رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن