چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

یکی از رایج‌ترین فرضیه‌هایی که شرکت‌کنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح می‌کنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش می‌کنند، اما مذهبی‌ها معمولاً بر درون‌یافت‌ها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه‌ که در سال‌های 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید می‌زنند.

اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچ‌یک در نحوۀ پاسخ دادن شرکت‌کنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعه‌ای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّال‌تر است.

لذا تحقیقات مختلف به ما نشان می‌دهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونه‌های موردبررسی، نتایج و یافته‌ها نیز تغییر می‌کند.

من می‌توانم تصوّر کنم که روان‌شناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوت‌ها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهش‌های تازه‌تر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهش‌های جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهش‌ها از روش‌های بهتر، نمونه‌های بزرگ‌تر و تکنولوژی پیشرفته‌تری استفاده شده است.

شخصاً وقتی یافته‌های مغایری از این قبیل را می‌بینم، این طور گمان می‌کنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمی‌تواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد.

براساس تمام پژوهش‌هایی که در حوزۀ روان‌شناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان‌ به دین از این قرار خواهد بود:
نخستین عامل استعداد و زمینۀ ژنتیکی است. تحقیقات نشان می‌دهد که دوقلوهای همسان (حتّی اگر جدا از هم بزرگ شوند) در مقایسه با دوقلوهای غیرهمسان، شباهت قابل‌توجّهی در حوزۀ اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی دارند. در حقیقت دانشمندان متّفق‌القول‌اند که 30 الی 50درصد از تفاوت‌های فردی در حوزۀ تدیّن برخاسته از عوامل ژنتیکی است. لذا عامل ژنتیک مهم‌ترین و تأثیرگذارترین دلیل گرایش انسان به دین است.

نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلت‌ها که می‌تواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه.

عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهش‌ها دانشمندان از شرکت‌کننده‌ها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست داده‌اند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترل‌گر اعتقاد نداشته است.

سومین عامل جمع‌هایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهش‌هایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر می‌پرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی‌ام را انتخاب کرده‌ام، می‌دانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی می‌داشتم.

به نظر من، برجسته‌ترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را می‌ستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبی‌ها انسان‌های خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همان‌ها خواهیم شد.
ژنتیک، کنترل و تأثیر جمع. رفتار دینی نیز همانند رفتارهای دیگری که روان‌شناسان مورد مطالعه قرار داده‌اند متأثّر از تعامل میان سرشت و پرورش است. البته هنوز در این حوزه مسائل بسیاری وجود دارد که ما قادر به درک آن نیستیم.

بعضی افراد از من می‌پرسند که پژوهش در حوزۀ روان‌شناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟

می‌توانم به قطع یقین بگویم که هیچ‌کدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان می‌دهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، می‌بینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایش‌های ذاتی متفاوتی است، در ناآرامی‌ها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر می‌پذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد.

چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

یکی از رایج‌ترین فرضیه‌هایی که شرکت‌کنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح می‌کنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش می‌کنند، اما مذهبی‌ها معمولاً بر درون‌یافت‌ها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه‌ که در سال‌های 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید می‌زنند.

اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچ‌یک در نحوۀ پاسخ دادن شرکت‌کنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعه‌ای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّال‌تر است.

لذا تحقیقات مختلف به ما نشان می‌دهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونه‌های موردبررسی، نتایج و یافته‌ها نیز تغییر می‌کند.

من می‌توانم تصوّر کنم که روان‌شناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوت‌ها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهش‌های تازه‌تر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهش‌های جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهش‌ها از روش‌های بهتر، نمونه‌های بزرگ‌تر و تکنولوژی پیشرفته‌تری استفاده شده است.

شخصاً وقتی یافته‌های مغایری از این قبیل را می‌بینم، این طور گمان می‌کنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمی‌تواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد.

براساس تمام پژوهش‌هایی که در حوزۀ روان‌شناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان‌ به دین از این قرار خواهد بود:
نخستین عامل استعداد و زمینۀ ژنتیکی است. تحقیقات نشان می‌دهد که دوقلوهای همسان (حتّی اگر جدا از هم بزرگ شوند) در مقایسه با دوقلوهای غیرهمسان، شباهت قابل‌توجّهی در حوزۀ اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی دارند. در حقیقت دانشمندان متّفق‌القول‌اند که 30 الی 50درصد از تفاوت‌های فردی در حوزۀ تدیّن برخاسته از عوامل ژنتیکی است. لذا عامل ژنتیک مهم‌ترین و تأثیرگذارترین دلیل گرایش انسان به دین است.

نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلت‌ها که می‌تواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه.

عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهش‌ها دانشمندان از شرکت‌کننده‌ها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست داده‌اند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترل‌گر اعتقاد نداشته است.

سومین عامل جمع‌هایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهش‌هایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر می‌پرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی‌ام را انتخاب کرده‌ام، می‌دانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی می‌داشتم.

به نظر من، برجسته‌ترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را می‌ستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبی‌ها انسان‌های خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همان‌ها خواهیم شد.
ژنتیک، کنترل و تأثیر جمع. رفتار دینی نیز همانند رفتارهای دیگری که روان‌شناسان مورد مطالعه قرار داده‌اند متأثّر از تعامل میان سرشت و پرورش است. البته هنوز در این حوزه مسائل بسیاری وجود دارد که ما قادر به درک آن نیستیم.

بعضی افراد از من می‌پرسند که پژوهش در حوزۀ روان‌شناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟

می‌توانم به قطع یقین بگویم که هیچ‌کدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان می‌دهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، می‌بینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایش‌های ذاتی متفاوتی است، در ناآرامی‌ها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر می‌پذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد.

چرا بعضی از افراد مذهبی‌تر از بقیه هستند؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

 به دو صورت می‌توان این سؤال را مطرح کرد: آیا متدینان بیشتر از بقیۀ مردم عمر می‌کنند؟ یا آیا مردمانی که در کشورهای مذهبی زندگی می‌کنند در مقایسه با ساکنان کشورهای سکولار از طول عمر بیشتر برخوردارند؟

تفاوت در میان کشورها
پاسخ آن است که برخلاف تصوّر بسیاری از ما، کشورهایی که امید به زندگی در آنها بسیار پایین است، عمدتاً مردمانی بسیار مذهبی دارند. کشورهای حوزۀ جنوب صحرای آفریقا مصداق خوبی برای این موضوع هستند. بیماری مالاریا، انگل‌ها، تب دنگی، وبا، انواع اسهال، ایدز و امراض دیگر باعث شده چند ده سال از متوسّط عمر مردمان این مناطق کاسته شود و سطح امید به زندگی در این کشورها به زیر شصت سال افت پیدا کند. وجود بیماری‌های مزمن متعدّد و احتمال وقوع مرگ زودهنگام باعث شده تا ایمان به خدا و اهمیت دادن به دین در میان ساکنان این کشورها فراگیر شود.

