از خرمای ایمان تا خرمن باورها

چند واقعیت مهم دربارۀ این تناقض‌ها وجود دارد:
1. روایات گروه اول، هم بسیار بیش از روایات دستۀ دوم است و هم در کتب همۀ مذاهب اسلامی و بلکه در متون همۀ ادیان و آیین‌ها مشترک است.

2. روایات گروه اول، به‌رغم برتری کمّی و کیفی، به جایگاهی مهم در دین‌شناسی تاریخی مسلمانان دست نیافته‌اند؛ بلکه به اخلاقیات تبعید شده‌اند و اخلاقیات نیز مستحبات دینداری است؛ برخلاف دو بخش دیگر(عقاید و احکام) که دینداری بدون آنها ناممکن می‌نماید.

3. حاشیه‌نشینی روایات گروه اول و میدان‌داری روایات گروه دوم در تاریخ دین‌داری مسلمانان، هم دلایل روان‌شناختی دارد و هم علل جامعه‌شناختی و فرهنگی. دلیل روان‌شناختی آن، توجه بیشتر و غلیظ‌تر انسان‌ها به موانع و دشمنان سعادت، در قیاس با عوامل آن است. به طور معمول، موانع سعادت در برانگیختن احساسات دینی انسان‌ها قوی‌ترند، تا عوامل سادۀ سعادت، مانند خیرخواهی و نوع‌دوستی که میان دین‌داران و منکران، مشترک است.

هژمونی و روآمدگی روایات گروه دوم، علت جامعه‌شناختی نیز دارد، و آن کارکرد هویت‌سازی این گونه روایات است. دین سخت‌گیر و پر از شاخ‌وبرگ، هویت‌ساز است؛ همچون نژاد و زبان و جغرافیا و تاریخ مشترک. بنابراین می‌تواند گروهی از انسان‌ها یا مردم کشوری را صاحب هویتی مستقل کند و ساختاری منسجم و مستحکم پدید آورد. از سوی دیگر، می‌دانیم که هویت مستقل، همواره نیاز نرم‌افزاری جوامع گوناگون برای فرار از بحران هویت بوده است. از این رو هر گروهی از انسان‌ها که نیاز بیشتری به هویت نفوذناپذیر دارند، دین‌داری نوع دوم را پذیراترند؛ زیرا دینی که برای سعادت و نجات انسان شروط بیشتری می‌گذارد، قدرت بیشتری برای تمایزگذاری میان انسان‌ها دارد و هویت نیز در گرو تمایزات است، نه اشتراکات. دین هویت‌ساز نیز آن اندازه که به عقاید و مناسک نیازمند است، محتاج اخلاق نیست؛ خصوصا اخلاق مشترک جهانی که تمایزها را برمی‌دارد.

در متون نخستین ادیان، از جمله در قرآن و روایات معتبر اسلامی، اخلاق مهم‌ترین بخش دین است و ضامن سعادت و نجات انسان. در قرآن آیه‌ای است که می‌گوید ای پیامبر اگر زنان مؤمن با تو بیعت کردند که خدا را یکتا بدانند و دزدی و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و در کارهای نیک پیرو تو باشند، با آنها بیعت کن(ممتحنه/12). سهم عقاید در این شروط، بیش از عقیده به خدای یکتا نیست. جملۀ مشهور پیامبر نیز در مکه این بود که بت‌ها را نپرستید و به خدای یکتا ایمان بیاورید تا رستگار شوید. اما آنچه در تاریخ مسلمانان رخ داده است، غلبۀ عقاید ریز و درشت بر اخلاقیات و حتی معنویت است. علوم منسوب به دین(مانند فلسفه و کلام)، مسئلۀ خدا و ایمان را به مسائل نظری پیچیده و منازعات لفظی و معضلات بغرنج تبدیل کرده‌اند. خدا و ایمان در این علوم، به هزارتوی اندیشه‌های باریک تبعید شدند و آنچه می‌بایست چشم‌ها و دل‌ها را برباید، ذهن‌ها و زبان‌ها را به کار انداخته است.

دربارۀ آن بخش از متون دینی که رستگاری را به باورهای فراوان و فرعی و بسیار جزئی مشروط کرده‌اند و از دانۀ خرما به خرمنی از شرط و قید و عقیده و مناسک رسیده‌اند، همین‌قدر بگویم که اولا آن بخش در قیاس با بخش دیگر، کمّ و کیف نازلی دارد و ثانیا در قرآن و روایات معتبر نبوی، خبری از آن نیست و ثالثا مشکل اصلی در فهم آن ناآشنایی با تاریخ عقاید اسلامی و رتوریک متون کهن است. اما اینکه چرا از کلمۀ دین همین بخش از محتوای متون دینی به اذهان تبادر می‌کند، دلایل تاریخی، فرهنگی، جامعه‌شناختی و… دارد.

از خرمای ایمان تا خرمن باورها

چند واقعیت مهم دربارۀ این تناقض‌ها وجود دارد:
1. روایات گروه اول، هم بسیار بیش از روایات دستۀ دوم است و هم در کتب همۀ مذاهب اسلامی و بلکه در متون همۀ ادیان و آیین‌ها مشترک است.

2. روایات گروه اول، به‌رغم برتری کمّی و کیفی، به جایگاهی مهم در دین‌شناسی تاریخی مسلمانان دست نیافته‌اند؛ بلکه به اخلاقیات تبعید شده‌اند و اخلاقیات نیز مستحبات دینداری است؛ برخلاف دو بخش دیگر(عقاید و احکام) که دینداری بدون آنها ناممکن می‌نماید.

3. حاشیه‌نشینی روایات گروه اول و میدان‌داری روایات گروه دوم در تاریخ دین‌داری مسلمانان، هم دلایل روان‌شناختی دارد و هم علل جامعه‌شناختی و فرهنگی. دلیل روان‌شناختی آن، توجه بیشتر و غلیظ‌تر انسان‌ها به موانع و دشمنان سعادت، در قیاس با عوامل آن است. به طور معمول، موانع سعادت در برانگیختن احساسات دینی انسان‌ها قوی‌ترند، تا عوامل سادۀ سعادت، مانند خیرخواهی و نوع‌دوستی که میان دین‌داران و منکران، مشترک است.

هژمونی و روآمدگی روایات گروه دوم، علت جامعه‌شناختی نیز دارد، و آن کارکرد هویت‌سازی این گونه روایات است. دین سخت‌گیر و پر از شاخ‌وبرگ، هویت‌ساز است؛ همچون نژاد و زبان و جغرافیا و تاریخ مشترک. بنابراین می‌تواند گروهی از انسان‌ها یا مردم کشوری را صاحب هویتی مستقل کند و ساختاری منسجم و مستحکم پدید آورد. از سوی دیگر، می‌دانیم که هویت مستقل، همواره نیاز نرم‌افزاری جوامع گوناگون برای فرار از بحران هویت بوده است. از این رو هر گروهی از انسان‌ها که نیاز بیشتری به هویت نفوذناپذیر دارند، دین‌داری نوع دوم را پذیراترند؛ زیرا دینی که برای سعادت و نجات انسان شروط بیشتری می‌گذارد، قدرت بیشتری برای تمایزگذاری میان انسان‌ها دارد و هویت نیز در گرو تمایزات است، نه اشتراکات. دین هویت‌ساز نیز آن اندازه که به عقاید و مناسک نیازمند است، محتاج اخلاق نیست؛ خصوصا اخلاق مشترک جهانی که تمایزها را برمی‌دارد.

در متون نخستین ادیان، از جمله در قرآن و روایات معتبر اسلامی، اخلاق مهم‌ترین بخش دین است و ضامن سعادت و نجات انسان. در قرآن آیه‌ای است که می‌گوید ای پیامبر اگر زنان مؤمن با تو بیعت کردند که خدا را یکتا بدانند و دزدی و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و در کارهای نیک پیرو تو باشند، با آنها بیعت کن(ممتحنه/12). سهم عقاید در این شروط، بیش از عقیده به خدای یکتا نیست. جملۀ مشهور پیامبر نیز در مکه این بود که بت‌ها را نپرستید و به خدای یکتا ایمان بیاورید تا رستگار شوید. اما آنچه در تاریخ مسلمانان رخ داده است، غلبۀ عقاید ریز و درشت بر اخلاقیات و حتی معنویت است. علوم منسوب به دین(مانند فلسفه و کلام)، مسئلۀ خدا و ایمان را به مسائل نظری پیچیده و منازعات لفظی و معضلات بغرنج تبدیل کرده‌اند. خدا و ایمان در این علوم، به هزارتوی اندیشه‌های باریک تبعید شدند و آنچه می‌بایست چشم‌ها و دل‌ها را برباید، ذهن‌ها و زبان‌ها را به کار انداخته است.

دربارۀ آن بخش از متون دینی که رستگاری را به باورهای فراوان و فرعی و بسیار جزئی مشروط کرده‌اند و از دانۀ خرما به خرمنی از شرط و قید و عقیده و مناسک رسیده‌اند، همین‌قدر بگویم که اولا آن بخش در قیاس با بخش دیگر، کمّ و کیف نازلی دارد و ثانیا در قرآن و روایات معتبر نبوی، خبری از آن نیست و ثالثا مشکل اصلی در فهم آن ناآشنایی با تاریخ عقاید اسلامی و رتوریک متون کهن است. اما اینکه چرا از کلمۀ دین همین بخش از محتوای متون دینی به اذهان تبادر می‌کند، دلایل تاریخی، فرهنگی، جامعه‌شناختی و… دارد.

از خرمای ایمان تا خرمن باورها

آیا فیلم «مریم مجدلیه» جنجال برخواهد انگیخت؟

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از فیلم اسکول ریجکتز، پس از رسوایی هاروی واینستین، شرکت فیلم‌سازی او اکران فیلم مریم مجدلیه را از 24 نوامبر 2017 به سی‌ام مارس 2018 موکول کرد. تنها اطّلاعات دیگری که تاکنون دربارۀ فیلم به دست آمده تصاویری از پشت‌صحنه است. شخصیتی که از مریم مجدلیه در فیلم ارائه شده به طور خلاصه از این قرار است:
در قرن نخست میلادی، زن جوانی در سرزمین مقدّس روستای کوچک و خانوادۀ سنّتی خود را پشت سر می‌گذارد تا به یک نهضت اجتماعی جدید و بنیادشکنانه بپیوندد. این نهضت یک رهبر پرجذبه دارد که آن عیسای ناصری است که نوید تحوّلاتی را در جهان می‌دهد. مریم به دنبال سبک جدیدی از زندگی و اعتباری است که سلسله‌مراتب سفت و سختِ آن زمان او را از آن محروم ساخته است. کم‌کم افراد بیشتری جذب نهضت عیسی می‌شوند و او و پیروانش در جامعه انگشت‌نما می‌شوند. سفر معنویِ مریم او را در کانون ماجرایی قرار می‌دهد که به شهر اورشلیم ختم می‌شود و در آنجا مریم باید با واقعیتِ سرنوشت عیسی و جایگاه خودش در این سرنوشت مواجه شود.

فیلم حول محور شخصیت اصلی‌ای ساخته شده که در تاریخ اطّلاعات ناچیزی دربارۀ او به ثبت رسیده است. با این حال فیلم تلاش دارد روایت جالب و منسجمی از ایمان و شجاعت مریم به تصویر بکشد. در کتاب مقدّس مریم در صحنۀ به صلیب کشیده شدن عیسی و رستاخیز او حضور دارد. او به عنوان نخستین شخصی که شاهد غیب شدن پیکر عیسی در قبرش است، یکی از مهم‌ترین زنان در کتاب مقدّس به شمار می‌رود.

(رونی مارا در نقش برجسته‌ترین و جنجالی‌ترین شخصیت زن در مسیحیت)

در طیّ سال‌ها نظریه‌های بسیارِ دیگری دربارۀ زندگی او مطرح شده است. این موضوع که آیا مریم رابطۀ عاشقانه‌ای با عیسی در زمان حیات او داشته یا خیر بسیار موردبحث است. بعضی‌ها معتقدند مریم در هنگام ملاقات اولیۀ خود با عیسی یک روسپی توبه‌کار بوده است. تمام این داستان‌های ضد و نقیض نوشتن فیلم‌نامه را دشوار می‌سازد. مخاطبان که به تاریخ زندگی مریم و نظریه‌های پیرامونِ آن واقف هستند، با انتظاراتی به تماشای فیلم خواهند نشست که همۀ این انتظارات در فیلم برآورده نشده است.

مشکلی که در به تصویر کشیدنِ شخصیت‌های کتاب مقدّس وجود دارد، برآورده کردن انتظارات مخاطبان است که تصاویر متفاوتی از عیسی و اطرافیانش در ذهن دارند و می‌خواهند آن انتظارات همه در فیلم محقّق شوند. از طرف دیگر دوست دارند فیلمی که می‌بینند برداشت تازه و جالبی از داستان‌های کتاب مقدّس باشد و در غیر این صورت، تماشای آن برایشان سرگرم‌کننده نخواهد بود. تلاش فیلم‌سازان قبلی برای محقّق ساختن این انتظارات همیشه هم موفقیت‌آمیز نبوده است.

