانی مینمایند… خدایا پرچم دار اسلام پیشوای شیعیان جهان حضرت آیت الله خمینی را در پناه خودت از جمیع بلایا حفظ بفرما و او را صحیح و سالم به ایران برگردان و وسایل خلاصی زندانیان بیگناهی که به جرم طرفدارای از قرآن و دین و روحانیت گرفتار شدهاند فراهم نما.”.(ص 64 – 65) وی در این سخنرانیها مرتب روی فرعون و روشهای برخورد او.(ص 71، 305) و همین طور منصور عباسی و زندانی کردن سادات.(ص 74 – 75) تکیه میکرد. جالب آنکه وقتی در روز پنجم مرداد 57 برای مرحوم کافی در مهدیه تهران فاتحه برگزار شد، جمعیت حاضر پس از خروج از مهدیه شعار میدادند: “مرگ بر منصور”.(ص481) طبعاً به لحاظ منبری بودن مطالبش چندان پرداخته و داستانی ارائه میشد که خیلی با آنچه در متون بود تطبیق نمیکرد اما به هر روی، بسیار تأثیرگذار بود. او با اشاره به بیحجابی و بیعفتی، عرقخوری، قماربازی، مجالس رقص و انواع آنها، افزود: «یکی از علائم ظهور امام زمان این است که انسان در آن دوره نمیتواند به طور آشکار طرفداری از حق و دیانت بکند الان هم کسی نمیتواند به طور واضح و روشن احکام قرآن و دین را بیان کند.».(ص 72) در همین سخنرانی وی گفت: «امام محمد باقر میفرماید در دوره آخرالزمان به شهر قم پناه ببرید که عدهای شیعیان حقیقی و طرفداران حق و حقیقت فقط در قم میمانند.»(ص 79) این تندرویهای وی سبب شد تا نصیری در تاریخ 31 اردیبهشت 46 از شهربانی بخواهد تا مانع از منبر رفتن او شوند.(ص 76) مسئولان امر با وی مصاحبه مفصلی کرده و با توجه به اینکه او پذیرفت تابع دستورات باشد از نصیری خواستند که فعلاً از درخواست منع منبر وی خودداری شود.(ص 80) اما سخنرانی چند روز بعد وی باز درباره زندان رفتن و آبدیده شدن در مقابل ستمگران بود.(ص81) جمعبندی ساواک تا این زمان (14/3/46) از مرحوم کافی این بود: شیخ احمد کافی از وعاظ ناراحت و ماجراجوست که سعی دارد همیشه از نیروی جوانان کم سن و سال و بیتجربه متعصب مذهبی به نفع روحانیون مخالف استفاده کند و آنها را برای مخالفت با دولت آماده سازد و اکثراً در منابر خود به طور مستقیم و غیر مستقیم ضمن تجلیل از روحانیون افراطی از اعمال دولت بدگویی میکند.(ص 83) با ادامه سخنرانیهای وی، ساواک دوبار توصیه کرد که به وی تذکر جدی داده شود.(ص 84) ساواک بعدها نوشت که وی اخلاقاً تعهد سپرده است چنانچه با رفتنش به منبر موافقت گردد مستمعین را با اقدامات مترقیانه و اساسی کشور آشنا خواهد ساخت و در راه خدمت به شاهنشاه … قدم برخواهد داشت لکن عملاً مشاهده شده که به هیچوجه وی پایبند به قول و تعهدات خود نبوده و همچنان به رویه ناصواب و خلاف مصالح خود ادامه میدهد.(ص 112) از این زمان به بعد با حساس شدن ماجرای صهیونیستها و فلسطین و مسجدالاقصی موضوع تازهای در سخنرانیهای مرحوم کافی مطرح شد. «در این جهاد با برادران اعراب همآهنگ و همصدا باشید.»(ص 87) و در جای دیگر گفت: به برادران مسلمان اردنی دعا بکنید که یهودیها ریختهاند هفت مسجد آنها را خراب کرده و چند نفر از زن و بچههایشان را کشتهاند.(ص 142) این قبیل جملات در سخنرانیهای کافی در نیمه دوم سال 48 نیز آمده و دلیلش هم بالا گرفتن قضایای مربوط به فلسطین در ایران بوده است.