رشد و پیشرفت اقتصادی از یک طرف موجب ارتقای سطح سلامت و از طرف دیگر موجب کاهش اعتقادات دینی در میان مردم می‌شود. این بدان معناست که مردمان کشورهای توسعه‌یافته هم سالم‌تر هستند، هم سکولارتر! کشورهای توسعه‌یافته از امتیازاتی مثل ارتقای سطح سلامت و برنامه‌های بهداشت و سلامتی مثل واکسیناسیون برای بیماری‌هایی مثل سرخک و آبله برخوردار هستند. در نتیجه از یک قرن پیش تا به امروز، متوسط امید به زندگی عملاً دو برابر شده است.

لذا مسلّم است که سکولارها عمر بسیار طولانی‌تری نسبت به ساکنان کشورهای مذهبی دارند. برای مثال می‌توان به سوئد (با متوسّط امید به زندگی 81 سال) و ژاپن (با متوسّط امید به زندگی 82 سال) اشاره کرد که مردمان این کشورها در مقایسه با کشور آمریکا (که قدری مذهبی‌تر است و متوسّط امید به زندگی در آن 78.5 سال است) عمر طولانی‌تری دارند.

مقایسۀ متوسّط امید به زندگی در میان متدینان و غیرمتدینان در داخل هر کشور
این موضوع به کشور موردمطالعه بستگی دارد. بخش عمدۀ پژوهش‌ها در کشور آمریکا انجام شد. بعضی از مطالعات حاکی از آن بود که طول عمر متدینان بیش از طول عمر غیرمتدینان است.

براساس گزارش‌ها، آمریکایی‌های متدیّن سیستم ایمنی قوی‌تر و فشارخون پایین‌تری دارند و بعد از عمل‌های جراحی به دورۀ نقاهت کوتاه‌تری نیاز دارند. کلیسا رفتن مزیت‌های بالقوۀ فراوانی دربردارد، از جمله سالم‌تر بودن سبک زندگی، مدیریت بهتر استرس و برخورداری بیشتر از حمایت اجتماعی. این مزیت‌ها نشان می‌دهد که چرا آمریکایی‌های متدیّن عمر طولانی‌تری دارند.

اما در بعضی از دیگر کشورهای توسعه‌یافته ارتباطی میان تدیّن و سلامتی مشاهده نشد. در کشورهایی مثل دانمارک و هلند که در آنها متدینان در اقلیت قرار دارند، ارتباط خاصّی میان تدیّن و ارتقای سطح سلامتی دیده نشد.

جمع‌بندی
وقتی مردمانی را که در یک کشور زندگی می‌کنند با هم مقایسه می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که اگر متدینان در اکثریت باشند، از امتیاز ارتقای سطح سلامت بهره‌مند خواهند بود. اما اگر متدینان در اقلیت باشند، دیگر شاهد این امتیاز نخواهیم بود.

چرا؟ یکی از علل احتمالی که غیرمتدینان در آمریکا از سطح سلامت پایین‌تری برخوردارند آن است که این جماعت عمدتاً از مشارکت در امور سیاسی محرومند و نقش کمتری در جوامع محلّی خود ایفا می‌کنند، چراکه مذهبی‌ها برای آنها ارزش چندانی قائل نیستند. یکی از دلایل مهم آن است که کلیساها نقشی محوری در برپایی خیریه‌ها و نهادهای مدنی دارند.

در کشورهای سکولار، فعالیت اجتماعی بسیار بالاست، به نحوی که ملحدها نسبت به آنچه در کشورهای مذهبی مشاهده می‌شود بسیار فعّال‌تر هستند. غیرمتدینان به جای این که احساس کنند شهروند درجه دوم هستند کاملاً با جامعه همگام می‌شوند و از پیامدهای سلامتیِ این موضوع نیز بهره می‌برند. لذا چیزی که به نظر می‌رسید جزو مزیت‌های دینداری است، شاید صرفاً مزیتِ بودنِ با جمع باشد.

در آمریکا بعضی از پژوهش‌گران حوزۀ سلامت معتقدند دین موجب افزایش سطح امید به زندگی است. اما با این که اکثر مردم آمریکا متدیّن هستند، امید به زندگی آمریکایی‌ها بسیار پایین‌تر از ساکنان کشورهای سکولاری است که دارای سطح توسعۀ اقتصادی مشابهی هستند (مثل ژاپن و سوئد). روشن است که پایین‌تر بودن کیفیت زندگی هم باعث رونق یافتن بازار دین می‌شود و هم سطح امید به زندگی را پایین می‌آورد.

بنابراین عجیب است که پژوهشگران حوزۀ سلامت اصرار دارند که بگویند دین سطح سلامت را ارتقا می‌بخشد. اگر دین واقعاً می‌توانست به طول عمر انسان بیفزاید، پس چرا سطح امید به زندگی در میان مردمان متدیّن آفریقای جنوبی این قدر پایین است؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

 به دو صورت می‌توان این سؤال را مطرح کرد: آیا متدینان بیشتر از بقیۀ مردم عمر می‌کنند؟ یا آیا مردمانی که در کشورهای مذهبی زندگی می‌کنند در مقایسه با ساکنان کشورهای سکولار از طول عمر بیشتر برخوردارند؟

تفاوت در میان کشورها
پاسخ آن است که برخلاف تصوّر بسیاری از ما، کشورهایی که امید به زندگی در آنها بسیار پایین است، عمدتاً مردمانی بسیار مذهبی دارند. کشورهای حوزۀ جنوب صحرای آفریقا مصداق خوبی برای این موضوع هستند. بیماری مالاریا، انگل‌ها، تب دنگی، وبا، انواع اسهال، ایدز و امراض دیگر باعث شده چند ده سال از متوسّط عمر مردمان این مناطق کاسته شود و سطح امید به زندگی در این کشورها به زیر شصت سال افت پیدا کند. وجود بیماری‌های مزمن متعدّد و احتمال وقوع مرگ زودهنگام باعث شده تا ایمان به خدا و اهمیت دادن به دین در میان ساکنان این کشورها فراگیر شود.