در سال 1988 مارتین اسکورسیزی فیلم «آخرین وسوسۀ مسیح» را کارگردانی کرد. این فیلم بر مبنای گزارش تاریخی‌ای که در کتاب مقدّس آمده ساخته نشده بود، بلکه اقتباس از رمانی به همین نام و تألیف نیکوس کازانزاکیس بود. با این که در خود فیلم به این موضوع اشاره شده، خیلی‌ها به خاطر تصویری که فیلم از عیسی ارائه داده بود نسبت به آن اعتراض کردند. پروتستان‌های اوانجلی، باپتیست‌های جنوبی و کلیساهای ارتدوکس شرقی شخصیت غیرمعصوم و ضعیفی را که در فیلم از عیسی ارائه شده بود، تصویرسازی نادرستی از این شخصیت الهی خواندند.

واکنش شدیدتری که نسبت به فیلم نشان داده شد به خاطر صحنۀ عاشقانه‌ای میان عیسی و مریم مجدلیه بود. این صحنه مبتنی بر نظریۀ ثابت‌ناشده‌ای مبنی بر رابطۀ عیسی با مریم بود و باعث برانگیخته شدن خشم بسیاری از مسیحیان شد. حتّی مادر ترزا نیز فیلم را محکوم کرد. یکی از اسقفان اعظم گفت: “این صحنه رویاپردازی و زاییده تخیّلات بیمارگونۀ بشری است… که عصمت و پاکی مسیح را زیر سؤال می‌برد. ”

فیلم جنجالی دیگری که مبتنی بر کتاب مقدّس ساخته شد، «مصایب مسیح» ساختۀ مل گیبسون در سال 2004 بود. تمرکز گیبسون در این فیلم بر روی تصویرپردازیِ دقیق از لحظات پایانی عمر عیسی مسیح در عهد جدید بود. نتیجۀ این تلاش فیلمی تکان‌دهنده و مملو از خشونت بود که بسیاری از تماشاچیان را شوکه کرد. انتقاد تندوتیزتری که متوجّه فیلم شد به خاطر تصویرسازیِ شخصیت‌های یهودی در فیلم بود. در یهودیانی که در صحنۀ تصلیب عیسی حضور داشتند دشمنی و عنادی نسبت به مسیح به تصویر کشیده شده بود که به اعتقاد خیلی‌ها، چنین چیزی صحت تاریخی نداشته است. بعضی‌ها می‌گفتند فیلم به گونه‌ای ساخته شده که باعث می‌شود یهودیان یک «مافیای بی‌روح» به نظر آیند.

فیلم‌هایی که اشاره شد چند نمونه از خطری هستند که متوجّه درام‌های مبتنی بر کتاب مقدّس است. این فیلم‌ها هم باید به مذاق مسیحیانی که شالوده‌های روایی فیلم را می‌دانند خوش بیایند و هم از اعتقادات دینی مسیحیان تخطّی نکنند؛ هم باید سرگرم‌کننده باشند و هم صحیح و دقیق.

فیلم «مریم مجدلیه» آغاز خوبی داشته است. رونی مارا و جاکوئین فونیکس بازیگران بااستعدادی هستند که احتمالاً تماشاچیان بسیاری را جذب خواهند کرد.

آیا فیلم «مریم مجدلیه» جنجال برخواهد انگیخت؟

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از فیلم اسکول ریجکتز، پس از رسوایی هاروی واینستین، شرکت فیلم‌سازی او اکران فیلم مریم مجدلیه را از 24 نوامبر 2017 به سی‌ام مارس 2018 موکول کرد. تنها اطّلاعات دیگری که تاکنون دربارۀ فیلم به دست آمده تصاویری از پشت‌صحنه است. شخصیتی که از مریم مجدلیه در فیلم ارائه شده به طور خلاصه از این قرار است:
در قرن نخست میلادی، زن جوانی در سرزمین مقدّس روستای کوچک و خانوادۀ سنّتی خود را پشت سر می‌گذارد تا به یک نهضت اجتماعی جدید و بنیادشکنانه بپیوندد. این نهضت یک رهبر پرجذبه دارد که آن عیسای ناصری است که نوید تحوّلاتی را در جهان می‌دهد. مریم به دنبال سبک جدیدی از زندگی و اعتباری است که سلسله‌مراتب سفت و سختِ آن زمان او را از آن محروم ساخته است. کم‌کم افراد بیشتری جذب نهضت عیسی می‌شوند و او و پیروانش در جامعه انگشت‌نما می‌شوند. سفر معنویِ مریم او را در کانون ماجرایی قرار می‌دهد که به شهر اورشلیم ختم می‌شود و در آنجا مریم باید با واقعیتِ سرنوشت عیسی و جایگاه خودش در این سرنوشت مواجه شود.

فیلم حول محور شخصیت اصلی‌ای ساخته شده که در تاریخ اطّلاعات ناچیزی دربارۀ او به ثبت رسیده است. با این حال فیلم تلاش دارد روایت جالب و منسجمی از ایمان و شجاعت مریم به تصویر بکشد. در کتاب مقدّس مریم در صحنۀ به صلیب کشیده شدن عیسی و رستاخیز او حضور دارد. او به عنوان نخستین شخصی که شاهد غیب شدن پیکر عیسی در قبرش است، یکی از مهم‌ترین زنان در کتاب مقدّس به شمار می‌رود.

(رونی مارا در نقش برجسته‌ترین و جنجالی‌ترین شخصیت زن در مسیحیت)

در طیّ سال‌ها نظریه‌های بسیارِ دیگری دربارۀ زندگی او مطرح شده است. این موضوع که آیا مریم رابطۀ عاشقانه‌ای با عیسی در زمان حیات او داشته یا خیر بسیار موردبحث است. بعضی‌ها معتقدند مریم در هنگام ملاقات اولیۀ خود با عیسی یک روسپی توبه‌کار بوده است. تمام این داستان‌های ضد و نقیض نوشتن فیلم‌نامه را دشوار می‌سازد. مخاطبان که به تاریخ زندگی مریم و نظریه‌های پیرامونِ آن واقف هستند، با انتظاراتی به تماشای فیلم خواهند نشست که همۀ این انتظارات در فیلم برآورده نشده است.

مشکلی که در به تصویر کشیدنِ شخصیت‌های کتاب مقدّس وجود دارد، برآورده کردن انتظارات مخاطبان است که تصاویر متفاوتی از عیسی و اطرافیانش در ذهن دارند و می‌خواهند آن انتظارات همه در فیلم محقّق شوند. از طرف دیگر دوست دارند فیلمی که می‌بینند برداشت تازه و جالبی از داستان‌های کتاب مقدّس باشد و در غیر این صورت، تماشای آن برایشان سرگرم‌کننده نخواهد بود. تلاش فیلم‌سازان قبلی برای محقّق ساختن این انتظارات همیشه هم موفقیت‌آمیز نبوده است.

در سال 1988 مارتین اسکورسیزی فیلم «آخرین وسوسۀ مسیح» را کارگردانی کرد. این فیلم بر مبنای گزارش تاریخی‌ای که در کتاب مقدّس آمده ساخته نشده بود، بلکه اقتباس از رمانی به همین نام و تألیف نیکوس کازانزاکیس بود. با این که در خود فیلم به این موضوع اشاره شده، خیلی‌ها به خاطر تصویری که فیلم از عیسی ارائه داده بود نسبت به آن اعتراض کردند. پروتستان‌های اوانجلی، باپتیست‌های جنوبی و کلیساهای ارتدوکس شرقی شخصیت غیرمعصوم و ضعیفی را که در فیلم از عیسی ارائه شده بود، تصویرسازی نادرستی از این شخصیت الهی خواندند.

واکنش شدیدتری که نسبت به فیلم نشان داده شد به خاطر صحنۀ عاشقانه‌ای میان عیسی و مریم مجدلیه بود. این صحنه مبتنی بر نظریۀ ثابت‌ناشده‌ای مبنی بر رابطۀ عیسی با مریم بود و باعث برانگیخته شدن خشم بسیاری از مسیحیان شد. حتّی مادر ترزا نیز فیلم را محکوم کرد. یکی از اسقفان اعظم گفت: “این صحنه رویاپردازی و زاییده تخیّلات بیمارگونۀ بشری است… که عصمت و پاکی مسیح را زیر سؤال می‌برد. ”

فیلم جنجالی دیگری که مبتنی بر کتاب مقدّس ساخته شد، «مصایب مسیح» ساختۀ مل گیبسون در سال 2004 بود. تمرکز گیبسون در این فیلم بر روی تصویرپردازیِ دقیق از لحظات پایانی عمر عیسی مسیح در عهد جدید بود. نتیجۀ این تلاش فیلمی تکان‌دهنده و مملو از خشونت بود که بسیاری از تماشاچیان را شوکه کرد. انتقاد تندوتیزتری که متوجّه فیلم شد به خاطر تصویرسازیِ شخصیت‌های یهودی در فیلم بود. در یهودیانی که در صحنۀ تصلیب عیسی حضور داشتند دشمنی و عنادی نسبت به مسیح به تصویر کشیده شده بود که به اعتقاد خیلی‌ها، چنین چیزی صحت تاریخی نداشته است. بعضی‌ها می‌گفتند فیلم به گونه‌ای ساخته شده که باعث می‌شود یهودیان یک «مافیای بی‌روح» به نظر آیند.

فیلم‌هایی که اشاره شد چند نمونه از خطری هستند که متوجّه درام‌های مبتنی بر کتاب مقدّس است. این فیلم‌ها هم باید به مذاق مسیحیانی که شالوده‌های روایی فیلم را می‌دانند خوش بیایند و هم از اعتقادات دینی مسیحیان تخطّی نکنند؛ هم باید سرگرم‌کننده باشند و هم صحیح و دقیق.

فیلم «مریم مجدلیه» آغاز خوبی داشته است. رونی مارا و جاکوئین فونیکس بازیگران بااستعدادی هستند که احتمالاً تماشاچیان بسیاری را جذب خواهند کرد.

آیا فیلم «مریم مجدلیه» جنجال برخواهد انگیخت؟

ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

دو روان‌شناس به نام‌های داچر کلتنر و جاناتان هایت حسّ حیرت را متشکّل از دو جزء می‌دانند: حسّ عظمت (به لحاظ بزرگی، قدرت یا منزلت) و نیاز به همساز شدن و تطبیق دادنِ جهان‌بینی و تجربۀ خویش با یکدیگر. وقتی انسان به پدیده‌های عظیم و باشکوه جهان طبیعت مثل «گرند کانیون» می‌نگرد، عظمت این پدیده‌ها او را مبهوت می‌سازد و به این اندیشه وامی‌دارد که “چگونه چنین چیزی پدید آمده است؟”

این سرگشتگی زمینه را برای تفکّر سحرپندارانه آماده می‌کند. بشر به طور معمول از سرگشتگی و عدم‌قطعیت گریزان است و واکنشی که در مقابل آن نشان می‌دهد آن است که به دنبال الگوهایی در جهان می‌گردد. بنا به گزارش جنیفر ویتسون و آدام گالینسکی، اگر کاری کنیم که انسان احساس کند کنترل امور از دستش خارج شده است، این کار باعث خواهد شد در میان همهمه‌ و آشفتگی اشکال منظّمی بیابد، وقایع تصادفی را تبانی تلقّی کند و به باور به خرافات روی آورد.

یکی از نشانه‌های مهمّی که اغلب در میان همهمه‌ها به دنبال آن می‌گردیم، نشانۀ وجود یک واسطه (یک شعور دیگر) است. آرون کی و همکارانش به این نتیجه رسیده‌اند که وقتی انسان احساس می‌کند کنترل امور از دستش خارج شده، احتمال این که به وجود یک خدای کنترل‌گر (یعنی واسطه‌ای که بتواند نظم را به جهان بازگرداند) اعتقاد پیدا کند بیشتر خواهد بود. وقتی آشوب و هرج و مرج حاکم می‌شود، انسان به جستجوی دستی می‌گردد که او را راهنمایی کند.

اگر بگوییم حیرت باعث کاهش حسّ اطمینان و قطعیت می‌شود، پس قاعدتاً باید باعث شود انسان به نظم و الگوی موجود در جهان پی برد و متعاقباً ایمان دینی او افزایش پیدا کند. این نحو استدلال الهام‌بخش مطالعات جدیدی بود که توسّط پیرکارلو والدسولو از کالج کلرمونت مک‌کنا و جس گراهام از دانشگاه کارولینای جنوبی شد و در نشریۀ «علوم روان‌شناختی» (Psychological Science) به انتشار رسید.

در مطالعۀ نخست هر دسته از شرکت‌کنندگان یکی از سه ویدئوی پنج دقیقه‌ای را تماشا کردند؛ یکی از این ویدئوها دربارۀ عظمت و ابهت جهان طبیعت بود، ویدئوی دیگر کلیپی سرگرم‌کننده از یک نمایش کمدی بود و ویدئوی سوم موضوع خنثایی داشت (مصاحبه با مایک والاس مجری و روزنامه‌نگار). سپس به میزان حسّ حیرت و هفت حسّ دیگر اعم از خوشحالی، سرگرمی، ناراحتی، ترس، خشم، قدرشناسی و انزجار که تماشای ویدئو در تماشاچی ایجاد کرده بود نمره داده شد. پژوهشگران با ارزیابی جملاتی مثل «اتّفاقاتی که در این جهان می‌افتد، براساس نقشۀ خداوند یا موجود دیگری غیر از انسان رخ می‌دهد» به میزان اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل فرا‌طبیعی نیز نمره دادند. در آخر نیز به سطح اعتقاد آنها به خداوند و اعتقادشان به مجموعه‌ای از دیگر پدیده‌های فوق‌طبیعی (مثل طلسم، ارواح، معجزات و فرشتگان) نمره داده شد.

ویدیویی که موضوع آن طبیعت بود، در مقایسه با ویدئوهای کمدی و خنثی احساس حیرت بیشتری را در تماشاگر ایجاد کرد؛ علاوه بر این، اعتقاد آنها به وجود کنترل فرا‌طبیعی و خداوند (و دیگر پدیده‌های ماوراءطبیعی) را نیز افزایش داد. از طرف دیگر، تأثیری که تماشای ویدئوی طبیعت بر اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل ماوراءطبیعی نهاد به خاطر حسّ حیرتی بود که در آنها برانگیخت، نه احساسات دیگر.

مطالعۀ دوم نیز مشابه مورد اول بود، اما پس از تماشای ویدئوی کمدی یا خنثی، شرکت‌کنندگان با ارزیابی جملاتی مثل «وقتی دلیل وقوع یک اتّفاق را در زندگی‌ام نمی‌فهمم حسّ بدی پیدا می‌کنم»، به عدم‌تحمّلِ حسّ سردرگمی در وجود خود نمره دادند. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند دلیل آن که حسّ حیرت موجب افزایش اعتقاد انسان به وجود کنترل فوق‌طبیعی می‌شود، آن است که سطح تحمّل سردرگمی در آنها کاهش یافته است. ویدئوی مرتبط با عظمت جهان طبیعت به‌حدّی شرکت‌کننده‌ها را دچار ناآرامی کرد که آنها را واداشت به دنبال چیزی بگردند که حسّ اطمینان را دوباره به زندگی‌شان بازگرداند و آنچه که با این جستجو یافتند خداوند یا یکی از اولیاء او بود.

به نظر من، وقتی انسان از تماشای آسمان پرستاره یا گرند کانیون و امثال آن به حیرت فرو می‌رود، وجهۀ منطقیِ رویکردش به هستی اندکی رنگ می‌بازد. معمولاً مشاهدۀ ابهت و عظمتِ گیتی الهام‌بخش شعر و شاعری است، نه معادلات منطقی. مطالعات متعدّد حاکی از آن است که تفکّر شهودی باعث افزایش اعتقاد به دین و مافوق‌طبیعه می‌شود. ما تمایل داریم که به الگو، معنا و پویاییِ موجود در جهان پی‌ببریم، و هرچه از وجهۀ منطقیِ تفکّرمان کاسته شود، احتمال این که در مورد این تمایلات به حدس و قیاس روی بیاوریم کمتر می‌شود. حیرت تنها ممکن است باعث باز شدن دریچه‌های معنوی شود.

تجربۀ حسّ حیرت به تفکّر سحرپندارانه منجر می‌شود، اما این بدان معنا نیست که می‌تواند به تفکّر علمی نیز بینجامد. ما همه در زندگی خود حیرت را تجربه کرده‌ایم، فقط نحوۀ پاسخ دادن‌مان به سؤال «چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر است» با هم تفاوت دارد.

ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

دو روان‌شناس به نام‌های داچر کلتنر و جاناتان هایت حسّ حیرت را متشکّل از دو جزء می‌دانند: حسّ عظمت (به لحاظ بزرگی، قدرت یا منزلت) و نیاز به همساز شدن و تطبیق دادنِ جهان‌بینی و تجربۀ خویش با یکدیگر. وقتی انسان به پدیده‌های عظیم و باشکوه جهان طبیعت مثل «گرند کانیون» می‌نگرد، عظمت این پدیده‌ها او را مبهوت می‌سازد و به این اندیشه وامی‌دارد که “چگونه چنین چیزی پدید آمده است؟”

این سرگشتگی زمینه را برای تفکّر سحرپندارانه آماده می‌کند. بشر به طور معمول از سرگشتگی و عدم‌قطعیت گریزان است و واکنشی که در مقابل آن نشان می‌دهد آن است که به دنبال الگوهایی در جهان می‌گردد. بنا به گزارش جنیفر ویتسون و آدام گالینسکی، اگر کاری کنیم که انسان احساس کند کنترل امور از دستش خارج شده است، این کار باعث خواهد شد در میان همهمه‌ و آشفتگی اشکال منظّمی بیابد، وقایع تصادفی را تبانی تلقّی کند و به باور به خرافات روی آورد.

یکی از نشانه‌های مهمّی که اغلب در میان همهمه‌ها به دنبال آن می‌گردیم، نشانۀ وجود یک واسطه (یک شعور دیگر) است. آرون کی و همکارانش به این نتیجه رسیده‌اند که وقتی انسان احساس می‌کند کنترل امور از دستش خارج شده، احتمال این که به وجود یک خدای کنترل‌گر (یعنی واسطه‌ای که بتواند نظم را به جهان بازگرداند) اعتقاد پیدا کند بیشتر خواهد بود. وقتی آشوب و هرج و مرج حاکم می‌شود، انسان به جستجوی دستی می‌گردد که او را راهنمایی کند.

اگر بگوییم حیرت باعث کاهش حسّ اطمینان و قطعیت می‌شود، پس قاعدتاً باید باعث شود انسان به نظم و الگوی موجود در جهان پی برد و متعاقباً ایمان دینی او افزایش پیدا کند. این نحو استدلال الهام‌بخش مطالعات جدیدی بود که توسّط پیرکارلو والدسولو از کالج کلرمونت مک‌کنا و جس گراهام از دانشگاه کارولینای جنوبی شد و در نشریۀ «علوم روان‌شناختی» (Psychological Science) به انتشار رسید.

در مطالعۀ نخست هر دسته از شرکت‌کنندگان یکی از سه ویدئوی پنج دقیقه‌ای را تماشا کردند؛ یکی از این ویدئوها دربارۀ عظمت و ابهت جهان طبیعت بود، ویدئوی دیگر کلیپی سرگرم‌کننده از یک نمایش کمدی بود و ویدئوی سوم موضوع خنثایی داشت (مصاحبه با مایک والاس مجری و روزنامه‌نگار). سپس به میزان حسّ حیرت و هفت حسّ دیگر اعم از خوشحالی، سرگرمی، ناراحتی، ترس، خشم، قدرشناسی و انزجار که تماشای ویدئو در تماشاچی ایجاد کرده بود نمره داده شد. پژوهشگران با ارزیابی جملاتی مثل «اتّفاقاتی که در این جهان می‌افتد، براساس نقشۀ خداوند یا موجود دیگری غیر از انسان رخ می‌دهد» به میزان اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل فرا‌طبیعی نیز نمره دادند. در آخر نیز به سطح اعتقاد آنها به خداوند و اعتقادشان به مجموعه‌ای از دیگر پدیده‌های فوق‌طبیعی (مثل طلسم، ارواح، معجزات و فرشتگان) نمره داده شد.

ویدیویی که موضوع آن طبیعت بود، در مقایسه با ویدئوهای کمدی و خنثی احساس حیرت بیشتری را در تماشاگر ایجاد کرد؛ علاوه بر این، اعتقاد آنها به وجود کنترل فرا‌طبیعی و خداوند (و دیگر پدیده‌های ماوراءطبیعی) را نیز افزایش داد. از طرف دیگر، تأثیری که تماشای ویدئوی طبیعت بر اعتقاد شرکت‌کنندگان به وجود کنترل ماوراءطبیعی نهاد به خاطر حسّ حیرتی بود که در آنها برانگیخت، نه احساسات دیگر.

مطالعۀ دوم نیز مشابه مورد اول بود، اما پس از تماشای ویدئوی کمدی یا خنثی، شرکت‌کنندگان با ارزیابی جملاتی مثل «وقتی دلیل وقوع یک اتّفاق را در زندگی‌ام نمی‌فهمم حسّ بدی پیدا می‌کنم»، به عدم‌تحمّلِ حسّ سردرگمی در وجود خود نمره دادند. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند دلیل آن که حسّ حیرت موجب افزایش اعتقاد انسان به وجود کنترل فوق‌طبیعی می‌شود، آن است که سطح تحمّل سردرگمی در آنها کاهش یافته است. ویدئوی مرتبط با عظمت جهان طبیعت به‌حدّی شرکت‌کننده‌ها را دچار ناآرامی کرد که آنها را واداشت به دنبال چیزی بگردند که حسّ اطمینان را دوباره به زندگی‌شان بازگرداند و آنچه که با این جستجو یافتند خداوند یا یکی از اولیاء او بود.

به نظر من، وقتی انسان از تماشای آسمان پرستاره یا گرند کانیون و امثال آن به حیرت فرو می‌رود، وجهۀ منطقیِ رویکردش به هستی اندکی رنگ می‌بازد. معمولاً مشاهدۀ ابهت و عظمتِ گیتی الهام‌بخش شعر و شاعری است، نه معادلات منطقی. مطالعات متعدّد حاکی از آن است که تفکّر شهودی باعث افزایش اعتقاد به دین و مافوق‌طبیعه می‌شود. ما تمایل داریم که به الگو، معنا و پویاییِ موجود در جهان پی‌ببریم، و هرچه از وجهۀ منطقیِ تفکّرمان کاسته شود، احتمال این که در مورد این تمایلات به حدس و قیاس روی بیاوریم کمتر می‌شود. حیرت تنها ممکن است باعث باز شدن دریچه‌های معنوی شود.

تجربۀ حسّ حیرت به تفکّر سحرپندارانه منجر می‌شود، اما این بدان معنا نیست که می‌تواند به تفکّر علمی نیز بینجامد. ما همه در زندگی خود حیرت را تجربه کرده‌ایم، فقط نحوۀ پاسخ دادن‌مان به سؤال «چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر است» با هم تفاوت دارد.

ارتباط میان حسّ حیرت و ایمان دینی

وقتی خدا درمانگر می‌شود

بعضی‌ها می‌گویند خداوند از طریق اتّفاقاتی که در زندگی رخ می‌دهد با انسان سخن می‌گوید. مثلاً نشسته‌اید و دربارۀ رفتن به یک سفر تبلیغی فکر می‌کنید و مدّتی بعد به غریبه‌ای در کلیسا برخورد می‌کنید که در حال ترتیب دادن چنین سفری است. اینجاست که پی می‌برید خدا از شما می‌خواهد به این سفر بروید.

عدّه‌ای دیگر می‌گویند خداوند از طریق کتب آسمانی با انسان سخن می‌گوید؛ از طریق آیاتی که انسان را تکان می‌دهند و بر روی او تأثیر خاصّی می‌گذارند.

اما مهم‌ترین روشی که خدا از آن طریق با انسان گفتگو می‌کند، از درون ذهن و اندیشۀ انسان است. اگر کسی بخواهد این حقیقت را تجربه کند، باید طور دیگری به ذهن و اندیشۀ خود بنگرد. باید بداند که ذهن او همانند یک فضای نفوذپذیر است که یک شخص دیگر نیز می‌تواند به آن راه پیدا کند و در آنجا با او به تکلّم بپردازد. لذا او باید به این تشخیص برسد که از میان افکاری که به ذهنش متبادر می‌شود، کدام‌یک از جانب خداوند و کدام‌یک برخاسته از نهاد خودش است. افکاری که از جانب خداوند است، افکاری هستند که فرد از پیش دربارۀ آنها فکر نکرده بود؛ این قبیل افکار به انسان آرامش می‌بخشد و با منشِ الهی همخوانی دارد. خداوند هیچ‌وقت به انسان الهام نمی‌کند که به خودش آسیب برساند یا کارهای غیرعقلانی انجام دهد. اگر افکاری این‌چنینی به ذهن انسان خطور کند، قدرمسلّم این افکار از جانب خدا نیستند. اگر انسان ارتباط خود با خدا را ادامه دهد، به‌مرور الهامات الهی را از خطورات دیگر تمیز خواهد داد.

در این صورت است که خداوند می‌تواند به یک درمانگر و روانکار خیراندیش و مهربان تبدیل شود. گاهی‌اوقات این ارتباط برای انسان بسیار روشن است. یک نفر تعریف می‌کرد: درست مثل حرف زدن با یک درمانگر است، خصوصاً وقتی مسائلی را با خدا در میان می‌گذاری که در اعماق دل و جانت نهفته است؛ گاهی نیز از ترس‌ها، نگرانی‌ها و دردهایت با خدا صحبت می‌کنی. این در حالی است که حتّی وقتی سر خدا فریاد می‌زنی، باز هم صبورانه به حرف‌هایت گوش می‌دهد و درکت می‌کند.

آیا این کار فایده‌ای خواهد داشت؟ به نظرم برای بعضی از افراد مفید خواهد بود. به تعدادی از مسیحیان پرسش‌نامه‌های استاندارد روان‌شناسی دادم. نتایج نشان داد افرادی که عشق و محبّت خداوند را نسبت به خود احساس می‌کردند، کسانی بودند که کمتر از دیگران حسّ تنهایی و استرس داشتند. خانم مری واتکینزِ روان‌شناس گفتگوهایی را که انسان‌ها در ذهن خود با خداوند انجام می‌دهند، «گفتگوهای تصوّری» می‌خواند و می‌گوید چنین گفتگوهایی جنبۀ مثبت و درمانگرانه دارد، چراکه در این گفتگوها مخاطبِ انسان تا حدّی ساختۀ ذهنِ خود اوست و یک درمانگرِ تصوّری (خدایی که فارغ از مادّه است، لزوماً باید تصوّر شود) می‌تواند مثل یک انسان وظیفۀ درمانگری خود را به انجام برساند. وقتی خدا درمانگر می‌شود، روشن است که درمانگریِ او با روان‌درمانگران معمولی متفاوت است، زیرا قدرت او فوق قدرت درمانگران بشری‌ است و در حالی که درمانگرِ بشری فرد را راهنمایی می‌کند و بعد از گرفتنِ پول از او جدا می‌شود، خداوند تا ابد با انسان می‌ماند و دانستن تمام اینها به انسان کمک می‌کند و مزیت‌هایی برای او دارد.

وقتی خدا درمانگر می‌شود

بعضی‌ها می‌گویند خداوند از طریق اتّفاقاتی که در زندگی رخ می‌دهد با انسان سخن می‌گوید. مثلاً نشسته‌اید و دربارۀ رفتن به یک سفر تبلیغی فکر می‌کنید و مدّتی بعد به غریبه‌ای در کلیسا برخورد می‌کنید که در حال ترتیب دادن چنین سفری است. اینجاست که پی می‌برید خدا از شما می‌خواهد به این سفر بروید.

عدّه‌ای دیگر می‌گویند خداوند از طریق کتب آسمانی با انسان سخن می‌گوید؛ از طریق آیاتی که انسان را تکان می‌دهند و بر روی او تأثیر خاصّی می‌گذارند.

اما مهم‌ترین روشی که خدا از آن طریق با انسان گفتگو می‌کند، از درون ذهن و اندیشۀ انسان است. اگر کسی بخواهد این حقیقت را تجربه کند، باید طور دیگری به ذهن و اندیشۀ خود بنگرد. باید بداند که ذهن او همانند یک فضای نفوذپذیر است که یک شخص دیگر نیز می‌تواند به آن راه پیدا کند و در آنجا با او به تکلّم بپردازد. لذا او باید به این تشخیص برسد که از میان افکاری که به ذهنش متبادر می‌شود، کدام‌یک از جانب خداوند و کدام‌یک برخاسته از نهاد خودش است. افکاری که از جانب خداوند است، افکاری هستند که فرد از پیش دربارۀ آنها فکر نکرده بود؛ این قبیل افکار به انسان آرامش می‌بخشد و با منشِ الهی همخوانی دارد. خداوند هیچ‌وقت به انسان الهام نمی‌کند که به خودش آسیب برساند یا کارهای غیرعقلانی انجام دهد. اگر افکاری این‌چنینی به ذهن انسان خطور کند، قدرمسلّم این افکار از جانب خدا نیستند. اگر انسان ارتباط خود با خدا را ادامه دهد، به‌مرور الهامات الهی را از خطورات دیگر تمیز خواهد داد.

در این صورت است که خداوند می‌تواند به یک درمانگر و روانکار خیراندیش و مهربان تبدیل شود. گاهی‌اوقات این ارتباط برای انسان بسیار روشن است. یک نفر تعریف می‌کرد: درست مثل حرف زدن با یک درمانگر است، خصوصاً وقتی مسائلی را با خدا در میان می‌گذاری که در اعماق دل و جانت نهفته است؛ گاهی نیز از ترس‌ها، نگرانی‌ها و دردهایت با خدا صحبت می‌کنی. این در حالی است که حتّی وقتی سر خدا فریاد می‌زنی، باز هم صبورانه به حرف‌هایت گوش می‌دهد و درکت می‌کند.

آیا این کار فایده‌ای خواهد داشت؟ به نظرم برای بعضی از افراد مفید خواهد بود. به تعدادی از مسیحیان پرسش‌نامه‌های استاندارد روان‌شناسی دادم. نتایج نشان داد افرادی که عشق و محبّت خداوند را نسبت به خود احساس می‌کردند، کسانی بودند که کمتر از دیگران حسّ تنهایی و استرس داشتند. خانم مری واتکینزِ روان‌شناس گفتگوهایی را که انسان‌ها در ذهن خود با خداوند انجام می‌دهند، «گفتگوهای تصوّری» می‌خواند و می‌گوید چنین گفتگوهایی جنبۀ مثبت و درمانگرانه دارد، چراکه در این گفتگوها مخاطبِ انسان تا حدّی ساختۀ ذهنِ خود اوست و یک درمانگرِ تصوّری (خدایی که فارغ از مادّه است، لزوماً باید تصوّر شود) می‌تواند مثل یک انسان وظیفۀ درمانگری خود را به انجام برساند. وقتی خدا درمانگر می‌شود، روشن است که درمانگریِ او با روان‌درمانگران معمولی متفاوت است، زیرا قدرت او فوق قدرت درمانگران بشری‌ است و در حالی که درمانگرِ بشری فرد را راهنمایی می‌کند و بعد از گرفتنِ پول از او جدا می‌شود، خداوند تا ابد با انسان می‌ماند و دانستن تمام اینها به انسان کمک می‌کند و مزیت‌هایی برای او دارد.

وقتی خدا درمانگر می‌شود

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

“خودازبرون‌نگری” وقتی آگاهانه و به اندازه باشد یک هنر ذهنی است. حتی فراتر از آن، یک روش نیکوی اخلاقی است. بررسی و نگریستن به خود از چشم دیگری یک مزیت اخلاقی است. کسی که می‌تواند از پوستین تنگ خود و امیال و منافع خود به در آید و برای لحظه‌ای از چشم دیگری به کار و بار خویش بنگرد درواقع تخیل اخلاقی‌اش را به کار گرفته و شایسته تحسین است. رمان”نامه‌های ایرانی” مونتسکیو یکی از بهترین تلاش‌های کلاسیک برای”خود از برون‌نگری” آگاهانه است[1]. او می‌کوشد از نگاه ازبک و ربکا، دو مسافر و گردشگر خیالی که از ایران راهی فرانسه شده‌اند به نقد جامعه آن روزگار خود بپردازد.

اما اگر این”خودازبرون‌نگری”گرفتار زیاده‌روی و افراط شود انسان را از درون تهی می‌سازد. اصالت آدمی به این است که برایندی صرف از محیط و نگاه‌ها و راه‌های رفته دیگران نباشد. اگر ما خود را نبینیم و نتوانیم واقعیت خویش را کشف کنیم بعید است دیگران بتوانند آن‌را آشکار سازند. حکایت جوامع هم کم‌وبیش چنین است. ملت ما از یک جهت به مراتب اخلاقی‌تر از مردمان ترکیه یا امریکا و… است؛ چرا که ما به‌عنوان یک ملت بیش از آنها اهل”خودازبرون‌نگری”هستیم. ما فقط خود را از طریق آینه‌ها و رسانه‌های داخلی رصد نمی‌کنیم. ما خود را می‌بینیم، هم از چشم خود و هم از چشم آمریکا، بریتانیا، قطر، عربستان و…پس ما برداشت واقع‌بینانه‌تری از خویشتن خویش داریم.

ولی این وضعیت تا زمانی یک فضیلت یا مزیت خواهد بود که برون‌نگری بر درون‌نگری پیشی نگیرد و چشم بیگانه جایگزین چشم خودی نشود. ما حتی وقتی می‌خواهیم از بیگانگان و اغیار دوری بگزینیم و واقعاً مستقل باشیم، همه چیز را از چشم غیر معنا می‌کنیم. هر چه که خلاف بینش و دیدگاه اغیار باشد حتماً خوب است. هرچه که همسو با نگاه غیر باشد حتماً بد است. اما چرا چنین است؟ چون ما آیینه نداریم. ما چشم‌های جمعی و رسانه‌های رسانا و توانایی نداشتیم و نداریم که احساس کنیم می‌توانیم با آنها خود را و دنیای پیرامون خود را به خوبی نظاره کنیم.

ناچار همیشه چشم ما به چشم غیر است. خواه برای موافقت و خواه برای مخالفت. ایران فاقد رسانه‌های واقعاً فراگیر است. هیچ رسانه‌ای تاکنون کاملاً از آن ما نبوده است و همواره بخشی از ما را و بخشی از جهان را به ما نمایانده است. لاجرم هرچه رسانه‌های رقیب پا به میدان گذاردند و ابعاد دیگری از ما و جهان را به نمایش گذاشتند، اعتماد ما به رسانه‌هایمان کمتر و کمرنگ‌تر شد.

آفت این وضعیت، این است که ما مردمی شده‌ایم که اخبار داخل را از اخبارگویان خارج می‌شنویم و تحلیل اوضاع درون کشور را از بیرون رفتگان یا بیرون شدگان می‌گیریم. آن‌ها خواه‌ناخواه ایران را از بیرون می‌بینند و نقد و حرجی بر آنها نیست. نقد بر ما وارد است که در درون هستیم و خواه‌ناخواه بر وفق نگاه بیرونیان عمل می‌کنیم. شاید ما از معدود کشورهایی باشیم که گرفتار”خودازبرون‌نگری”افراطی شده‌ایم.

برای اینکه متوجه وضعیت خاص ایران شوید به‌عنوان نمونه به این دو تحقیق توجه کنید. بررسی‌های سال 2016 نشان می‌دهد تنها بیست درصد از مردم سوئد اعتمادشان به رسانه‌های خارجی زیاد است[2]. همچنین بررسی‌های اخیر در سال 2017 گویای آن است که بیش از شصت درصد از امریکایی‌ها اعتمادی زیاد یا نسبی به رسانه‌های امریکا دارند[3]. قطعاً وجود این‌همه شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان و وجود این‌همه بشقابک ماهواره بر بام خانه‌های ایرانیان می‌تواند بیش از هر آمار و پیمایشی گویای اعتماد ما به رسانه‌های رسمی داخلی یا خارجی باشد.

اما مزایای یک”خودازبرون‌نگری”فردی یا جمعی که بجا و به‌قاعده باشد چیست؟
اولاً سبب می‌شود بیشتر و بهتر خود را بشناسیم.
ثانیاً بیشتر دیگران را درک کنیم.
ثالثاً عواقب رفتار و افکار خود و تأثیر آن برجهان پیرامون را بهتر دریابیم.
در مقابل، معایب و آفات افراط در”خودازبرون‌نگری”چیست؟
اولاً سبب می‌شود برخی از واقعیات شخصی و حقایق درونی خویش را نشناسیم.

ثانیاً ناخواسته منافع، مقتضیات و احتیاجات دیگران را بر منافع و مقتضیات و احتیاجات خود ترجیح دهیم.

البته ایرانیان هوشمند برای نخستین بار راهی میانه را پیدا کرده‌اند تا به کمک آن نوعی توازن میان ابررسانه‌های داخلی و خارجی ایجاد کنند. پیدایش، گسترش و آزادی نسبی برخی از شبکه‌های اجتماعی در ایران زخم”خودازبرون‌نگری”افراطی را تا حدی التیام بخشیده است. ایرانیان تیترها و اخبار داخلی و خارجی را برمی‌گیرند و در دل گروه‌ها و کانال‌های مجازی به نقد، رد یا تأیید و تکثیر آنها می‌پردازند. از این حیث باید امیدوار بود که ما با دست‌های خالی و کمترین هزینه در حال تقویت درون‌نگری جمعی هستیم. اما این درمان اصلی و درازمدت نیست. باید رسانه‌های اصلی کشور حرفه‌ای‌تر و همگانی‌تر گردند. نمی‌شود فراگیرترین رسانه‌های کشور (ازلحاظ پوشش رسانه‌ای) بیشتر بر مبنای تمایلات، سلایق و احتیاجات گروهی خاص از طبقات و اقشار اجتماعی برنامه‌سازی کند. تا وقتی که چنین باشد هیچ امیدی به آزادسازی سرزمین رسانه‌ای کشور از دست بیگانگان نیست.
چه باید کرد؟

آیا راه‌حل این است که چشم بیگانه را کور کنیم؟ یا چشم از او و رسانه‌اش برداریم و بی‌قیدوشرط چشم به رسانه‌های داخلی بدوزیم؟ کاش می‌شد چنین کرد. احتمالاً نمی‌شود. ما آنچه را بسیاری از ملت‌ها تجربه نکرده‌اند دریافته و دیده‌ایم. ما دیده‌ایم آنچه را نباید می‌دیدیم. دیگر کار از کار گذشته است. یک قرن دل دادن و گوش سپردن به رسانه‌های غیرایرانی و مواجهه چهاردهه‌ای با رسانه‌های جناحی سبب شده است که ما رسانه‌های وطنی را چندان هم خودی ندانیم. دیگر عادت کرده‌ایم که همه حرف‌های او را با حرف رسانه‌های خارجی محک بزنیم و این یعنی دیگر مرز محکم و روشنی میان رسانه ایرانی و غیرایرانی باقی نمانده است. کسانی که سلباً یا ایجاباً باعث شدند که اتوریته و جذابیت رسانه‌های داخلی در برابر رقبای خارجی رنگ ببازد در حکم فرماندهانی هستند که از سر سهو یا عمد، خاک ما را در اختیار مهاجمان گذاردند.

