عرفان

عرفان چیست ؟ عارف چگونه به آن مى رسد؟

جواب : عرفان در اصطلاح عبارت است از معرفت قلبى که از طریق کشف و شهود, نه بحث و استدلال , حاصل مى شود و آن را علم وجدانى هم مى خوانند. کسى را که واجد مقام عرفان است عارف گویند
(بهاء الدین خرمشاهى , دانشنامهء قرآن , ج 2 ص 1467)
عرفا براى سالک <دانشجوى عرفان > چهار سفر معتقدند:

 
سفر از خلق به سوى خالق
سفر در خود خالق
سفر از خالقه به سوى خلق منتها همراه با خالق ; یعنى در حالى که با خداست به سوى خلق باز مى گردد
سفر و سیر در میان خلق است با حق

اهداف سالک در سفرهاى چهارگانه به قرار زیر است

سالک در سفر اول , حجاب هاى ظلمانى و نورانى را از پیش پاى خود بر مى دارد
حجاب هاى ظلمانى مربوط به مقام نفس و حجاب هاى نورانى مربوطه به مقام قلب و روح است
گفتنى است که عرفا در مورد روان انسان , تعابیر مختلفى از قبیل نفس , قلب , روح , سر, خفى و اخفا به کار مى برند
به عقیدهء آنان , روان تا وقتى اسیر شهوات است <نفس >, زمانى که محل معارف الهى قرار گرفت <قلب >, وقتى که محبت الهى در آن طلوع مى کند <روح > و وقتى به مرحلهء شهود رسید <سرّ> نامیده مى شود
(.مرتضى مطهرى , آشنائى با علوم اسلامى , کتاب عرفان , ص 155)
در تعبیر دیگر مى گویند: <سر>, مرحله فناى ذات عارف در خدا است , <خفى >, مرتبهء فناى صفات و افعال وى درحق است و <اخفا> مرحلهء فناى این دو است
(.سید یحیى یثربى , عرفان نظرى , ص 479)
عرفا مى گویند: سالک در سفر اول , از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد نهایى عبور مى کند.بنابراین , 
میان عارف و مقصد اصلى وى سه مرحله فاصله است ; نفس , قلب , روح
 .
با عبور از این سه مرحله به مقام شهود جمال حق نایل مى شود که در این مرحله ذات و حقیقت خود را در حق فانى مى بیند. این مرحله را مقام <فنا در ذات > مى نامند و مراحل سه گانه سر, خفى و اخفا را در همین مرتبه از سفر دانند,لیکن باید این ها را جزء سفر دوّم دانست .
گاهى نیز در مقام روح , عقل را به لحاظ تفصیل شهود معقولات در نظر مى گیرند که در نتیجه تعداد مقامات به هفت مى رسد که عبارت اند از: مقام نفس , قلب , روح , عقل , سر, خفى و اخفا.
البته این ها را وقتى مقام مى دانند که براى سالک به صورت ملکه در آمده باشند و اگر به مرتبه نرسد, مراتب عشق ومحبّت خوانده مى شود.
مولى در مثنوى خویش به همین مراتب اشاره دارد, آن جا که مى گوید:
هفت شهر عشق را عطار گشت                    ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
سفر اول
 سالک وقتى تمام مى شود که ذاتش در حق فانى گردد, وجودش حقّانى شده , محو بروى عارض وشَطَح بیان امرى به صورت رمز که ظاهراً بوى خودپسندى و خلاف شرع از آن استشمام شود, مثل اناالحق گفتن منصورحلاج  از وى صادر شود. اگر بعد از رسیدن به این مرحله عنایت حق شامل حالش شود و محوش بر طرف گرددصَحوْ بر او عارض شود, آن گاه به بندگى خود اقرار مى کند  (فرهنگ معین , ج 2 حرف <ش > ص 695ـ 699.
ابویزید گوید: بار خدایا, اگر روزى دم از <سبحان ما اعظم شأنى > مى زدم , امروز آن را رها مى کنم و مى گویم : <اشهدان لااله الااللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه >.
توضیح این که , 
محو مرتبه اى است که عارف محود در ذات خدا گردد
 و واژهء <من > از او محود شود, به نحوى که خود را نبیند.اگر عارف از حالت فنا بیرون بیاید و خود را باقى منتها نه به این معنا که تنزّل کند و در حد اول برسد, بلکه به این معنا که بقاى بالله پیدا کند این حالت و مرتبه را مرتبهء <صحو> مى نامند.
در 
سفر دوم
 که سالک به مقام ولایت رسید و وجودش حقانى گشت , اسما و صفات الهى را مى شناسد و خود رامتصف به صفات الهى مى کند, در این مقام ولایتش کامل مى گردد و ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال خدا فانى مى شود. در این حال عارف , به وسیلهء حق مى شنود, مى بیند و راه مى رود.
در 
سفر سوم
 که سالک محوش زایل مى گردد, به صحو تام دست مى یابد, به بقاى الله باقى مى باشد و در عوالم جبروت , ملکوت و ناسوت سفر مى کند و خود را به خلق مى رساند.
در
 سفر چهارم 
که در میان خلق است , خلایق و آثار و لوازم آن ها را مشاهده مى کند, به سود و زیان دنیوى و اخروى آنان آگاه مى شود, از رجوع و کیفیت رجوع آنان به سوى حق و نیز عوامل و انگیزه و موانع این رجوع مطلع مى شود و به آن ها خبر مى دهد. در یک کلام در میان مردم است و به تمثیت امور آن ها مى پردازد.()
(پـاورقى 2.مرتضى مطهرى , آشنائى با علوم اسلامى , کتاب عرفان , ص 141و سید یحیى یثربى , عرفان نظرى , ص 477ـ 479
البته عرفا براى سر و سلوک مراتب , منازل و مقامات دیگرى را نیز سفارش مى کنند. در صورت تمایل مى توانید ازکتاب عرفان نظرى تألیف دکتر سید یحیى یثربى استفاده نمایید.