رشد و پیشرفت اقتصادی از یک طرف موجب ارتقای سطح سلامت و از طرف دیگر موجب کاهش اعتقادات دینی در میان مردم می‌شود. این بدان معناست که مردمان کشورهای توسعه‌یافته هم سالم‌تر هستند، هم سکولارتر! کشورهای توسعه‌یافته از امتیازاتی مثل ارتقای سطح سلامت و برنامه‌های بهداشت و سلامتی مثل واکسیناسیون برای بیماری‌هایی مثل سرخک و آبله برخوردار هستند. در نتیجه از یک قرن پیش تا به امروز، متوسط امید به زندگی عملاً دو برابر شده است.

لذا مسلّم است که سکولارها عمر بسیار طولانی‌تری نسبت به ساکنان کشورهای مذهبی دارند. برای مثال می‌توان به سوئد (با متوسّط امید به زندگی 81 سال) و ژاپن (با متوسّط امید به زندگی 82 سال) اشاره کرد که مردمان این کشورها در مقایسه با کشور آمریکا (که قدری مذهبی‌تر است و متوسّط امید به زندگی در آن 78.5 سال است) عمر طولانی‌تری دارند.

مقایسۀ متوسّط امید به زندگی در میان متدینان و غیرمتدینان در داخل هر کشور
این موضوع به کشور موردمطالعه بستگی دارد. بخش عمدۀ پژوهش‌ها در کشور آمریکا انجام شد. بعضی از مطالعات حاکی از آن بود که طول عمر متدینان بیش از طول عمر غیرمتدینان است.

براساس گزارش‌ها، آمریکایی‌های متدیّن سیستم ایمنی قوی‌تر و فشارخون پایین‌تری دارند و بعد از عمل‌های جراحی به دورۀ نقاهت کوتاه‌تری نیاز دارند. کلیسا رفتن مزیت‌های بالقوۀ فراوانی دربردارد، از جمله سالم‌تر بودن سبک زندگی، مدیریت بهتر استرس و برخورداری بیشتر از حمایت اجتماعی. این مزیت‌ها نشان می‌دهد که چرا آمریکایی‌های متدیّن عمر طولانی‌تری دارند.

اما در بعضی از دیگر کشورهای توسعه‌یافته ارتباطی میان تدیّن و سلامتی مشاهده نشد. در کشورهایی مثل دانمارک و هلند که در آنها متدینان در اقلیت قرار دارند، ارتباط خاصّی میان تدیّن و ارتقای سطح سلامتی دیده نشد.

جمع‌بندی
وقتی مردمانی را که در یک کشور زندگی می‌کنند با هم مقایسه می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که اگر متدینان در اکثریت باشند، از امتیاز ارتقای سطح سلامت بهره‌مند خواهند بود. اما اگر متدینان در اقلیت باشند، دیگر شاهد این امتیاز نخواهیم بود.

چرا؟ یکی از علل احتمالی که غیرمتدینان در آمریکا از سطح سلامت پایین‌تری برخوردارند آن است که این جماعت عمدتاً از مشارکت در امور سیاسی محرومند و نقش کمتری در جوامع محلّی خود ایفا می‌کنند، چراکه مذهبی‌ها برای آنها ارزش چندانی قائل نیستند. یکی از دلایل مهم آن است که کلیساها نقشی محوری در برپایی خیریه‌ها و نهادهای مدنی دارند.

در کشورهای سکولار، فعالیت اجتماعی بسیار بالاست، به نحوی که ملحدها نسبت به آنچه در کشورهای مذهبی مشاهده می‌شود بسیار فعّال‌تر هستند. غیرمتدینان به جای این که احساس کنند شهروند درجه دوم هستند کاملاً با جامعه همگام می‌شوند و از پیامدهای سلامتیِ این موضوع نیز بهره می‌برند. لذا چیزی که به نظر می‌رسید جزو مزیت‌های دینداری است، شاید صرفاً مزیتِ بودنِ با جمع باشد.

در آمریکا بعضی از پژوهش‌گران حوزۀ سلامت معتقدند دین موجب افزایش سطح امید به زندگی است. اما با این که اکثر مردم آمریکا متدیّن هستند، امید به زندگی آمریکایی‌ها بسیار پایین‌تر از ساکنان کشورهای سکولاری است که دارای سطح توسعۀ اقتصادی مشابهی هستند (مثل ژاپن و سوئد). روشن است که پایین‌تر بودن کیفیت زندگی هم باعث رونق یافتن بازار دین می‌شود و هم سطح امید به زندگی را پایین می‌آورد.

بنابراین عجیب است که پژوهشگران حوزۀ سلامت اصرار دارند که بگویند دین سطح سلامت را ارتقا می‌بخشد. اگر دین واقعاً می‌توانست به طول عمر انسان بیفزاید، پس چرا سطح امید به زندگی در میان مردمان متدیّن آفریقای جنوبی این قدر پایین است؟

آیا مذهبی‌ها بیشتر از دیگران عمر می‌کنند؟

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام

به گزارش دین‌آنلاین، در نظرسنجی پیو، 39 کشور مسلمان‌نشین موردبررسی قرار گرفت و 380 مصاحبۀ رودررو به بیش از هشتاد زبان دنیا انجام شد. یکی از نتایج آن بود که علاوه بر این باورِ رایج که خدا یکی است و محمد رسول خداست، شمار بسیاری از مسلمانان سراسر دنیا در بعضی از اعتقادات ایمانی از جمله باور به وجود فرشتگان، بهشت و جهنّم و قضا و قدر اشتراک دارند. مسلمانان تا حدّ زیادی در اصول اعتقادی خود اتّفاق‌نظر دارند، اما شدّت و ضعف پایبندیِ دینی آنها و انعطاف‌پذیر بودنشان در مقابل تفاسیر دین و پذیرش فرقه‌های مختلف بسیار متفاوت است.

بعضی از این تفاوت‌ها به لحاظ منطقه‌ای است. برای مثال اهمیت دین برای مسلمانان ساکن خاورمیانه و شمال آفریقا در بیشترین حد قرار دارد. ساکنان منطقۀ جنوب‌شرق و جنوب آسیا، آسیای مرکزی، جنوب صحرای آفریقا و جنوب شرق اروپا به ترتیب در مراتب بعدی قرار دارند.

تفاوت‌های نسلی نیز تأثیر به‌سزایی دارد. مثلاً در خاورمیانه و آفریقای شمالی، معمولاً مسلمانان بالای 35 سال بیشتر به دین اهمیت می‌دهند و متعهّدتر هستند. البته در خارج از حوزۀ خاورمیانه و آفریقای شمالی همبستگیِ میان سن و تعهّد دینی کمرنگ‌تر است و در روسیه این نسبت کاملاً معکوس است و جوان‌ترها در مقایسه با افراد مسن بیشتر به دین و دینداری علاقمندند.