دردا که ما چنان مخاطب رسانه غیرایرانی بوده‌ایم و هستیم که دیگر با او احساس قرابت و انس می‌کنیم. دیگر احساس نمی‌کنیم از آن ما نیست. رسانه خارجی برای ما شبیه مسافری است که از بس در روستای ما ساکن بوده که بی‌هیچ نسبت و قرابتی حکم قوم‌وخویش و محرم ما را پیدا کرده است. این یعنی همان”خود از برون‌نگری”افراطی!

اما چاره چیست و چه باید کرد؟ چاره نخست اینکه بپذیریم ما گرفتار این بلیّه هستیم. دریغا که بخش مؤثر حاکمان و رسانه‌داران ما هنوز در وضعیت انکار سیر می‌کنند. هنوز گمان می‌کنند با ساخت یک سریال طنز ورق برخواهد گشت. دریغا گمان می‌کنند با افشاگری در باب روابط پشت پرده یک یا دو شبکه فارسی‌زبان ماهواره‌ای مردم کرورکرور به دامان رسانه‌های داخلی بازخواهند گشت. نفی آنها به‌هیچ‌وجه به اثبات این یا آن رسانه داخلی نمی‌انجامد.

چاره دوم آنکه پذیرش این قضیه را مقدمه‌ای برای حذف رقیب خارجی ندانیم. جنگ کورکورانه، بی‌هدف و ناممکن با ماهواره و برخی از شبکه‌های اجتماعی راهکاری است نشدنی و نخواستنی! باید با حداقل سختگیری، حداکثر سلایق را در رسانه‌های داخلی پوشش داد. یعنی اِعمال کمتر سختگیری در رویکردهای سیاسی و اجتماعی. شاید این روال در درازمدت بتواند بخش‌هایی از سرزمین امواج و رسانه ایران‌زمین را از دست بیگانگان به درآورد.

ارجاعات:
[1]- نامه‌های ایرانی، مونتسکیو، شارل لوئی دوسکوندا. ترجمه محمد مجلسی. تهران: نشر دنیای نو.1392

[2]- https://www.statista.com/statistics/658696/survey-on-level-of-trust-in-news-of-foreign-media-in-sweden/

[3]-https://www.statista.com/statistics/255891/trust-in-types-of-news-media-in-the-us/

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

“خودازبرون‌نگری” وقتی آگاهانه و به اندازه باشد یک هنر ذهنی است. حتی فراتر از آن، یک روش نیکوی اخلاقی است. بررسی و نگریستن به خود از چشم دیگری یک مزیت اخلاقی است. کسی که می‌تواند از پوستین تنگ خود و امیال و منافع خود به در آید و برای لحظه‌ای از چشم دیگری به کار و بار خویش بنگرد درواقع تخیل اخلاقی‌اش را به کار گرفته و شایسته تحسین است. رمان”نامه‌های ایرانی” مونتسکیو یکی از بهترین تلاش‌های کلاسیک برای”خود از برون‌نگری” آگاهانه است[1]. او می‌کوشد از نگاه ازبک و ربکا، دو مسافر و گردشگر خیالی که از ایران راهی فرانسه شده‌اند به نقد جامعه آن روزگار خود بپردازد.

اما اگر این”خودازبرون‌نگری”گرفتار زیاده‌روی و افراط شود انسان را از درون تهی می‌سازد. اصالت آدمی به این است که برایندی صرف از محیط و نگاه‌ها و راه‌های رفته دیگران نباشد. اگر ما خود را نبینیم و نتوانیم واقعیت خویش را کشف کنیم بعید است دیگران بتوانند آن‌را آشکار سازند. حکایت جوامع هم کم‌وبیش چنین است. ملت ما از یک جهت به مراتب اخلاقی‌تر از مردمان ترکیه یا امریکا و… است؛ چرا که ما به‌عنوان یک ملت بیش از آنها اهل”خودازبرون‌نگری”هستیم. ما فقط خود را از طریق آینه‌ها و رسانه‌های داخلی رصد نمی‌کنیم. ما خود را می‌بینیم، هم از چشم خود و هم از چشم آمریکا، بریتانیا، قطر، عربستان و…پس ما برداشت واقع‌بینانه‌تری از خویشتن خویش داریم.

ولی این وضعیت تا زمانی یک فضیلت یا مزیت خواهد بود که برون‌نگری بر درون‌نگری پیشی نگیرد و چشم بیگانه جایگزین چشم خودی نشود. ما حتی وقتی می‌خواهیم از بیگانگان و اغیار دوری بگزینیم و واقعاً مستقل باشیم، همه چیز را از چشم غیر معنا می‌کنیم. هر چه که خلاف بینش و دیدگاه اغیار باشد حتماً خوب است. هرچه که همسو با نگاه غیر باشد حتماً بد است. اما چرا چنین است؟ چون ما آیینه نداریم. ما چشم‌های جمعی و رسانه‌های رسانا و توانایی نداشتیم و نداریم که احساس کنیم می‌توانیم با آنها خود را و دنیای پیرامون خود را به خوبی نظاره کنیم.

ناچار همیشه چشم ما به چشم غیر است. خواه برای موافقت و خواه برای مخالفت. ایران فاقد رسانه‌های واقعاً فراگیر است. هیچ رسانه‌ای تاکنون کاملاً از آن ما نبوده است و همواره بخشی از ما را و بخشی از جهان را به ما نمایانده است. لاجرم هرچه رسانه‌های رقیب پا به میدان گذاردند و ابعاد دیگری از ما و جهان را به نمایش گذاشتند، اعتماد ما به رسانه‌هایمان کمتر و کمرنگ‌تر شد.

آفت این وضعیت، این است که ما مردمی شده‌ایم که اخبار داخل را از اخبارگویان خارج می‌شنویم و تحلیل اوضاع درون کشور را از بیرون رفتگان یا بیرون شدگان می‌گیریم. آن‌ها خواه‌ناخواه ایران را از بیرون می‌بینند و نقد و حرجی بر آنها نیست. نقد بر ما وارد است که در درون هستیم و خواه‌ناخواه بر وفق نگاه بیرونیان عمل می‌کنیم. شاید ما از معدود کشورهایی باشیم که گرفتار”خودازبرون‌نگری”افراطی شده‌ایم.

برای اینکه متوجه وضعیت خاص ایران شوید به‌عنوان نمونه به این دو تحقیق توجه کنید. بررسی‌های سال 2016 نشان می‌دهد تنها بیست درصد از مردم سوئد اعتمادشان به رسانه‌های خارجی زیاد است[2]. همچنین بررسی‌های اخیر در سال 2017 گویای آن است که بیش از شصت درصد از امریکایی‌ها اعتمادی زیاد یا نسبی به رسانه‌های امریکا دارند[3]. قطعاً وجود این‌همه شبکه ماهواره‌ای فارسی‌زبان و وجود این‌همه بشقابک ماهواره بر بام خانه‌های ایرانیان می‌تواند بیش از هر آمار و پیمایشی گویای اعتماد ما به رسانه‌های رسمی داخلی یا خارجی باشد.

اما مزایای یک”خودازبرون‌نگری”فردی یا جمعی که بجا و به‌قاعده باشد چیست؟
اولاً سبب می‌شود بیشتر و بهتر خود را بشناسیم.
ثانیاً بیشتر دیگران را درک کنیم.
ثالثاً عواقب رفتار و افکار خود و تأثیر آن برجهان پیرامون را بهتر دریابیم.
در مقابل، معایب و آفات افراط در”خودازبرون‌نگری”چیست؟
اولاً سبب می‌شود برخی از واقعیات شخصی و حقایق درونی خویش را نشناسیم.

ثانیاً ناخواسته منافع، مقتضیات و احتیاجات دیگران را بر منافع و مقتضیات و احتیاجات خود ترجیح دهیم.

البته ایرانیان هوشمند برای نخستین بار راهی میانه را پیدا کرده‌اند تا به کمک آن نوعی توازن میان ابررسانه‌های داخلی و خارجی ایجاد کنند. پیدایش، گسترش و آزادی نسبی برخی از شبکه‌های اجتماعی در ایران زخم”خودازبرون‌نگری”افراطی را تا حدی التیام بخشیده است. ایرانیان تیترها و اخبار داخلی و خارجی را برمی‌گیرند و در دل گروه‌ها و کانال‌های مجازی به نقد، رد یا تأیید و تکثیر آنها می‌پردازند. از این حیث باید امیدوار بود که ما با دست‌های خالی و کمترین هزینه در حال تقویت درون‌نگری جمعی هستیم. اما این درمان اصلی و درازمدت نیست. باید رسانه‌های اصلی کشور حرفه‌ای‌تر و همگانی‌تر گردند. نمی‌شود فراگیرترین رسانه‌های کشور (ازلحاظ پوشش رسانه‌ای) بیشتر بر مبنای تمایلات، سلایق و احتیاجات گروهی خاص از طبقات و اقشار اجتماعی برنامه‌سازی کند. تا وقتی که چنین باشد هیچ امیدی به آزادسازی سرزمین رسانه‌ای کشور از دست بیگانگان نیست.
چه باید کرد؟

آیا راه‌حل این است که چشم بیگانه را کور کنیم؟ یا چشم از او و رسانه‌اش برداریم و بی‌قیدوشرط چشم به رسانه‌های داخلی بدوزیم؟ کاش می‌شد چنین کرد. احتمالاً نمی‌شود. ما آنچه را بسیاری از ملت‌ها تجربه نکرده‌اند دریافته و دیده‌ایم. ما دیده‌ایم آنچه را نباید می‌دیدیم. دیگر کار از کار گذشته است. یک قرن دل دادن و گوش سپردن به رسانه‌های غیرایرانی و مواجهه چهاردهه‌ای با رسانه‌های جناحی سبب شده است که ما رسانه‌های وطنی را چندان هم خودی ندانیم. دیگر عادت کرده‌ایم که همه حرف‌های او را با حرف رسانه‌های خارجی محک بزنیم و این یعنی دیگر مرز محکم و روشنی میان رسانه ایرانی و غیرایرانی باقی نمانده است. کسانی که سلباً یا ایجاباً باعث شدند که اتوریته و جذابیت رسانه‌های داخلی در برابر رقبای خارجی رنگ ببازد در حکم فرماندهانی هستند که از سر سهو یا عمد، خاک ما را در اختیار مهاجمان گذاردند.

دردا که ما چنان مخاطب رسانه غیرایرانی بوده‌ایم و هستیم که دیگر با او احساس قرابت و انس می‌کنیم. دیگر احساس نمی‌کنیم از آن ما نیست. رسانه خارجی برای ما شبیه مسافری است که از بس در روستای ما ساکن بوده که بی‌هیچ نسبت و قرابتی حکم قوم‌وخویش و محرم ما را پیدا کرده است. این یعنی همان”خود از برون‌نگری”افراطی!

اما چاره چیست و چه باید کرد؟ چاره نخست اینکه بپذیریم ما گرفتار این بلیّه هستیم. دریغا که بخش مؤثر حاکمان و رسانه‌داران ما هنوز در وضعیت انکار سیر می‌کنند. هنوز گمان می‌کنند با ساخت یک سریال طنز ورق برخواهد گشت. دریغا گمان می‌کنند با افشاگری در باب روابط پشت پرده یک یا دو شبکه فارسی‌زبان ماهواره‌ای مردم کرورکرور به دامان رسانه‌های داخلی بازخواهند گشت. نفی آنها به‌هیچ‌وجه به اثبات این یا آن رسانه داخلی نمی‌انجامد.

چاره دوم آنکه پذیرش این قضیه را مقدمه‌ای برای حذف رقیب خارجی ندانیم. جنگ کورکورانه، بی‌هدف و ناممکن با ماهواره و برخی از شبکه‌های اجتماعی راهکاری است نشدنی و نخواستنی! باید با حداقل سختگیری، حداکثر سلایق را در رسانه‌های داخلی پوشش داد. یعنی اِعمال کمتر سختگیری در رویکردهای سیاسی و اجتماعی. شاید این روال در درازمدت بتواند بخش‌هایی از سرزمین امواج و رسانه ایران‌زمین را از دست بیگانگان به درآورد.

ارجاعات:
[1]- نامه‌های ایرانی، مونتسکیو، شارل لوئی دوسکوندا. ترجمه محمد مجلسی. تهران: نشر دنیای نو.1392

[2]- https://www.statista.com/statistics/658696/survey-on-level-of-trust-in-news-of-foreign-media-in-sweden/

[3]-https://www.statista.com/statistics/255891/trust-in-types-of-news-media-in-the-us/

“خودازبرون‌نگری”ایرانی!