(ص 222) وی در 21 خرداد 46 در قم در منزل امام که این زمان برادر ایشان آیت الله پسندیده بود منبر رفت و از کسانی سخن گفت که در راه خدا شکنجه شده، به زندان میروند و وقتی آزاد شدند سرافرازند.(ص 89) وی در 18 شهریور همین سال در منزل آیتالله قمی که این زمان تبعید بود منبر رفته و گفت: استقلال در یک مملکت به وجود نمیآید جز با زندانی کردن مردم و نفسها را در سینه خفه کردن.(ص 96) جسارت مرحوم کافی در سخنرانیهای این دوره قابل ملاحظه است. وی با اشاره به اینکه زمان خلفای عباسی کسانی بر مردم حکومت میکردند که اهل مشروب و زنا بودند میافزاید: «در حال حاضر هم وضع به همین منوال است و جنایت و فساد آزاد میباشد.»(ص99) وی همانجا از این که مردم هم بیرگ هستند و در مقابل این همه ظلم و ستمی که به آنها میشود دم بر نمیآورند سخن میگوید. در مهر همان سال باز در جایی اشاره کرد که چند سال قبل در روزنامه اطلاعات خواندم که انتقاد آزاد است. در آن موقع من هم در یکی از منابرم صحبت میکردم. فردایش مرا گرفتند و به همانجایی که همه از اسمش میترسند بردند… در آنجا پرسیدند: آقا چرا حرف حسابی زدی؟ گفتم: خودتان گفتید مملکت آزاد است… گفتند: همه حرفی را نمیشود زد مگر آنکه برای مقام ما خوب باشد..(ص104) مرحوم کافی به حج رفته و در مراسمی هم که برای دعای برای شاه بوده شرکت نکرده بود. در بازگشت از وی بازخواست شد و او گفت که در روز مذکور مسمومیت غذایی پیدا کرده و نتوانسته است در آن مراسم شرکت کند.(ص 119) تکیه مرحوم کافی روی فساد اجتماعی به طور طبیعی وی را به این سمت میکشاند تا درباره حکومت که حامی این قبیل امور و دست کم به طور جدی متهم به رواج آنها بود حمله کند. در واقع، او نمیتوانست این دو مسئله را از همدیگر جدا کند. به همین دلیل است که سخنرانیهای وی در همین چهارچوب باز هم ادامه مییابد. سخنرانیهای سال 47 به بعد کافی به طور معمول همین مضمون را دارد. (برای نمونه: ص 138، 139، 158 و بسیاری از صفحات دیگر) گاهی مثالهای سبکی هم زده میشد.(برای نمونه: ص 165 – 166) مأموران ساواک از هیچ اشاره در این سخنرانیها نمیگذشته و آنها را گزارش میکردند. مرحوم کافی در یک سخنرانی به چوپان و بره اشاره کرده و گفت وای به آن موقعی که خود چوپان گرگ شود و ادامه داد وضع فعلی ما تقریباً به آن صورت در آمده است.(ص 144) اشاره وی به آخوندهای درباری هم جالب بود و مثل همیشه او از نمونههای تاریخی استفاده میکرد. منصور عباسی شاخص بود. «در زمان امام صادق چهار نفر آخوند دستگاهی و چهار نفر آخوند دنیا پرست و چهار نفر آخوند نزول خوار که از منصور دوانیقی پولهای فراوانی میگرفتند بر ضد قرآن و اسلام قیام کردند».(ص 146) این مطلب برای آن روزگار که روحانیون زیادی از اوقاف پول میگرفتند نکته مهمی بود. زندان منصور هم مثال زده میشد. وی با اشاره به داستانی از زمان منصور گفت: مأمورین یک وقت با نردبان وارد منازل میشوند. گاهی هم با جیپ میآیند.(ص 194) تعبیر آخوند دستگاهی و اوقافی در سخنرانیهای دیگر او هم دیده میشد و داستان بلعم باعور هم که جزو سخنرانیهای معروف کافی بود درباره همین قشر است:(ص 308) «آقایان! وقتی آخوند بی دین شد جامعهای را بی دین میکند… آخوند دستگاهی شدن و آخوند اوقافی شدن یعنی به عذاب الهی گرفتار شدن…»(ص 308) خواندن دعای ندبه که در این اواخر کافی به آن شهرت یافته بود، ضمن گزارشهایی که از سال 47 به بعد آمده، مورد توجه قرار گرفته است. در این وقت، وی دعای ندبه را در خانه خودش در خیابان امیریه برگزار میکرد.