تفاوت‌های فرقه‌ای
در این نظرسنجی دربارۀ گرایش فرقه‌ای مسلمانان و دیدگاه آنها نسبت به فِرَقِ دیگر نیز سؤال شد. در بعضی از کشورها (به‌ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا)، تفاوت‌های موجود در میان فرقه‌های اسلامی مهم‌تر تلقّی می‌شود، اما بسیاری از مسلمانان جهان اهمیت چندانی به این موضوع نمی‌دهند.

در اکثر کشورهای حوزۀ خاورمیانه که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند، دست‌کم 40% از اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان نمی‌دانند و با بعضی از اعمال شیعیان مثل رفتن به زیارتِ بزرگان دینی مخالفند. تنها در لبنان و عراق اکثریتِ اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان قلمداد می‌کنند.

اما در خارج از حوزۀ خاورمیانه و شمال آفریقا تمایز میان شیعه و سنّی کمرنگ‌تر است. در بسیاری از کشورهای حوزۀ آسیای مرکزی و شرق و جنوب اروپا اکثر مسلمانان خود را نه سنّی می‌خوانند، نه شیعه؛ بلکه خود را صرفاً یک مسلمان می‌دانند.

دربارۀ مسلمان بودنِ اهل تصوّف نیز در میان مسلمانان اختلاف‌نظر وجود دارد. مسلمانان ساکن آسیای مرکزی صوفیه را مسلمان می‌دانند، اما در مناطق دیگر صوفیه شهرت خوبی ندارند و خیلی‌ها آنها را مسلمان نمی‌دانند.

دیدگاه‌های مختلف دربارۀ راست‌کیشی
در این نظرسنجی از مسلمانان سؤال شد که آیا معتقدند تنها یک راه برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد یا تفاسیر متعدّد امکان‌پذیر است. از 39 کشوری که مورد نظرسنجی قرار گرفت، در 32 کشور نیم یا بیش از نیمی از مسلمانان معتقد بودند که تنها یک راه صحیح برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد.

در خاورمیانه و شمال آفریقا، اکثریت معتقدند که می‌توان تفاسیر متعدّدی از آموزه‌های اسلامی داشت. در جنوب صحرای آفریقا از هر پنج مسلمان یک نفر چنین باوری دارد. در جنوب و جنوب‌شرق آسیا و در جنوب و شرق اروپا، از هر شش نفر دست‌کم یک نفر معتقد است که می‌توان تفاسیر مختلفی از دین اسلام داشت. در آمریکا نیز 57% معتقدند که دین اسلام تفسیرپذیر است.

اصول اعتقادی
مسلمانان از دیرباز به یک سری اصول اعتقادی پایبند بوده‌اند. معروف‌ترینِ این اعتقادات از این قرار هستند: خدا یکی است، خداوند پیامبران بسیاری فرستاده که حضرت محمّد آخرینِ آنهاست، خداوند کتب آسمانی از جمله قرآن را فرو فرستاده است، فرشتگان وجود دارند هرچند مردم نمی‌توانند آنها را ببینند، روز قیامت برپا خواهد شد و خدا در آن روز مردم را رهسپار بهشت یا جهنّم خواهد کرد، اراده و علم الهی مطلق است و قضا و قدر الهی بر انسان حاکم است.

همان‌طور که اشاره شد، اعتقاد به وجود خدا و پیامبر اسلام تقریباً در میان مسلمانان همۀ کشورهای موردمطالعه مشترک است. دربارۀ اعتقاد به منشأ الهی داشتن قرآن، تنها مسلمانان جنوب صحرای آفریقا مورد نظرسنجی قرار گرفتند و نظر اکثر آنها در این رابطه مثبت بود. اعتقاد به وجود فرشتگان در میان مسلمانان جنوب و جنوب‌شرق آسیا، خاورمیانه و شمال آفریقا تقریباً همگانی بود و در جنوب و شرق اروپا به‌طورمتوسط 55% از مسلمانان به وجود فرشتگان اعتقاد داشتند.

عبارت «ان‌شاءالله» به معنای «اگر خدا بخواهد» اصطلاح رایجی در میان مسلمانان است و بازتاب این سنّت اسلامی است که تقدیر انسان و جهان در دستان خداوند است. براساس این نظرسنجی، مفهوم قضا و قدر در میان اکثر مسلمانانِ جهان مفهومی پذیرفته‌شده است. جز در اروپا، در دیگر مناطق موردبررسی، بین 88 تا 93% به قضا و قدر اعتقاد داشتند.

در نظرسنجی دربارۀ وجود بهشت و جهنّم نیز از شرکت‌کنندگان سؤال شد. از هر ده مسلمان، هفت نفر معتقد بودند که بهشت در انتظار صالحین است و به‌طورمتوسّط دو سوم مسلمانان بر این باور بودند که جهنّم منزلگاه نهایی گناهکاران و کسانی است که توبه نمی‌کنند.

اعمال وحدت‌بخش مذهبی
در کنار اصول اعتقادی‌ای که گفته شد، دین اسلام دارای پنج ستون است که انجام آن بر تمام مسلمانانی که به لحاظ جسمانی توانایی انجام آنها را داشته باشند واجب است. این پنج ستون از این قرار است: شهادت دادن، ادای نمازهای یومیه، روزۀ ماه رمضان، پرداخت زکات سالانه و حج تمتّع.

براساس نظرسنجی صورت‌گرفته، اکثریت مسلمانانِ شش منطقۀ موردبررسی (94-99%) ماه رمضان را به طور کامل روزه می‌گیرند. پرداخت زکات سالانه نیز که تقریباً معادل 2.5% از کلّ دارایی شخص است تقریباً به اندازۀ روزۀ ماه رمضان موردتوجّه و پایبندی است.

یک دین و سطوح مختلف پایبندی
در آسیای مرکزی و جنوب و شرق اروپا (به استثنای ترکیه) مسلمانان پایبندی کمتری نسبت به دین و اعمال دینی دارند. برای مثال در قزاقستان و آلبانی تنها 15-18% از مسلمانان پایبند به دین و مسائل دینی هستند.
در دیگر مناطق موردمطالعه پایبندی مذهبی و ادای نمازهای یومیه در میان مسلمانان رایج‌تر است.

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام

به گزارش دین‌آنلاین، در نظرسنجی پیو، 39 کشور مسلمان‌نشین موردبررسی قرار گرفت و 380 مصاحبۀ رودررو به بیش از هشتاد زبان دنیا انجام شد. یکی از نتایج آن بود که علاوه بر این باورِ رایج که خدا یکی است و محمد رسول خداست، شمار بسیاری از مسلمانان سراسر دنیا در بعضی از اعتقادات ایمانی از جمله باور به وجود فرشتگان، بهشت و جهنّم و قضا و قدر اشتراک دارند. مسلمانان تا حدّ زیادی در اصول اعتقادی خود اتّفاق‌نظر دارند، اما شدّت و ضعف پایبندیِ دینی آنها و انعطاف‌پذیر بودنشان در مقابل تفاسیر دین و پذیرش فرقه‌های مختلف بسیار متفاوت است.