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

پیتر اورمرود در گاردین نوشت: هنگامۀ شادی کردن فرا رسیده، چراکه نور بزرگی در ظلمت تابیدن گرفته است. بله، بی‌بی‌سی تصمیم گرفته موضوع دین را جدّی‌ بگیرد. این واقعاً برای همه خبر خوبی است. چه افراد مؤمن و پرهیزکار و چه دیگران، همه از این که شبکۀ ملّی انگلیس خود را موظّف ساخته به بحران جهلِ نسبت به دین بپردازد سود خواهند برد. در این برهه از تاریخ، این ارزشمندترین خدمتی است که بی‌بی‌سی می‌تواند به جامعه بکند.

جهل دینی جهلی است که خیلی‌ها مفتخرانه به آن اعتراف دارند! این سیمای مقبول و مطبوعِ مادّه‌گرایی است. حال آن که اگر نتوانیم دین را بشناسیم، قادر به درک و شناخت فرهنگ و انسانیت نیز نخواهیم بود. مخالفت با ظهور و بروزهای  فراوانِ دین یک چیز است و غنیمت نشمردن فرصت کسب شناختِ بیشتر نسبت به آن، بی‌اعتنایی به عقل و عقلانیت است. ما در برابر وجدان خود مسئولیم تا دست‌کم تلاش کنیم این پدیده را که هزاران سال ملازم تمدّن بشری بوده بیشتر بشناسیم.

این جهل تبعات ملموسی در پی دارد. بی‌اعتنایی نسبت به موضوع دین می‌تواند موجب دامن گرفتن یهودی‌ستیزی، سیاه‌نمایی مسلمانان، فرقه‌گرایی و تعصّب شود. داعش نیز از قِبَلِ چنین جهلی رونق گرفت و رشد کرد. این جهل هم در میان مؤمنان شایع است، هم در میان ملحدان. کانون این جهل نیز فرقه‌گرایی است. مسلّماً اگر اطّلاعات خود را در حوزۀ دین افزایش دهیم، نه تنها چیزی از دست نخواهیم داد، بلکه نفع بسیاری خواهیم برد.

امیدوارم که بی‌بی‌سی بتواند روش‌های مبتکرانه‌ای برای بررسی غنایی که در هر یک از سنّت‌های دینی نهفته پیدا کند. اشتباه است اگر دربارۀ فرقه‌های مسیحیت کلّی‌گویی کنیم؛ ما تنها یک مذهب انگلیکان یا کاتولیک رومی نداریم؛ چه برسد به این که بگوییم یک مسیحیت داریم و بس! این  گوناگونی در مورد ادیان دیگر نیز صادق است.  لذا اگر دربارۀ «دین» یا «متدیّنین» کلّی‌گویی کنیم، راه را به خطا رفته‌ایم. این واژه‌ها نیاز به تجزیه و توضیح دارند.

باید از این پیشنهاد که سنّت‌های مختلف دینی در طیف گسترده‌ای از برنامه‌های بی‌بی‌سی بازنمایی شوند استقبال کرد. ایدۀ قدیمیِ اختصاص دادن یک زمان مشخّص و محدود به موضوع دین که معمولاً برای برنامه‌های مذهبی لحاظ می‌شود دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بلکه برعکس، این ایده این طور القا می‌کند که موضوع دین را می‌توان به‌راحتی در قالب یک ظرف محدود زمانی قرار داد. در حالی که چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ فرهنگی تجربۀ ما از دین چیز دیگری است.

اما شاید بتوان گفت کسانی که بیش از همه از رویکرد جدید بی‌بی‌سی نسبت به موضوع خداباوری منتفع می‌شوند مخالفان خداپرستی هستند. جدل و تفکّر خداباوران و خداناباوران از شناخت عمیقِ ایمان دینی تأثیر می‌پذیرد. نقدهایی که فریدیش نیچه دربارۀ مسیحیت مطرح کرده بسیار استادانه و قوی هستند، چراکه نیچه دوره‌ای از زندگی خود را به مطالعۀ الهیات اختصاص داده بود تا کشیش شود و لذا شناخت عمیقی از دین پیدا کرده بود. لودویگ فویرباخ و کارل مارکس نیز همین‌طور بودند.

ما در جهانی به سر می‌بریم که در آن 84% از انسان‌ها پیرو ادیان هستند و پیش‌بینی می‌شود که این رقم در سال‌های آتی افزایش پیدا کند. دین حالا حالاها از زندگی بشر رخت نخواهد بست و بی‌بی‌سی در جایگاه منحصربه‌فردی قرار گرفته که می‌تواند به ما کمک کند تا جهان و دین را بهتر بشناسیم.

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

پیتر اورمرود در گاردین نوشت: هنگامۀ شادی کردن فرا رسیده، چراکه نور بزرگی در ظلمت تابیدن گرفته است. بله، بی‌بی‌سی تصمیم گرفته موضوع دین را جدّی‌ بگیرد. این واقعاً برای همه خبر خوبی است. چه افراد مؤمن و پرهیزکار و چه دیگران، همه از این که شبکۀ ملّی انگلیس خود را موظّف ساخته به بحران جهلِ نسبت به دین بپردازد سود خواهند برد. در این برهه از تاریخ، این ارزشمندترین خدمتی است که بی‌بی‌سی می‌تواند به جامعه بکند.

جهل دینی جهلی است که خیلی‌ها مفتخرانه به آن اعتراف دارند! این سیمای مقبول و مطبوعِ مادّه‌گرایی است. حال آن که اگر نتوانیم دین را بشناسیم، قادر به درک و شناخت فرهنگ و انسانیت نیز نخواهیم بود. مخالفت با ظهور و بروزهای  فراوانِ دین یک چیز است و غنیمت نشمردن فرصت کسب شناختِ بیشتر نسبت به آن، بی‌اعتنایی به عقل و عقلانیت است. ما در برابر وجدان خود مسئولیم تا دست‌کم تلاش کنیم این پدیده را که هزاران سال ملازم تمدّن بشری بوده بیشتر بشناسیم.

این جهل تبعات ملموسی در پی دارد. بی‌اعتنایی نسبت به موضوع دین می‌تواند موجب دامن گرفتن یهودی‌ستیزی، سیاه‌نمایی مسلمانان، فرقه‌گرایی و تعصّب شود. داعش نیز از قِبَلِ چنین جهلی رونق گرفت و رشد کرد. این جهل هم در میان مؤمنان شایع است، هم در میان ملحدان. کانون این جهل نیز فرقه‌گرایی است. مسلّماً اگر اطّلاعات خود را در حوزۀ دین افزایش دهیم، نه تنها چیزی از دست نخواهیم داد، بلکه نفع بسیاری خواهیم برد.

امیدوارم که بی‌بی‌سی بتواند روش‌های مبتکرانه‌ای برای بررسی غنایی که در هر یک از سنّت‌های دینی نهفته پیدا کند. اشتباه است اگر دربارۀ فرقه‌های مسیحیت کلّی‌گویی کنیم؛ ما تنها یک مذهب انگلیکان یا کاتولیک رومی نداریم؛ چه برسد به این که بگوییم یک مسیحیت داریم و بس! این  گوناگونی در مورد ادیان دیگر نیز صادق است.  لذا اگر دربارۀ «دین» یا «متدیّنین» کلّی‌گویی کنیم، راه را به خطا رفته‌ایم. این واژه‌ها نیاز به تجزیه و توضیح دارند.

باید از این پیشنهاد که سنّت‌های مختلف دینی در طیف گسترده‌ای از برنامه‌های بی‌بی‌سی بازنمایی شوند استقبال کرد. ایدۀ قدیمیِ اختصاص دادن یک زمان مشخّص و محدود به موضوع دین که معمولاً برای برنامه‌های مذهبی لحاظ می‌شود دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بلکه برعکس، این ایده این طور القا می‌کند که موضوع دین را می‌توان به‌راحتی در قالب یک ظرف محدود زمانی قرار داد. در حالی که چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ فرهنگی تجربۀ ما از دین چیز دیگری است.

اما شاید بتوان گفت کسانی که بیش از همه از رویکرد جدید بی‌بی‌سی نسبت به موضوع خداباوری منتفع می‌شوند مخالفان خداپرستی هستند. جدل و تفکّر خداباوران و خداناباوران از شناخت عمیقِ ایمان دینی تأثیر می‌پذیرد. نقدهایی که فریدیش نیچه دربارۀ مسیحیت مطرح کرده بسیار استادانه و قوی هستند، چراکه نیچه دوره‌ای از زندگی خود را به مطالعۀ الهیات اختصاص داده بود تا کشیش شود و لذا شناخت عمیقی از دین پیدا کرده بود. لودویگ فویرباخ و کارل مارکس نیز همین‌طور بودند.

ما در جهانی به سر می‌بریم که در آن 84% از انسان‌ها پیرو ادیان هستند و پیش‌بینی می‌شود که این رقم در سال‌های آتی افزایش پیدا کند. دین حالا حالاها از زندگی بشر رخت نخواهد بست و بی‌بی‌سی در جایگاه منحصربه‌فردی قرار گرفته که می‌تواند به ما کمک کند تا جهان و دین را بهتر بشناسیم.

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از گاردین، شرکت هالمارک سنّتی‌ترین شرکت تولید کنندۀ کارت تبریک در بریتانیا است. کارت‌های تولیدی آن نیز عاری از هرگونه تصاویر عریان یا طنزپردازی دربارۀ روابط جنسی و مشروبات الکلی است؛ تصاویر سنّتی از پرندۀ سینه‌سرخ، بابانوئل، آدم برفی و اسکی روی یخ. اما سنّتی‌ترین تصاویری که در قدیم بر روی این کارت‌ها به چشم می‌خورد، امروز عملاً ناپدید شده است.

شرکت هالمارک هر ساله کارت تبریک‌هایی سنّتی برای جشن سال نو ارائه می‌دهد. اما از 376 کارت کریسمسی که امسال به بازار عرضه کرده، تنها پنج مورد دارای زمینۀ مذهبی هستند. پنج مورد مربوط به تصویر حضرت مریم و یوسف در اصطبل است و دو مورد تصویر حضرت مریم در کنار نوزادِ خود، یعنی حضرت عیسی. اما امسال در بازار داغ خرید تقویم‌ها و کارت‌تبریک‌های سال نو، همین چند کارت انگشت‌شمار نیز مشتری چندانی نداشت و در حاشیه بود. تقویم‌های مزیّن به تصاویر جنگ ستارگان بیشتر از تقویم‌های دارای تصاویر مذهبی فروش رفته است. اگر کسی حاضر باشد چندصد پوند برای خرید تقویم هزینه کند، می‌تواند تقویم‌هایی بخرد که تصاویری از مشروبات الکلی، جواهرات، لوازم آرایشی، اسباب‌بازی‌های جنسی و هرچیزی جز تصویر صحنۀ ولادت عیسی مسیح بر روی آن نقش بسته است.

افول دین چیزی است که آمار نیز بر آن مهر تأیید می‌زند. تعداد انگلیسی‌هایی که به کلیسا می‌روند به 780 هزار نفر کاهش یافته و سالانه 20هزار نفر از تعداد کلیساروندگان کم می‌شود. درصد افرادی که خود را بی‌دین اعلام می‌کنند افزایش چشمگیری داشته؛ این رقم از 31.4% در سال 1983 به 50.6% در سال 2013 رسید.

بعضی از توجیه‌گرانِ مذهبی سعی می‌کنند از موضوع افزایش بی‌دینی در میان مردم طفره بروند؛ به این ترتیب که می‌گویند مهاجران و اقلّیت‌های قومی مذهبی‌تر از بقیۀ جمعیت هستند. هفتۀ گذشته سربازرس مدارس وابسته به یک ادارۀ دولتی که به تعصّباتِ موجود علیه اقلّیت‌ها توجّهی نشان نمی‌دهد، هشدار داد که مدارس خصوصی اسلامی، یهودی و مسیحی انقیاد زنان و نفرت نسبت به هم‌جنس‌گرایان را ترویج می‌کنند. لذا این مدافعه‌ای نیست که یک انسان پایبند به اخلاق بتواند بر آن تکیه کند. در هر صورت، هیچ تضمینی وجود ندارد که اقلّیت‌ها دست از عمل به تعهّدات دینی خود برندارند. در واقع سال‌هاست که یهودی‌های انگلیس همین راه را در پیش گرفته‌اند.

لذا توجیه‌گران مذهبی که دیگر نمی‌توانند را از آن راه حرفشان بزنند، می‌گویند همچنان فرهنگ مسیحی بر بریتانیا و به‌طورکلّی بر جهان غرب حاکم است، ولو این که آمار حاکی از کاهش شمار کلیساروندگان است. این سخن از یک لحاظ درست است. غربی‌ها نمی‌توانند گذشتۀ کشور خود و بخشی از وجود خود را بشناسند، مگر این که ابتدا تاریخ مسیحیت را بدانند. اما از آنجا که در حال حاضر فرهنگ مسیحی رو به فروپاشی است، چیزی که در گذشته می‌توانست به انسان کمک کند، امروز دیگر فایده‌ای ندارد. در حقیقت فرهنگ مسیحیت در بریتانیا دارد همان راهی را می‌رود که اسطوره‌های یونانی رفتند؛ یعنی راهِ به فراموشی سپرده شدن و محو شدن از اذهان.