(ص 151) وی در آنجا با اشاره به این که در نزدیکی شهر نو است، از این که این همه جوان متدین جمع میشوند اظهار شعف میکرد.(ص 171) از همین زمان به بعد، پس از برگزاری دعای ندبه، نوارهای زیادی از روی آن تکثیر و به نقاط مختلف ایران ارسال میشد. برای نمونه، نوار این هفته، برای هفته آینده در مراسم دعای ندبه در برخی از مساجد یا منازل پخش میگردید.(ص 176 – 177) از سال 48 اشاره به برگزاری دعای ندبه در مهدیه امیریه تهران شده است.(ص 214) نویسنده این سطور به خاطر دارد که طی سالهای 50 و اندکی پس از آن، در مسجد محله، هر هفته نوار دعای ندبه هفته پیش کافی را برای مردم پخش میکردند و مورد استقبال مردم قرار میگرفت. هر چه زمان جلوتر میرفت در عین آن که انتقادات اجتماعی نسبت به فحشا و فساد بیشتر میشد، رنگ سیاسی آن کمتر میگردید. با این حال، همچنان ساواک مراقب بود و در هر فرصت به او تذکر میداد. در مواردی وی همچنان در پایان منبر بر دولت یهود نفرین کرده از خداوند میخواست تا آن را سرنگون کند.(ص 185، 188) یکبار هم بعدها در سال 51 در پایان سخنرانی خود گفته بود: خدایا به حق امام زمان ترا قسمت میدهیم که هر کس از یهودیان علنی و یا خفا حمایت میکند ذلیل گردان.(ص 342) و در منبر دیگر: پروردگارا! آن کس را که به وسیله پول، سرباز، اسلحه و… به یهودیان اسرائیل کمک میکند دودمانش را ریشه کن کن.(ص 347) یکبار هم یوسف کهن که نواری از مرحوم کافی را که شدیداً ضد یهودی بود از یک دوره گرد خریده بود برای مقامات مسئول برده و اعتراض کرده است که چرا یک روضهخوان بایست اینچنین بر ضد یهود سخن بگوید.(ص 394 – 395، 400) مرحوم کافی در مهر 48 در قم درباره فساد سخنرانی کرد و از جمله درباره سینمای قم به مردم هشدار داد. این بار هم ساواک قم او را خواست و از وی تعهد گرفت که دیگر این مطالب را بیان نکند.(ص 206) زمانی که مرحوم کافی در آبان 48 برای منبر به همدان رفت، پس از یک شب سخنرانی، ساواک از ادامه سخنرانی او ممانعت به عمل آورد.(ص 217) وی در برخی از سخنرانیهای خود از اصلاحات ارضی هم انتقاد کرده و زمینهای گرفته شده را حرام دانسته به طوری که برخی از کشاورزان رسماً نام نوشته و اعلام کردهاند که زمینها را نمیخواهند.(ص 228) یکی از تکیه کلامهای او درباره زن است، بیشتر از این زاویه که در این جامعه زنان و دختران را به فساد کشاندهاند. همچنین درباره بهکارگیری زنان در امور اجرایی انتقادهایی را مطرح میکند. به علاوه، مسئله حجاب از نکاتی است که وی درباره آن تأکید زیادی میکند. مرحوم کافی در تیرماه سال 49 احضار و مورد بازجویی قرار گرفت. این بازجویی در ارتباط با مسائلی بود که پس از شهادت سید محمدرضا سعیدی در مشهد و در دستگاه آقای میلانی رخ داد.(ص 256 – 257) از نظر ساواک چهار نفر عامل سروصدا در مشهد پس از شهادت سعیدی بودند: شیخ عباس طبسی، سید علی خامنهای، شیخ محمد رضا محامی، و شیخ احمد کافی واعظ.