بعضی از این تفاوت‌ها به لحاظ منطقه‌ای است. برای مثال اهمیت دین برای مسلمانان ساکن خاورمیانه و شمال آفریقا در بیشترین حد قرار دارد. ساکنان منطقۀ جنوب‌شرق و جنوب آسیا، آسیای مرکزی، جنوب صحرای آفریقا و جنوب شرق اروپا به ترتیب در مراتب بعدی قرار دارند.

تفاوت‌های نسلی نیز تأثیر به‌سزایی دارد. مثلاً در خاورمیانه و آفریقای شمالی، معمولاً مسلمانان بالای 35 سال بیشتر به دین اهمیت می‌دهند و متعهّدتر هستند. البته در خارج از حوزۀ خاورمیانه و آفریقای شمالی همبستگیِ میان سن و تعهّد دینی کمرنگ‌تر است و در روسیه این نسبت کاملاً معکوس است و جوان‌ترها در مقایسه با افراد مسن بیشتر به دین و دینداری علاقمندند.

تفاوت‌های فرقه‌ای
در این نظرسنجی دربارۀ گرایش فرقه‌ای مسلمانان و دیدگاه آنها نسبت به فِرَقِ دیگر نیز سؤال شد. در بعضی از کشورها (به‌ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا)، تفاوت‌های موجود در میان فرقه‌های اسلامی مهم‌تر تلقّی می‌شود، اما بسیاری از مسلمانان جهان اهمیت چندانی به این موضوع نمی‌دهند.

در اکثر کشورهای حوزۀ خاورمیانه که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفتند، دست‌کم 40% از اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان نمی‌دانند و با بعضی از اعمال شیعیان مثل رفتن به زیارتِ بزرگان دینی مخالفند. تنها در لبنان و عراق اکثریتِ اهل‌سنّت شیعیان را مسلمان قلمداد می‌کنند.

اما در خارج از حوزۀ خاورمیانه و شمال آفریقا تمایز میان شیعه و سنّی کمرنگ‌تر است. در بسیاری از کشورهای حوزۀ آسیای مرکزی و شرق و جنوب اروپا اکثر مسلمانان خود را نه سنّی می‌خوانند، نه شیعه؛ بلکه خود را صرفاً یک مسلمان می‌دانند.

دربارۀ مسلمان بودنِ اهل تصوّف نیز در میان مسلمانان اختلاف‌نظر وجود دارد. مسلمانان ساکن آسیای مرکزی صوفیه را مسلمان می‌دانند، اما در مناطق دیگر صوفیه شهرت خوبی ندارند و خیلی‌ها آنها را مسلمان نمی‌دانند.

دیدگاه‌های مختلف دربارۀ راست‌کیشی
در این نظرسنجی از مسلمانان سؤال شد که آیا معتقدند تنها یک راه برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد یا تفاسیر متعدّد امکان‌پذیر است. از 39 کشوری که مورد نظرسنجی قرار گرفت، در 32 کشور نیم یا بیش از نیمی از مسلمانان معتقد بودند که تنها یک راه صحیح برای شناخت تعالیم اسلامی وجود دارد.

در خاورمیانه و شمال آفریقا، اکثریت معتقدند که می‌توان تفاسیر متعدّدی از آموزه‌های اسلامی داشت. در جنوب صحرای آفریقا از هر پنج مسلمان یک نفر چنین باوری دارد. در جنوب و جنوب‌شرق آسیا و در جنوب و شرق اروپا، از هر شش نفر دست‌کم یک نفر معتقد است که می‌توان تفاسیر مختلفی از دین اسلام داشت. در آمریکا نیز 57% معتقدند که دین اسلام تفسیرپذیر است.

اصول اعتقادی
مسلمانان از دیرباز به یک سری اصول اعتقادی پایبند بوده‌اند. معروف‌ترینِ این اعتقادات از این قرار هستند: خدا یکی است، خداوند پیامبران بسیاری فرستاده که حضرت محمّد آخرینِ آنهاست، خداوند کتب آسمانی از جمله قرآن را فرو فرستاده است، فرشتگان وجود دارند هرچند مردم نمی‌توانند آنها را ببینند، روز قیامت برپا خواهد شد و خدا در آن روز مردم را رهسپار بهشت یا جهنّم خواهد کرد، اراده و علم الهی مطلق است و قضا و قدر الهی بر انسان حاکم است.

همان‌طور که اشاره شد، اعتقاد به وجود خدا و پیامبر اسلام تقریباً در میان مسلمانان همۀ کشورهای موردمطالعه مشترک است. دربارۀ اعتقاد به منشأ الهی داشتن قرآن، تنها مسلمانان جنوب صحرای آفریقا مورد نظرسنجی قرار گرفتند و نظر اکثر آنها در این رابطه مثبت بود. اعتقاد به وجود فرشتگان در میان مسلمانان جنوب و جنوب‌شرق آسیا، خاورمیانه و شمال آفریقا تقریباً همگانی بود و در جنوب و شرق اروپا به‌طورمتوسط 55% از مسلمانان به وجود فرشتگان اعتقاد داشتند.

عبارت «ان‌شاءالله» به معنای «اگر خدا بخواهد» اصطلاح رایجی در میان مسلمانان است و بازتاب این سنّت اسلامی است که تقدیر انسان و جهان در دستان خداوند است. براساس این نظرسنجی، مفهوم قضا و قدر در میان اکثر مسلمانانِ جهان مفهومی پذیرفته‌شده است. جز در اروپا، در دیگر مناطق موردبررسی، بین 88 تا 93% به قضا و قدر اعتقاد داشتند.

در نظرسنجی دربارۀ وجود بهشت و جهنّم نیز از شرکت‌کنندگان سؤال شد. از هر ده مسلمان، هفت نفر معتقد بودند که بهشت در انتظار صالحین است و به‌طورمتوسّط دو سوم مسلمانان بر این باور بودند که جهنّم منزلگاه نهایی گناهکاران و کسانی است که توبه نمی‌کنند.

اعمال وحدت‌بخش مذهبی
در کنار اصول اعتقادی‌ای که گفته شد، دین اسلام دارای پنج ستون است که انجام آن بر تمام مسلمانانی که به لحاظ جسمانی توانایی انجام آنها را داشته باشند واجب است. این پنج ستون از این قرار است: شهادت دادن، ادای نمازهای یومیه، روزۀ ماه رمضان، پرداخت زکات سالانه و حج تمتّع.