امروز فرهنگ کلاسیک تنها در قالب عبارات معدودی که از بافت اصلی‌شان جدا شده باقی مانده است: دوازده‌خوان هرکول، اسب تروجان، صندوق پاندورا. چیز زیادی از آن باقی نمانده است. فرهنگ مسیحی نیز دارد به همین شکل، همانند فرهنگ کلاسیک و اسطوره‌ای از اذهان محو می‌شود. اگر نویسنده‌ای در متن خود به بعضی از حکایاتِ کتاب مقدّس اشاره کند، ویراستار به او اجازۀ چاپ نخواهد داد، مگر این که توضیحات مفصّلی در این رابطه اضافه کند. در حالی که در گذشته وضع به این گونه نبود. امروز حتّی شاید خیلی‌ها دیگر تفاوت میان فرهنگ پروتستان و کاتولیک را ندانند.
انقلاب‌هایی که جهان را دگرگون ساخته صرفاً جنبۀ سیاسی ندارد. اتّفاقاتی مثل برکسیت یا رئیس‌جمهور شدنِ ترامپ در مقابل پدیده‌هایی مثل گسترش سکولاریسم و آزادی زنان کوچک و ناچیز به شمار می‌آید. اکثریت مردم هرگز کوچک‌ترین رغبت و علاقه‌ای به افزایش اطلاعات خود دربارۀ دین اسلام، هندوئیسم، یهودیت نشان نمی‌دهند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که گویا این ادیان اصلاً وجود خارجی ندارند.

با این که تعداد مدارس خصوصی مذهبی 37% افزایش داشته است، دانش و اطلاعات پایه‌ایِ مسیحیت در میان دانش‌آموزان کاهش داشته است. نمی‌توان معلّمان را مقصر قلمداد کرد، چراکه این مخاطبان هستند که علاقه‌ای به دین نشان نمی‌دهند.

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از گاردین، شرکت هالمارک سنّتی‌ترین شرکت تولید کنندۀ کارت تبریک در بریتانیا است. کارت‌های تولیدی آن نیز عاری از هرگونه تصاویر عریان یا طنزپردازی دربارۀ روابط جنسی و مشروبات الکلی است؛ تصاویر سنّتی از پرندۀ سینه‌سرخ، بابانوئل، آدم برفی و اسکی روی یخ. اما سنّتی‌ترین تصاویری که در قدیم بر روی این کارت‌ها به چشم می‌خورد، امروز عملاً ناپدید شده است.

شرکت هالمارک هر ساله کارت تبریک‌هایی سنّتی برای جشن سال نو ارائه می‌دهد. اما از 376 کارت کریسمسی که امسال به بازار عرضه کرده، تنها پنج مورد دارای زمینۀ مذهبی هستند. پنج مورد مربوط به تصویر حضرت مریم و یوسف در اصطبل است و دو مورد تصویر حضرت مریم در کنار نوزادِ خود، یعنی حضرت عیسی. اما امسال در بازار داغ خرید تقویم‌ها و کارت‌تبریک‌های سال نو، همین چند کارت انگشت‌شمار نیز مشتری چندانی نداشت و در حاشیه بود. تقویم‌های مزیّن به تصاویر جنگ ستارگان بیشتر از تقویم‌های دارای تصاویر مذهبی فروش رفته است. اگر کسی حاضر باشد چندصد پوند برای خرید تقویم هزینه کند، می‌تواند تقویم‌هایی بخرد که تصاویری از مشروبات الکلی، جواهرات، لوازم آرایشی، اسباب‌بازی‌های جنسی و هرچیزی جز تصویر صحنۀ ولادت عیسی مسیح بر روی آن نقش بسته است.

افول دین چیزی است که آمار نیز بر آن مهر تأیید می‌زند. تعداد انگلیسی‌هایی که به کلیسا می‌روند به 780 هزار نفر کاهش یافته و سالانه 20هزار نفر از تعداد کلیساروندگان کم می‌شود. درصد افرادی که خود را بی‌دین اعلام می‌کنند افزایش چشمگیری داشته؛ این رقم از 31.4% در سال 1983 به 50.6% در سال 2013 رسید.

بعضی از توجیه‌گرانِ مذهبی سعی می‌کنند از موضوع افزایش بی‌دینی در میان مردم طفره بروند؛ به این ترتیب که می‌گویند مهاجران و اقلّیت‌های قومی مذهبی‌تر از بقیۀ جمعیت هستند. هفتۀ گذشته سربازرس مدارس وابسته به یک ادارۀ دولتی که به تعصّباتِ موجود علیه اقلّیت‌ها توجّهی نشان نمی‌دهد، هشدار داد که مدارس خصوصی اسلامی، یهودی و مسیحی انقیاد زنان و نفرت نسبت به هم‌جنس‌گرایان را ترویج می‌کنند. لذا این مدافعه‌ای نیست که یک انسان پایبند به اخلاق بتواند بر آن تکیه کند. در هر صورت، هیچ تضمینی وجود ندارد که اقلّیت‌ها دست از عمل به تعهّدات دینی خود برندارند. در واقع سال‌هاست که یهودی‌های انگلیس همین راه را در پیش گرفته‌اند.

لذا توجیه‌گران مذهبی که دیگر نمی‌توانند را از آن راه حرفشان بزنند، می‌گویند همچنان فرهنگ مسیحی بر بریتانیا و به‌طورکلّی بر جهان غرب حاکم است، ولو این که آمار حاکی از کاهش شمار کلیساروندگان است. این سخن از یک لحاظ درست است. غربی‌ها نمی‌توانند گذشتۀ کشور خود و بخشی از وجود خود را بشناسند، مگر این که ابتدا تاریخ مسیحیت را بدانند. اما از آنجا که در حال حاضر فرهنگ مسیحی رو به فروپاشی است، چیزی که در گذشته می‌توانست به انسان کمک کند، امروز دیگر فایده‌ای ندارد. در حقیقت فرهنگ مسیحیت در بریتانیا دارد همان راهی را می‌رود که اسطوره‌های یونانی رفتند؛ یعنی راهِ به فراموشی سپرده شدن و محو شدن از اذهان.

امروز فرهنگ کلاسیک تنها در قالب عبارات معدودی که از بافت اصلی‌شان جدا شده باقی مانده است: دوازده‌خوان هرکول، اسب تروجان، صندوق پاندورا. چیز زیادی از آن باقی نمانده است. فرهنگ مسیحی نیز دارد به همین شکل، همانند فرهنگ کلاسیک و اسطوره‌ای از اذهان محو می‌شود. اگر نویسنده‌ای در متن خود به بعضی از حکایاتِ کتاب مقدّس اشاره کند، ویراستار به او اجازۀ چاپ نخواهد داد، مگر این که توضیحات مفصّلی در این رابطه اضافه کند. در حالی که در گذشته وضع به این گونه نبود. امروز حتّی شاید خیلی‌ها دیگر تفاوت میان فرهنگ پروتستان و کاتولیک را ندانند.
انقلاب‌هایی که جهان را دگرگون ساخته صرفاً جنبۀ سیاسی ندارد. اتّفاقاتی مثل برکسیت یا رئیس‌جمهور شدنِ ترامپ در مقابل پدیده‌هایی مثل گسترش سکولاریسم و آزادی زنان کوچک و ناچیز به شمار می‌آید. اکثریت مردم هرگز کوچک‌ترین رغبت و علاقه‌ای به افزایش اطلاعات خود دربارۀ دین اسلام، هندوئیسم، یهودیت نشان نمی‌دهند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که گویا این ادیان اصلاً وجود خارجی ندارند.

با این که تعداد مدارس خصوصی مذهبی 37% افزایش داشته است، دانش و اطلاعات پایه‌ایِ مسیحیت در میان دانش‌آموزان کاهش داشته است. نمی‌توان معلّمان را مقصر قلمداد کرد، چراکه این مخاطبان هستند که علاقه‌ای به دین نشان نمی‌دهند.

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن

پاپ از اهالی رسانه‌ها خواست به دام گناهان ارتباطات نیفتند

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از نشریۀ گاردین، در روز شنبه پاپ اعظم از خبرنگاران درخواست کرد آنچه گزارش می‌دهند و منعکس می‌سازند اطّلاعات دقیق، کامل و صحیح باشد، نه گزارش‌های جانب‌دارانه یا اخبار قدیمی‌ای که قبلاً به آنها پرداخته شده است.

پاپ فرانسیس از خبرنگارانی که لجن رسوایی‌های قدیمی را دوباره برهم می‌زنند و به اخبار جنبۀ هیجانی می‌دهند انتقاد کرد و گفت این کار گناه بسیار خطرناکی است که به تمام افرادِ درگیر آسیب وارد می‌کند.

فرانسیس که قصد دارد پیام ارتباطاتیِ سال آتیِ خود را به موضوع «اخبار کذب» اختصاص دهد، در پاسخ به رسانۀ کاتولیک عنوان داشت رسالتی که خبرنگاران بر عهده دارند از اساسی‌ترین و مهم‌ترین رسالت‌های موجود در جوامع دموکراتیک است.

اما او در عین حال خاطرنشان کرد که خبرنگاران موظّفند اطلاعات دقیق، کامل و صحیح را در اختیار مردم قرار دهند و از ارائۀ گزارش‌های مغرضانه اجتناب کنند.

پاپ خطاب به خبرنگاران گفت: “مبادا در دام «گناهان ارتباطاتی» بیفتید؛ گناهانی مثل دروغ‌پراکنی یا جانب‌داریِ مغرضانه، افترا زدن توأم با ایجاد جوّ هیجانی، آبرو بردن و نبش قبرِ اخبار قدیمی‌ای که زمان آنها گذشته است.”

فرانسیس این قبیل اقدامات را گناه عظیمی خواند که هم به قلب خود خبرنگار آسیب می‌زند، هم به دیگران.

پاپ از اهالی رسانه‌ها خواست به دام گناهان ارتباطات نیفتند

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از نشریۀ گاردین، در روز شنبه پاپ اعظم از خبرنگاران درخواست کرد آنچه گزارش می‌دهند و منعکس می‌سازند اطّلاعات دقیق، کامل و صحیح باشد، نه گزارش‌های جانب‌دارانه یا اخبار قدیمی‌ای که قبلاً به آنها پرداخته شده است.

پاپ فرانسیس از خبرنگارانی که لجن رسوایی‌های قدیمی را دوباره برهم می‌زنند و به اخبار جنبۀ هیجانی می‌دهند انتقاد کرد و گفت این کار گناه بسیار خطرناکی است که به تمام افرادِ درگیر آسیب وارد می‌کند.

فرانسیس که قصد دارد پیام ارتباطاتیِ سال آتیِ خود را به موضوع «اخبار کذب» اختصاص دهد، در پاسخ به رسانۀ کاتولیک عنوان داشت رسالتی که خبرنگاران بر عهده دارند از اساسی‌ترین و مهم‌ترین رسالت‌های موجود در جوامع دموکراتیک است.

اما او در عین حال خاطرنشان کرد که خبرنگاران موظّفند اطلاعات دقیق، کامل و صحیح را در اختیار مردم قرار دهند و از ارائۀ گزارش‌های مغرضانه اجتناب کنند.

پاپ خطاب به خبرنگاران گفت: “مبادا در دام «گناهان ارتباطاتی» بیفتید؛ گناهانی مثل دروغ‌پراکنی یا جانب‌داریِ مغرضانه، افترا زدن توأم با ایجاد جوّ هیجانی، آبرو بردن و نبش قبرِ اخبار قدیمی‌ای که زمان آنها گذشته است.”

فرانسیس این قبیل اقدامات را گناه عظیمی خواند که هم به قلب خود خبرنگار آسیب می‌زند، هم به دیگران.

پاپ از اهالی رسانه‌ها خواست به دام گناهان ارتباطات نیفتند

تجربه یکسان مسلمانان و یهودیان در غرب از نگاه کسلر

به گزارش دین‌آنلاین، اکبراحمد در گزارشی برای هافینگتون پست نوشته است: دکتر ادوارد کسلر از اساتید دانشگاه کمبریج و یکی از ستارگان گفتگوهای بینادینی است. در سال 2007 وی به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های فعّال در عرصۀ ارتباطات بینادینی معرّفی شد. دکتر کسلر مدیر «مؤسسۀ وولف» در کمبریج است که هدف از آن مطالعۀ روابط بین ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام است. او تأسیس این مؤسسه را (سال 1998) مهم‌ترین دستاورد خود تلقّی می‌کند و معتقد است که جامعه به وجود چنین نهادهایی نیاز مبرم دارد. وی در زمینۀ روابط میانِ ادیان ابراهیمی یک متخصّص است و به خاطر فعالیت‌ها و کتب فراوانی که به رشتۀ تحریر درآورده جوایز بسیاری دریافت کرده است. کسلر حتی در بعضی از موارد با رهبران بزرگ دینیِ جهان مثل پاپ و رئیس‌ خاخام‌های انگلیس همکاری کرده است.

دکتر کسلر در جهان عرب نیز میهمانی گرامی و ارجمند تلقّی می‌شود و علما و شیوخ از وی به‌گرمی استقبال می‌کنند و او را از خود می‌دانند.