اولین کسى که به مقام عرفان رسیده چه کسى بوده است ؟

 اولین کسى که به مقام عرفان رسیده چه کسى بوده است و عنوان عارف از ناحیه چه کسى به او اعطامى شود؟
جواب : آن طورى که مشخص است در قرن اول هجرى از اصطلاح تصوف و عرفان خبرى نبود. قدر متیقن این است که تصوف در قرن دوم پیدا شد و اولین کسى که به عنوان صوفى خوانده شد, جناب ابوهاشم کوفى بوده است .هم چنین قدر متیقن این است که در قرن سوم , طرفداران این علم اصطلاح عارف را بر خود گذاشتند. گفتنى است که هر چند در قرن اول هجرى گروهى خاص به نام عارف یا صوفى وجود نداشتند, ولى این دلیل نمى شود که خوبان صحابه رسول خدا(ص)به مقام عرفان نرسیده باشند
به طور قطع , گروهى از اصحاب کبار از حیات معنوى نیرومندى برخوردار بودند, منتها آن ها هم از نظر مراتب ودرجات ایمان با هم تفاوت داشتند. حتى جناب سلمان فارسى و ابوذر غفارى از نظر درجهء ایمان با هم تفاوت داشتند.سلمان ظرفیتى از ایمان داشت و چیزهایى را از طریف کشف شهود مى دید و مى دانست که براى ابوذر قابل تحمل نبود. در احادیث زیادى این مضمون رسیده است که اگر ابوذر آن چه را که در قلب سلمان است مى دانست , او رامى کشت و یا او را کافر مى پنداشت . از جمله امام صادق (ع)فرمودند: روزى مسئله تقیه نزد حضرت امام زین العابدین 7مطرح شد. امام 7براى این که جاى گاه تقیه را روشن کند و آن را مورد پذیرش قرار بدهد, فرمودند: <واللّه لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله …>
(علامه مجلسى , بحارالانوار, ج 22 ص 343 حدیث 53(چاپ بیروت )

فرق اخلاق و عرفان را بیان نمایید ؟

عرفان به عنوان یک دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است : بخش عملى و بخش نظرى
بخش عملى عبارت است از آن قسمت که روابط و وظائف انسان را با خودش و جهان و خدا بیان مى کند. عرفان در این بخش مانند اخلاق است ; یعنى یک علم عملى است . این بخش از عرفان را <سیر و سلوک > مى نامند. در این مرحله عارف باید منازلى را طى کند تا به توحید واقعى برسد. طى کردن و پیمودن این منازل را سیر و سلوک مى گویند.

 توحید عارف یعنى موجود حقیقى , منحصر به خدا است . جز خدا هر چه هست , <نمود> است , نه <بود>.توحید عارف یعنى <جز خدا هیچ نیست >.

اخلاق و عرفان
اخلاق و عرفان

توحید عارف یعنى طىّ طریق کردن و رسیدن به مرحله اى که جز خداهیچ ندیدن .

بخش عملى عرفان شبیه علم اخلاق است که دربارهء <چه باید کرد> بحث مى کند, با این تفاوت که اوّلاًعرفان دربارهء روابط انسان با خودش و جهان و خدا بحث مى کند و عمدهء نظرش دربارهء روابط انسان با خدا است ,حال آن که همهء سیستم هاى اخلاقى ضرورتى نمى بینند که دربارهء روابط انسان با خدا بحث کنند و فقط سیستم هاى اخلاقى مذهبى این جهت را مورد عنایت قرار مى دهند. ثانیاً سیر و سلوک عرفانى پویا و متحرک است , بر خلاف اخلاق که ساکن است ; یعنى در عرفان سخن از نقطهء آغاز است و از مقصد و منازل و مراحلى که به ترتیب باید طى شود تا انسان به سر منزل مقصود برسد. از نظر عارف براى انسان <صراط> و راه وجود دارد و باید آن را بپیماید تا به منزل بعدى برسد, ولى در اخلاق صرفاً سخن از یک سلسله فضائل است , از قبیل راستى و درستى و عدالت و عفّت واحسان و انصاف و ایثار. عناصر روحى اخلاقى محدود به معانى و مفاهیمى است که غالباً آن ها را مى شناسند, امّاعناصر روحى عرفاى وسیع تر و گسترده تر است .()
(پـاورقى 1.شهید مطهرى , آشنایى با علوم اسلامى (کلام و عرفان ), ص 71
چند کتاب عرفانى : <فلسفهء اخلاق > از شهید مطهرى ;<مبانى عرفان اسلامى > از علامه سید محمد تقى مدرّسى ;<عرفان نظرى > از دکتر سید یحیى یثربى ; <کیمیاى سعادت > از امام محمد غزّالى ; <محجّةالبیضا> از فیض کاشانى ;<تماشاگه راز> از مطهرى .