براساس نظرسنجی صورت‌گرفته، اکثریت مسلمانانِ شش منطقۀ موردبررسی (94-99%) ماه رمضان را به طور کامل روزه می‌گیرند. پرداخت زکات سالانه نیز که تقریباً معادل 2.5% از کلّ دارایی شخص است تقریباً به اندازۀ روزۀ ماه رمضان موردتوجّه و پایبندی است.

یک دین و سطوح مختلف پایبندی
در آسیای مرکزی و جنوب و شرق اروپا (به استثنای ترکیه) مسلمانان پایبندی کمتری نسبت به دین و اعمال دینی دارند. برای مثال در قزاقستان و آلبانی تنها 15-18% از مسلمانان پایبند به دین و مسائل دینی هستند.
در دیگر مناطق موردمطالعه پایبندی مذهبی و ادای نمازهای یومیه در میان مسلمانان رایج‌تر است.

آمار پایبندی مسلمانان جهان به اسلام

ده رویداد مهمّ مذهبی سال 2017 در امریکا

به گزارش دین‌آنلاین، تری متینگلی، در تایم نیوز نوشت: از نظر من، بزرگ‌ترین رویداد مذهبی سال حادثۀ شارلوتزویل ویرجینیا بود که در آن خودبرترپنداران سفیدپوستی که دست به تظاهرات زده بودند، علیه یهودیان دشنام سر دادند و مدّعی شدند که خدا طرفِ آنهاست. در همین حال روحانیان مشغول دعا خواندن و خواندن سرودهایی در مقام اعتراض به خودبرترپنداران بودند. باپتیست‌های جنوب و دیگر مؤمنان نیز فریاد می‌زدند که حزب راست افراطی دست‌نشاندۀ شیطان است.

اما طبق نظر خبرنگارانی که در نظرسنجی «انجمن خبری دینی» (Religion News Association-RNA) سال 2017 شرکت کردند، این ماجرا نیز مهم‌ترین ماجرای سال نبود.

امسال هم مثل پارسال سالی بود که دونالد ترامپ و اوانجلی‌هایی که از برنامه‌های سیاسی او پشتیبانی می‌کردند در صدر اخبار بودند.

بنا به اعلام «انجمن خبری دینی»، خبرسازترین چهرۀ امسال ترامپ بود. مراسم تحلیف او در بعضی از جبهه‌های مذهبی غوغایی برپا کرد. اوانجلی‌ها از دولت او حمایت کردند، مباحثات خشم‌آلودی پیرامون دین اسلام، نژاد و آزادی مذهبی سرگرفت، ترامپ نیل گرساچِ محافظه‌کار را به عنوان قاضی دیوان عالی ایالات متحده منصوب کرد و فرامینی اجرایی نیز در ارتباط با مهاجرت و تروریسم صادر کرد.

از دیگر رویدادهای مهمّ مذهبی سال می‌توان به این موارد اشاره کرد:

2. در شارلوتزویل، فعالانِ راست افراطی در مقابل مخالفان از جمله روحانیان محلّی و ملّی دست به راه‌پیمایی زدند. در اثر برخورد عمدی رانندۀ یک خودرو با جمعیت، این رویداد یک کشته و چند مجروح بر جای گذاشت.

3. آمریکا برای شهروندان تعدادی از کشورهای مسلمان‌نشین ممنوعیت ورود وضع کرد. ترامپ عهد کرد تا با تروریسم رادیکال اسلامی به مبارزه بپردازد.

4. ترامپ براساس درخواست‌های پیشینِ ایالات متّحده، اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت و موجب سرگرفتن مجادلات بسیاری در سراسر جهان شد.

5. نیروهای امنیتی میانمار با حمایت روحانیان بودایی، برای بیرون راندن نیم میلیون مسلمان روهینگیایی به سمت بنگلادش، به وحشی‌گری و ارعاب متوسّل شدند.

6. فرد تیراندازی پس از درگیری با اعضایِ مسیحیِ خانوادۀ خود، 26 نفر را در نخستین کلیسای باپتیستی «ساترلند اسپرینگز» به ضرب گلوله از پا درآورد. در پی این حادثه، بسیاری از رهبران مذهبی تمهیدات امنیتی را در اماکن مذهبی افزایش دادند.

7. با این که روی مور به سوءاستفادۀ جنسی از دختران نوجوان متّهم شده است، همچنان نامزد حزب جمهوری‌خواه در سنای آمریکا در آلاباماست. بسیاری از اوانجلی‌ها حامی کمپین او هستند و بعضی دیگر علناً با او مخالفت می‌پردازند.

8. ترامپ و سناتورهای حزب جمهوری‌خواه به وعده‌هایی که برای قرار دادن محافظه‌کاران در دادگاه‌های فدرال داده‌اند افتخار می‌کنند، به‌ویژه به منصوب کردن گرساچ در دیوان عالی.

9. تعدادی از بازیکنان سیاه‌پوستِ «لیگ ملّی فوتبال» در حالی که زانو زده بودند تا نسبت به بی‌عدالتی‌های نژادی اعتراض کنند، شهادت به مسیحیت دادند. نمادهای کنفدراسیون از کلیسای جامع ملی واشنگتن و بعضی کلیساهای دیگر برداشته شد.

10. لوتری‌ها و دیگران پانصدمین سالگرد اصلاحات پروتستانی را گرامی داشتند و میراث پیچیدۀ مارتین لوتر را مورد بحث و بررسی قرار دادند.

ده رویداد مهمّ مذهبی سال 2017 در امریکا

به گزارش دین‌آنلاین، تری متینگلی، در تایم نیوز نوشت: از نظر من، بزرگ‌ترین رویداد مذهبی سال حادثۀ شارلوتزویل ویرجینیا بود که در آن خودبرترپنداران سفیدپوستی که دست به تظاهرات زده بودند، علیه یهودیان دشنام سر دادند و مدّعی شدند که خدا طرفِ آنهاست. در همین حال روحانیان مشغول دعا خواندن و خواندن سرودهایی در مقام اعتراض به خودبرترپنداران بودند. باپتیست‌های جنوب و دیگر مؤمنان نیز فریاد می‌زدند که حزب راست افراطی دست‌نشاندۀ شیطان است.

اما طبق نظر خبرنگارانی که در نظرسنجی «انجمن خبری دینی» (Religion News Association-RNA) سال 2017 شرکت کردند، این ماجرا نیز مهم‌ترین ماجرای سال نبود.

امسال هم مثل پارسال سالی بود که دونالد ترامپ و اوانجلی‌هایی که از برنامه‌های سیاسی او پشتیبانی می‌کردند در صدر اخبار بودند.