دکتر کسلر دربارۀ ادیان اسلام و یهودیت معتقد است که این دو دین نزدیکی و قرابتی باورنکردنی با یکدیگر دارند. سال‌ها پیش من و دکتر کسلر با همکاری یکدیگر یک دورۀ آموزشیِ مجازی را با عنوان «غلبه بر شکاف بزرگ؛ رویاروی یهودیان و مسلمانان» آغاز کردیم و همچنان هر دو مدرّس این دوره هستیم. در این دوره روابط تاریخی و معاصر بین این دو دین مورد مطالعه قرار می‌گیرد و تلاش می‌شود فضایی برای پیروان اسلام و یهودیت فراهم شود تا بتوانند در آن فضا بر اختلافات خود فائق آیند و راه‌هایی را برای برقراری ارتباط سازنده پیدا کنند. من عملاً به این نتیجه رسیده‌ام که یادگیری در کنار پیروان ادیان دیگر تأثیر ژرفی بر روی دانشجویان دارد. این که می‌بینم غریبه‌هایی که پیرو ادیان مختلف هستند می‌آیند و کنار هم می‌نشینند و تفکّر خود را دربارۀ یکدیگر تغییر می‌دهند یکی از بزرگ‌ترین و لذّت‌بخش‌ترین ابعاد تدریسِ من در این دوره است. همان‌طور که می‌دانم، دکتر کسلر نیز با همین میزان شور و اشتیاق این دورۀ آموزشی را تدریس می‌کند.

دخترم دکتر امینه هوتی نیز سال‌ها افتخار همکاری با دکتر کسلر را داشته است. اندکی پس از واقعۀ یازده سپتامبر، کسلر که مدرک دکترای خود را از کمبریج گرفته از امینه درخواست کرد تا مدیر «مرکز مطالعۀ روابط مسلمانان و یهودیان» شود. این مرکز نخستین مرکزِ این چنینی در اروپا است و شاخه‌ای از «مرکز مطالعات یهودیان و مسیحیان» است که خودِ کسلر پایه‌گذاری کرده است. امینه نیز موفّق شد از طریق دوره‌های آموزشی و سخنرانی‌ها، و ارائۀ مقالات و کتاب‌ها، دیدگاه اسلامی را وارد حوزۀ تدریسِ دین در بریتانیا کند. خاخام‌ها، پیش‌نمازها و کشیشان در دوره‌های آموزشی او شرکت می‌کردند. او در دورۀ پنج سالۀ تصدّیِ خود گام‌های بزرگی در راستای تقویت روابط بین جوامع یهودی، مسلمان و مسیحی برداشت. در نتیجۀ فعالیت دانشمندان فعّالی مثل او و دکتر کسلر، دیدگاه جامعۀ یهودی-مسیحی به دیدگاهی یهودی-مسیحی-اسلامی تبدیل شده و ترویج این دیدگاه می‌تواند با اسلام‌هراسیِ فزایندۀ موجود به مقابله بپردازد.

در مصاحبۀ مفصّلی که برای پژوهشِ «سفری به اروپا» با دکتر کسلر داشتم، ایشان توضیح داد که یهودیت مدرن نکات بسیاری را از فلسفۀ اسلامی آموخته است. وی گفت: “می‌توانم بگویم که به وجود آمدن فلسفۀ قرون وسطاییِ یهودیت بدون وجود فلسفۀ اسلامی امکان‌پذیر نبود. قواعد ادبیات و دستورزبان نیز اساساً از دستورنویسان مسلمان وام گرفته است.”

دکتر کسلر به وجود شباهت‌هایی میان تجربۀ مسلمانان و یهودیان در غرب امروز اشاره کرد. “من فکر می‌کنم که مسلمانان هنوز هم به عنوان «دیگری» قلمداد می‌شوند. و یهودیان این را درک می‌کنند، چراکه آنها نیز مدت‌های طولانی یک «دیگری» بوده‌اند و هنوز هم هستند… من فکر می‌کنم که جامعۀ مسلمانان باید تلاش کنند تا ارزش‌های دین اسلام را علنی سازند و نشان دهند که این دین خیلی خوب با دورنمایِ مذهبیِ کشور بریتانیا همخوانی دارد.”

دکتر کسلر از شخصیت‌های بسیاری الهام گرفته که از برجسته‌ترینِ آنها می‌توان به ابن رشد و پاپ ژان پل دوم اشاره کرد. ابن رشد شخصی بود که تمایل داشت با مسیحیان و یهودیان ارتباط برقرار کند و پاپ ژان پل دوم نیز ثابت کرد که یک رهبر می‌تواند مشوق بیش از یک میلیارد مسیحی شود تا با یهودیان و مسلمانان و دیگران وارد گفتگو شوند.

در حال حاضر دکتر کسلر پروژۀ جدیدی را با عنوان «بی‌پرده با بنیادگرایی» دنبال می‌کند. در این پروژه بررسی می‌شود که بنیادگرایی به چه صورت خود را در ادیان مختلفِ ابراهیمی و غیرابراهیمی منعکس کرده است و چه شباهت‌هایی میان بنیادگرایی در ادیان مختلف وجود دارد.

دکتر کسلر معتقد است برای این که صمیمیت و دوستی میان یهودیان و مسلمانان امکان‌پذیر باشد، لازم است گفتگوی سالم توأم با احترام و صبر و تفاهم در میان آنها تقویت شود.

دکتر کسلر مثالی دربارۀ روابط بین ادیان می زند. او می‌گوید کسی که پدر یا مادر سه فرزند است (که تفاوت‌های با یکدیگر دارند) باید بداند هر فرزند دارای احتیاجات متفاوتی است و والدین باید بسته به آن احتیاجات به آنها پاسخ دهند. اگر میان فرزندان تبعیض قائل شوند، والدین خوبی نبوده‌اند. او می‌گوید اگر دربارۀ والدین این گونه است، پس در مورد خدا هم حتماً به همین نحو است.

تجربه یکسان مسلمانان و یهودیان در غرب از نگاه کسلر

به گزارش دین‌آنلاین، اکبراحمد در گزارشی برای هافینگتون پست نوشته است: دکتر ادوارد کسلر از اساتید دانشگاه کمبریج و یکی از ستارگان گفتگوهای بینادینی است. در سال 2007 وی به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های فعّال در عرصۀ ارتباطات بینادینی معرّفی شد. دکتر کسلر مدیر «مؤسسۀ وولف» در کمبریج است که هدف از آن مطالعۀ روابط بین ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام است. او تأسیس این مؤسسه را (سال 1998) مهم‌ترین دستاورد خود تلقّی می‌کند و معتقد است که جامعه به وجود چنین نهادهایی نیاز مبرم دارد. وی در زمینۀ روابط میانِ ادیان ابراهیمی یک متخصّص است و به خاطر فعالیت‌ها و کتب فراوانی که به رشتۀ تحریر درآورده جوایز بسیاری دریافت کرده است. کسلر حتی در بعضی از موارد با رهبران بزرگ دینیِ جهان مثل پاپ و رئیس‌ خاخام‌های انگلیس همکاری کرده است.

دکتر کسلر در جهان عرب نیز میهمانی گرامی و ارجمند تلقّی می‌شود و علما و شیوخ از وی به‌گرمی استقبال می‌کنند و او را از خود می‌دانند.

دکتر کسلر دربارۀ ادیان اسلام و یهودیت معتقد است که این دو دین نزدیکی و قرابتی باورنکردنی با یکدیگر دارند. سال‌ها پیش من و دکتر کسلر با همکاری یکدیگر یک دورۀ آموزشیِ مجازی را با عنوان «غلبه بر شکاف بزرگ؛ رویاروی یهودیان و مسلمانان» آغاز کردیم و همچنان هر دو مدرّس این دوره هستیم. در این دوره روابط تاریخی و معاصر بین این دو دین مورد مطالعه قرار می‌گیرد و تلاش می‌شود فضایی برای پیروان اسلام و یهودیت فراهم شود تا بتوانند در آن فضا بر اختلافات خود فائق آیند و راه‌هایی را برای برقراری ارتباط سازنده پیدا کنند. من عملاً به این نتیجه رسیده‌ام که یادگیری در کنار پیروان ادیان دیگر تأثیر ژرفی بر روی دانشجویان دارد. این که می‌بینم غریبه‌هایی که پیرو ادیان مختلف هستند می‌آیند و کنار هم می‌نشینند و تفکّر خود را دربارۀ یکدیگر تغییر می‌دهند یکی از بزرگ‌ترین و لذّت‌بخش‌ترین ابعاد تدریسِ من در این دوره است. همان‌طور که می‌دانم، دکتر کسلر نیز با همین میزان شور و اشتیاق این دورۀ آموزشی را تدریس می‌کند.

دخترم دکتر امینه هوتی نیز سال‌ها افتخار همکاری با دکتر کسلر را داشته است. اندکی پس از واقعۀ یازده سپتامبر، کسلر که مدرک دکترای خود را از کمبریج گرفته از امینه درخواست کرد تا مدیر «مرکز مطالعۀ روابط مسلمانان و یهودیان» شود. این مرکز نخستین مرکزِ این چنینی در اروپا است و شاخه‌ای از «مرکز مطالعات یهودیان و مسیحیان» است که خودِ کسلر پایه‌گذاری کرده است. امینه نیز موفّق شد از طریق دوره‌های آموزشی و سخنرانی‌ها، و ارائۀ مقالات و کتاب‌ها، دیدگاه اسلامی را وارد حوزۀ تدریسِ دین در بریتانیا کند. خاخام‌ها، پیش‌نمازها و کشیشان در دوره‌های آموزشی او شرکت می‌کردند. او در دورۀ پنج سالۀ تصدّیِ خود گام‌های بزرگی در راستای تقویت روابط بین جوامع یهودی، مسلمان و مسیحی برداشت. در نتیجۀ فعالیت دانشمندان فعّالی مثل او و دکتر کسلر، دیدگاه جامعۀ یهودی-مسیحی به دیدگاهی یهودی-مسیحی-اسلامی تبدیل شده و ترویج این دیدگاه می‌تواند با اسلام‌هراسیِ فزایندۀ موجود به مقابله بپردازد.

در مصاحبۀ مفصّلی که برای پژوهشِ «سفری به اروپا» با دکتر کسلر داشتم، ایشان توضیح داد که یهودیت مدرن نکات بسیاری را از فلسفۀ اسلامی آموخته است. وی گفت: “می‌توانم بگویم که به وجود آمدن فلسفۀ قرون وسطاییِ یهودیت بدون وجود فلسفۀ اسلامی امکان‌پذیر نبود. قواعد ادبیات و دستورزبان نیز اساساً از دستورنویسان مسلمان وام گرفته است.”

دکتر کسلر به وجود شباهت‌هایی میان تجربۀ مسلمانان و یهودیان در غرب امروز اشاره کرد. “من فکر می‌کنم که مسلمانان هنوز هم به عنوان «دیگری» قلمداد می‌شوند. و یهودیان این را درک می‌کنند، چراکه آنها نیز مدت‌های طولانی یک «دیگری» بوده‌اند و هنوز هم هستند… من فکر می‌کنم که جامعۀ مسلمانان باید تلاش کنند تا ارزش‌های دین اسلام را علنی سازند و نشان دهند که این دین خیلی خوب با دورنمایِ مذهبیِ کشور بریتانیا همخوانی دارد.”

دکتر کسلر از شخصیت‌های بسیاری الهام گرفته که از برجسته‌ترینِ آنها می‌توان به ابن رشد و پاپ ژان پل دوم اشاره کرد. ابن رشد شخصی بود که تمایل داشت با مسیحیان و یهودیان ارتباط برقرار کند و پاپ ژان پل دوم نیز ثابت کرد که یک رهبر می‌تواند مشوق بیش از یک میلیارد مسیحی شود تا با یهودیان و مسلمانان و دیگران وارد گفتگو شوند.

در حال حاضر دکتر کسلر پروژۀ جدیدی را با عنوان «بی‌پرده با بنیادگرایی» دنبال می‌کند. در این پروژه بررسی می‌شود که بنیادگرایی به چه صورت خود را در ادیان مختلفِ ابراهیمی و غیرابراهیمی منعکس کرده است و چه شباهت‌هایی میان بنیادگرایی در ادیان مختلف وجود دارد.

دکتر کسلر معتقد است برای این که صمیمیت و دوستی میان یهودیان و مسلمانان امکان‌پذیر باشد، لازم است گفتگوی سالم توأم با احترام و صبر و تفاهم در میان آنها تقویت شود.

دکتر کسلر مثالی دربارۀ روابط بین ادیان می زند. او می‌گوید کسی که پدر یا مادر سه فرزند است (که تفاوت‌های با یکدیگر دارند) باید بداند هر فرزند دارای احتیاجات متفاوتی است و والدین باید بسته به آن احتیاجات به آنها پاسخ دهند. اگر میان فرزندان تبعیض قائل شوند، والدین خوبی نبوده‌اند. او می‌گوید اگر دربارۀ والدین این گونه است، پس در مورد خدا هم حتماً به همین نحو است.

تجربه یکسان مسلمانان و یهودیان در غرب از نگاه کسلر