(ص 258) کسی هم برای ساواک گفته بود: کافی در مدت اقامت خود در مشهد با حرارت شدید خبر فوت سعیدی را در بین مردم انتشار داد و به هر کس میرسید میگفت سازمان امنیت نسبت به مدرسین قم و تهران فلان کرد سعیدی را به قدری شکنجه داده که شهید شده. این مطالب را چنان با آب و تاب تعریف میکرد که باعث برهم نظم حوزه علمیه و تحریک عدهای گردید.(ص 261) جلسه دوم بازجویی وی هم در ادامه آمده و مبحث همان است.(ص 262 – 266) اما گزارش کافی از شهادت سعیدی که آن را در مجلسی بیان کرده، بینش سیاسی کافی را به خوبی نشان میدهد.(ص 280) سخنرانیهای بعدی مرحوم کافی همچنان اعتراض آمیز و انتقادی است: شیعه امام صادق هر چقدر فشار ببیند به کوره حدادی برود و شکنجه ببیند شفافتر میشود. چرا ثبات قدم ندارید… چرا از پیغمبر، قرآن، امام حسین، امام زمان و نایب امام زمان حمایت نمیکنید.(ص 270) در اوایل بحث اشاره کردیم که از سال 48 – 49 به دلیل انتشار برخی از نوشتهها مانند شهید جاوید و آثاری از ابوالفضل برقعی و نیز بالا گرفتن نظریات صادره از حسینیه ارشاد، این اتهام مطرح شد که وهابیها در ایران مشغول فعالیت هستند. این اتهام سبب شد تا به دلیل ارتباط آن مسائل با جریان مبارزه، کسانی در مبارزه تردید بکنند. در سخنرانیهای مرحوم کافی در سال 49 چند بار اشاره به این امر شده است: «وضع مملکت خیلی خراب شده. کسی هم جرئت نمیکند حرف حسابی بزند. چون فوراً تحت تعقیب قرار خواهد گرفت. الان وهابیها در ایران دارند علیه دین اسلام فعالیت میکنند. اگر من آزاد بودم میگفتم که آنها از کدام چمشه آب میخورند».(ص 282: 7/8/1349) البته وی در همین سخنرانی به مردم توصیه میکند که مردم باید به نماینده امام زمان (ع) رجوع کنند و گزارشگر ساواک هم میافزاید که مقصودش امام خمینی است. چندی بعد او در سخنرانی دیگری اشاره به کتاب ابوالفضل برقعی کرده که در آن به امیرمؤمنان (ع) اهانت شده و روشن است که مقصودش از فعالیتهای وهابی همین حرکات بوده است.(ص 288) در آنجا به اشتباه ابوالفتح برقعی نوشته شده است. نمونه دیگر مخالفت کافی با قرآن چاپ فرح بود که در یک سخنرانی در آبان 49 تلویحاً آن را محکوم کرده و باز شدن دکانهای مختلف به نام دین و توسل آنان به حربه دین را محکوم کرد. در اینجا هم گزارشگر ساواک یقین کرده است که این سخنرانی درباره تفسیر قرآنی بوده که بنا به دستور شهبانو تهیه و چاپ شده است.(ص 284) در سال 50 ساواک در گزارشی نوشته است که مرحوم کافی به مشهد آمده است و به شهربانی رفته خود را فردی خدمتگزار معرفی کرده. او را به ساواک هدایت کردهاند در آنجا هم تعهد داده حرف خلافی نزد اما «برخلاف تعهد سپرده شده و بدون توجه به تذکراتی که به او داده شده، اغلب به طور کنایه خارج از موضوع سخنرانی و انتقاد میکند».(ص 292) انتقاد ساواک به تندیهای شدید او به بیحجابها و دادن نسبتهای زشت است. این در حالی است که همسر اغلب کارگزاران دولتی بیحجابند. تحلیل ساواک این بود که کافی این مطالب را میگوید تا مشهور شود و قصدش آن است تا با دستگیر کردن او سروصدایی بشود و بازار او داغتر شود. ساواک در گزارش مشابهی همین نکته را درباره شهید هاشمی نژاد هم عنوان کرده است.(ص 293 – 294) به درخواست نصیری و به دنبال این قبیل گزارشها نام مرحوم کافی هم در لیست وعاظ ممنوع المنبر در رمضان سال 1391 ق یعنی سال 1350 آمده است.(ص 296 – 297) در این فهرست نام آقایان طالقانی، باهنر، مهدوی کنی، خزعلی، هاشمی رفسنجانی، محلاتی، وتعدادی دیگر دیده میشود. ساواک در اواخر شهریور سال 50 او را احضار و به دلیل طرح مطالبی روی منبر بر ضد دستگاه بازجویی کرده به او هشدار داد. مرحوم کافی هم روی زرنگی گفت که کسانی او را تهدید تلفنی میکنند که چرا روی منبر مطالبی بر ضد حکومت نمیگوید. در اینباره یک یادداشت کتبی هم تسلیم کرد.(ص 313 – 314) با این حال، چند روز بعد بود که داستان صفوان جمال را که شترهایش را به هارون اجاره داده بود و امام کاظم (ع) با او برخورد کرد به تفصیل روی منبر بیان کرد.(ص 317) گزارشگر ساواک بعد از یکی از همین سخنرانیها که به نوعی اشاره به زمامداران هم بوده به نقل از برخی از مردم میگوید که آنها میگفتند: واقعاً آخوند مبارزی است.(ص 335) ساواک با کنترل و مراقبت شدید از کافی و تلفنهای او اشاره میکند که وی بسیار مزور است و همه کارهای خود را با آقای فلسفی مشورت میکند. ساواک در اواخر سال 51 به دنبال این طرح بوده است تا کافی را از مهدیه جدا کرده و شخص دیگری را برای مهدیه در نظر بگیرد.(ص 354) ارتباط آقای کافی با فلسفی زیاد بود و زمانی که او ممنوع المنبر بود، کافی روی منبر از قول آیت الله بروجردی نقل کرد که نگویید فلسفی بگویید شمشیر برنده اسلام.(ص 362) در سال 51 یا حوالی آن، مرحوم کافی چند بار به حسینیه ارشاد هم اعتراض کرده و یکبار هم آن را “یزیدیه اضلالیه” نام برده اما در اسناد ساواک اشارهای در اینباره نیامده است. همچنین از سفر مرحوم کافی به مکه در سال 52 و 53 جلوگیری شده است.(ص 401) قاعدتاً به دلیل تذکرات مکرر و نیز سختتر شدن اوضاع سیاسی کشور در سالهای 51 – 55 اندکی از حدت تندیهای مرحوم کافی کاسته شده باشد. با این حال انتقادهای اجتماعی و اخلاقی او ادامه داشته و یکبار در سال 54 ساواک درخواست کرده است که: به وی تذکر داده شود که در بالای منبر صرفاً به مسائل مذهبی پرداخته و از عنوان نمودن مطالب تحریک آمیز اجتناب نماید.(ص 393) اما اینها تأثیر چندانی نداشت. چندی بعد کافی در منبرش در مهدیه گفت: معاویه با زور بر مردم آن زمان حکومت میکرد و میخواست در قلب مردم برای خودش محبت ایجاد کند مگر میشود با زور بر مردم حکومت کرد؟(ص 401) ساواک در تاریخ 8/9/54 درباره او نوشت: نامبرده بالا یکی از وعاظ افراطی و اخلالگر است که تحریکات و اقداماتی در زمینه ضدیت مردم با یکدیگر معمول داشته و فعالیتهایی در جهت خلاف مصالح مملکتی و اخلال در نظم عمومی انجام و رویه نامطلوب و نادرست خود را همچنان دنبال مینماید به نحوی که وجود یاد شده در منطقه تهران موجبات بر هم خوردن نظم و آرامش عمومی را فراهم میسازد.(ص 402) نتیجه آن شد که مرحوم کافی را در آذرماه 1354 برای مدت سه سال تبعید به ایلام محکوم کردند.(ص 407) مرحوم کافی در ابتدای اقامتش در ایلام ضمن نامه مفصلی با اظهار بی اطلاعی از علت تبعید خود شرحی از خدمات دینی و اجتماعی خود را طی یک نامه مفصل نوشت. وی در این نامه درباره اقدامات خود در ساختن درمانگاهها و مدارس و نیز تلاش برای حفظ اعتقادات مردم و نیز منبرهایش بر ضد دولت بعثی عراق در اخراج ایرانیان را مورد تأکید قرار داد..(ص 412 – 414) نامهای هم به آیت الله خوانساری نوشت تا نزد مقامات وساطت کرده زمینه بازگشت او را فراهم سازند.