بنا به اعلام «انجمن خبری دینی»، خبرسازترین چهرۀ امسال ترامپ بود. مراسم تحلیف او در بعضی از جبهه‌های مذهبی غوغایی برپا کرد. اوانجلی‌ها از دولت او حمایت کردند، مباحثات خشم‌آلودی پیرامون دین اسلام، نژاد و آزادی مذهبی سرگرفت، ترامپ نیل گرساچِ محافظه‌کار را به عنوان قاضی دیوان عالی ایالات متحده منصوب کرد و فرامینی اجرایی نیز در ارتباط با مهاجرت و تروریسم صادر کرد.

از دیگر رویدادهای مهمّ مذهبی سال می‌توان به این موارد اشاره کرد:

2. در شارلوتزویل، فعالانِ راست افراطی در مقابل مخالفان از جمله روحانیان محلّی و ملّی دست به راه‌پیمایی زدند. در اثر برخورد عمدی رانندۀ یک خودرو با جمعیت، این رویداد یک کشته و چند مجروح بر جای گذاشت.

3. آمریکا برای شهروندان تعدادی از کشورهای مسلمان‌نشین ممنوعیت ورود وضع کرد. ترامپ عهد کرد تا با تروریسم رادیکال اسلامی به مبارزه بپردازد.

4. ترامپ براساس درخواست‌های پیشینِ ایالات متّحده، اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت و موجب سرگرفتن مجادلات بسیاری در سراسر جهان شد.

5. نیروهای امنیتی میانمار با حمایت روحانیان بودایی، برای بیرون راندن نیم میلیون مسلمان روهینگیایی به سمت بنگلادش، به وحشی‌گری و ارعاب متوسّل شدند.

6. فرد تیراندازی پس از درگیری با اعضایِ مسیحیِ خانوادۀ خود، 26 نفر را در نخستین کلیسای باپتیستی «ساترلند اسپرینگز» به ضرب گلوله از پا درآورد. در پی این حادثه، بسیاری از رهبران مذهبی تمهیدات امنیتی را در اماکن مذهبی افزایش دادند.

7. با این که روی مور به سوءاستفادۀ جنسی از دختران نوجوان متّهم شده است، همچنان نامزد حزب جمهوری‌خواه در سنای آمریکا در آلاباماست. بسیاری از اوانجلی‌ها حامی کمپین او هستند و بعضی دیگر علناً با او مخالفت می‌پردازند.

8. ترامپ و سناتورهای حزب جمهوری‌خواه به وعده‌هایی که برای قرار دادن محافظه‌کاران در دادگاه‌های فدرال داده‌اند افتخار می‌کنند، به‌ویژه به منصوب کردن گرساچ در دیوان عالی.

9. تعدادی از بازیکنان سیاه‌پوستِ «لیگ ملّی فوتبال» در حالی که زانو زده بودند تا نسبت به بی‌عدالتی‌های نژادی اعتراض کنند، شهادت به مسیحیت دادند. نمادهای کنفدراسیون از کلیسای جامع ملی واشنگتن و بعضی کلیساهای دیگر برداشته شد.

10. لوتری‌ها و دیگران پانصدمین سالگرد اصلاحات پروتستانی را گرامی داشتند و میراث پیچیدۀ مارتین لوتر را مورد بحث و بررسی قرار دادند.

ده رویداد مهمّ مذهبی سال 2017 در امریکا

تاریخ گمگشتۀ اسلام: بازپس‌گیری تمدّن اسلامی

کتاب «تاریخ گمگشتۀ اسلام: بازپس‌گیری تمدّن اسلامی» تلاش دارد غبار غفلت و فراموشی را از چهرۀ بعضی از این شخصیت‌ها و نهادها بزداید و در عین حال روایت جدیدی را از این تاریخ گمگشتۀ اسلامی در اختیار خواننده قرار دهد. بنی‌امیّه، عباسیان و عثمانی‌ها، اسپانیا در زمان اسلام، پادشاهی‌های ساواناییِ غرب آفریقا و امپراطوری مغول و همچنین به استعمار کشیده شدن سرزمین‌های اسلامی توسط اروپا و به وجود آمدن دولت-ملّت‌های جدید در جهان اسلام همه و همه از موضوعات مطرح شده در این کتاب هستند.

در متن کتاب به‌نحوی که باید و شاید به موضوع تأثیر اعتقادات اسلامی بر روی پیشرفت‌های علمی، ساختارهای اجتماعی و رشد فرهنگی اهمیت داده شده و با افزوده شدن تصاویر شخصیت‌های برجستۀ اسلامی، اختراعات و اشیاء باارزش تاریخی، بر غنای متن افزوده شده است.

تاریخ اسلام و مسلمانانِ جهان به مردمان، جغرافیاها و کشورهای مختلف وحدت می‌بخشد و همۀ اینها را در قالب یک روایت واحد که از پیامبر اسلام آغاز می‌شود و تا به امروز ادامه پیدا می‌کند به هم وصل می‌کند.

دربارۀ مؤلف: فراس الخطیب پژوهشگر، نویسنده و تاریخدان اهل آمریکا است. وی متخصّص حوزۀ جهان اسلام است. او مدرک کارشناسی خود را در سال 2010 از دانشگاه ایلینوی شیکاگو اخذ کرد و پس از آن در رشتۀ تاریخ اسلام در مدرسۀ «یونیورسال» در بریجویوی ایلینوی مشغول به تدریس شد. الخطیب مؤسس و نویسندۀ وب‌سایت Lost Islamic History (تاریخ گمگشتۀ اسلام) است.

مؤلف: فراس الخطیب
تاریخ انتشار کتاب: 15 نوامبر 2017
انتشارات هرست
تعداد صفحات: 248

تاریخ گمگشتۀ اسلام: بازپس‌گیری تمدّن اسلامی

کتاب «تاریخ گمگشتۀ اسلام: بازپس‌گیری تمدّن اسلامی» تلاش دارد غبار غفلت و فراموشی را از چهرۀ بعضی از این شخصیت‌ها و نهادها بزداید و در عین حال روایت جدیدی را از این تاریخ گمگشتۀ اسلامی در اختیار خواننده قرار دهد. بنی‌امیّه، عباسیان و عثمانی‌ها، اسپانیا در زمان اسلام، پادشاهی‌های ساواناییِ غرب آفریقا و امپراطوری مغول و همچنین به استعمار کشیده شدن سرزمین‌های اسلامی توسط اروپا و به وجود آمدن دولت-ملّت‌های جدید در جهان اسلام همه و همه از موضوعات مطرح شده در این کتاب هستند.

