رنج معاصر نبودن
تصویر اول: هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است. تصویر دوم: چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟ این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است. اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟ شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد. تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد. این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد. اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر! واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما. |
رنج معاصر نبودن
تصویر اول: هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است. تصویر دوم: چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟ این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است. اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟ شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد. تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد. این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد. اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر! واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما. |
رنج معاصر نبودن