(ص 418) ساواک با بازگشت وی موافقت نکرده، روی سخنرانی ضد یهودی وی انگشت گذاشت.(ص 420) بعید نیست که این اقدام برای راضی کردن کلیمیان و یا حتی اسرائیل صورت گرفته باشد. کار منبر و نماز مرحوم کافی در ایلام گرفت و پس از گذشت بیست روز، مقامات شهر از وی خواستند تا دیگر منبر نرود.(ص 422) وساطت آیت الله خوانساری و دیگران تا پاییز سال 55 به جایی نرسید و او همچنان در تبعید بهسر میبرد. وی در دوم آذر 55 پس از قریب یک سال تبعید به تهران بازگشت.(ص 434) در اسنادی که به چاپ رسیده جز یکی دو مورد از سخنرانیهای وی در سال نیمه اول سال 56 گزارشی نیست، جز یک گزارش که او از اجرای احکام اسلامی در سعودی ستایش کرده و تلویحاً از عدم اجرای آنها در ایران اظهار ناخشنودی نموده است.(ص 438) نخستین گزارش جدید درباره برگزاری مراسم چهلم حاج آقا مصطفی خمینی در مهدیه است که به نوشته ساواک: “گرداننده این مراسم شیخ احمد کافی و واعظی که منبر رفته شیخ ابوالقاسم اسلامی قمی بوده است.”(ص 441) مرحوم کافی از جمله منبریهایی بود که پس از واقعه قم در 19 دی 56 به اعتراض از ایراد سخنرانی خودداری کردند.(ص 446) نیز پس از سخنرانی وی در 28 اردیبهشت 57 در سیرجان تظاهرات ضد حکومتی برگزار شد.(ص 450) مرحوم کافی در چهلم شهدای یزد هم که در 19 اردیبهشت سال 57 برگزار شد سخنرانی کرده و گفت که من: به وسیله ارتباط قلبی این عزاداری را به ساحت آیت الله خمینی میرسانم.(ص 452) بر اساس گزارش دیگر مرحوم کافی در روز 29/4/57 (روز جمعه نیمه شعبان المعظم سال 1398 ق) در حالی که از قوچان عازم زیارت مشهد بود، اتومبیلش با دو اتومبیل دیگر تصادف و در نتیجه خود او و فرزند ده ساله و هفت نفر دیگر کشته شدند.(ص 458) جنازه وی روز 31 همان ماه در مشهد با حضور ده هزار نفر از افراطیون مذهبی به صحن آورده شده و پس از نماز خواندن آیتالله سیدعبدالله شیرازی بر آن با هواپیما به تهران منتقل شد. پس از آن بود که جمعیت در شهر پراکنده شده و تظاهرات زیادی به راه افتاد.(بنگرید: ص 458 – 461) بعد از انتقال به تهران و مراسم در مهدیه مجدداً جنازه مرحوم کافی به مشهد منتقل و در خواجه ربیع دفن شد. بازتاب این ماجرا در قم هم به تظاهرات مخالفان دولت منجر شد.(ص 470) در اصفهان هم پس از برگزاری مراسم فاتحه وی تظاهرات شد(ص 473) و نیز در کاشان(ص 478) و به احتمال بسیاری از شهرهای دیگر آن زمان شایع گردید که: شیخ احمد کافی چون چندین بار از وضع کنونی کشور انتقاد کرده بود به دست دشمنان به قتل رسید.(ص 476) در تهران هم روز پنجم مرداد 57 برای مرحوم کافی در مهدیه فاتحه گذاشته شد که پس از اتمام مردم با شعار مرگ بر منصور و زنده باد خمینی از حسینیه بیرون آمدند.(ص 481) روحانیت تهران هم در مسجد آرک فاتحه گرفته بود که آن هم تبدیل به تظاهرات ضد حکومتی شد.(ص 484) تعداد دیگری گزارش مربوط به مجالس فاتحه برای مرحوم کافی در شهرهای مختلف در ادامه آمده است که در بیشتر آنها منجر به رخدادهای ضد حکومتی شده و بی تردید باید این واقعه را از عوامل مؤثر در گسترش بیش از پیش تظاهرات ضد حکومتی در ایران در این مقطع دانست. کیفیت تصادف نیز در گزارشی در همین مجموعه اسناد درج شده است.(ص 507 – 509) |
کافیِ مبارز به روایت اسناد