در متن کتاب به‌نحوی که باید و شاید به موضوع تأثیر اعتقادات اسلامی بر روی پیشرفت‌های علمی، ساختارهای اجتماعی و رشد فرهنگی اهمیت داده شده و با افزوده شدن تصاویر شخصیت‌های برجستۀ اسلامی، اختراعات و اشیاء باارزش تاریخی، بر غنای متن افزوده شده است.

تاریخ اسلام و مسلمانانِ جهان به مردمان، جغرافیاها و کشورهای مختلف وحدت می‌بخشد و همۀ اینها را در قالب یک روایت واحد که از پیامبر اسلام آغاز می‌شود و تا به امروز ادامه پیدا می‌کند به هم وصل می‌کند.

دربارۀ مؤلف: فراس الخطیب پژوهشگر، نویسنده و تاریخدان اهل آمریکا است. وی متخصّص حوزۀ جهان اسلام است. او مدرک کارشناسی خود را در سال 2010 از دانشگاه ایلینوی شیکاگو اخذ کرد و پس از آن در رشتۀ تاریخ اسلام در مدرسۀ «یونیورسال» در بریجویوی ایلینوی مشغول به تدریس شد. الخطیب مؤسس و نویسندۀ وب‌سایت Lost Islamic History (تاریخ گمگشتۀ اسلام) است.

مؤلف: فراس الخطیب
تاریخ انتشار کتاب: 15 نوامبر 2017
انتشارات هرست
تعداد صفحات: 248

تاریخ گمگشتۀ اسلام: بازپس‌گیری تمدّن اسلامی

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

پیتر اورمرود در گاردین نوشت: هنگامۀ شادی کردن فرا رسیده، چراکه نور بزرگی در ظلمت تابیدن گرفته است. بله، بی‌بی‌سی تصمیم گرفته موضوع دین را جدّی‌ بگیرد. این واقعاً برای همه خبر خوبی است. چه افراد مؤمن و پرهیزکار و چه دیگران، همه از این که شبکۀ ملّی انگلیس خود را موظّف ساخته به بحران جهلِ نسبت به دین بپردازد سود خواهند برد. در این برهه از تاریخ، این ارزشمندترین خدمتی است که بی‌بی‌سی می‌تواند به جامعه بکند.

جهل دینی جهلی است که خیلی‌ها مفتخرانه به آن اعتراف دارند! این سیمای مقبول و مطبوعِ مادّه‌گرایی است. حال آن که اگر نتوانیم دین را بشناسیم، قادر به درک و شناخت فرهنگ و انسانیت نیز نخواهیم بود. مخالفت با ظهور و بروزهای  فراوانِ دین یک چیز است و غنیمت نشمردن فرصت کسب شناختِ بیشتر نسبت به آن، بی‌اعتنایی به عقل و عقلانیت است. ما در برابر وجدان خود مسئولیم تا دست‌کم تلاش کنیم این پدیده را که هزاران سال ملازم تمدّن بشری بوده بیشتر بشناسیم.

این جهل تبعات ملموسی در پی دارد. بی‌اعتنایی نسبت به موضوع دین می‌تواند موجب دامن گرفتن یهودی‌ستیزی، سیاه‌نمایی مسلمانان، فرقه‌گرایی و تعصّب شود. داعش نیز از قِبَلِ چنین جهلی رونق گرفت و رشد کرد. این جهل هم در میان مؤمنان شایع است، هم در میان ملحدان. کانون این جهل نیز فرقه‌گرایی است. مسلّماً اگر اطّلاعات خود را در حوزۀ دین افزایش دهیم، نه تنها چیزی از دست نخواهیم داد، بلکه نفع بسیاری خواهیم برد.

امیدوارم که بی‌بی‌سی بتواند روش‌های مبتکرانه‌ای برای بررسی غنایی که در هر یک از سنّت‌های دینی نهفته پیدا کند. اشتباه است اگر دربارۀ فرقه‌های مسیحیت کلّی‌گویی کنیم؛ ما تنها یک مذهب انگلیکان یا کاتولیک رومی نداریم؛ چه برسد به این که بگوییم یک مسیحیت داریم و بس! این  گوناگونی در مورد ادیان دیگر نیز صادق است.  لذا اگر دربارۀ «دین» یا «متدیّنین» کلّی‌گویی کنیم، راه را به خطا رفته‌ایم. این واژه‌ها نیاز به تجزیه و توضیح دارند.

باید از این پیشنهاد که سنّت‌های مختلف دینی در طیف گسترده‌ای از برنامه‌های بی‌بی‌سی بازنمایی شوند استقبال کرد. ایدۀ قدیمیِ اختصاص دادن یک زمان مشخّص و محدود به موضوع دین که معمولاً برای برنامه‌های مذهبی لحاظ می‌شود دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بلکه برعکس، این ایده این طور القا می‌کند که موضوع دین را می‌توان به‌راحتی در قالب یک ظرف محدود زمانی قرار داد. در حالی که چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ فرهنگی تجربۀ ما از دین چیز دیگری است.

اما شاید بتوان گفت کسانی که بیش از همه از رویکرد جدید بی‌بی‌سی نسبت به موضوع خداباوری منتفع می‌شوند مخالفان خداپرستی هستند. جدل و تفکّر خداباوران و خداناباوران از شناخت عمیقِ ایمان دینی تأثیر می‌پذیرد. نقدهایی که فریدیش نیچه دربارۀ مسیحیت مطرح کرده بسیار استادانه و قوی هستند، چراکه نیچه دوره‌ای از زندگی خود را به مطالعۀ الهیات اختصاص داده بود تا کشیش شود و لذا شناخت عمیقی از دین پیدا کرده بود. لودویگ فویرباخ و کارل مارکس نیز همین‌طور بودند.

ما در جهانی به سر می‌بریم که در آن 84% از انسان‌ها پیرو ادیان هستند و پیش‌بینی می‌شود که این رقم در سال‌های آتی افزایش پیدا کند. دین حالا حالاها از زندگی بشر رخت نخواهد بست و بی‌بی‌سی در جایگاه منحصربه‌فردی قرار گرفته که می‌تواند به ما کمک کند تا جهان و دین را بهتر بشناسیم.

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

پیتر اورمرود در گاردین نوشت: هنگامۀ شادی کردن فرا رسیده، چراکه نور بزرگی در ظلمت تابیدن گرفته است. بله، بی‌بی‌سی تصمیم گرفته موضوع دین را جدّی‌ بگیرد. این واقعاً برای همه خبر خوبی است. چه افراد مؤمن و پرهیزکار و چه دیگران، همه از این که شبکۀ ملّی انگلیس خود را موظّف ساخته به بحران جهلِ نسبت به دین بپردازد سود خواهند برد. در این برهه از تاریخ، این ارزشمندترین خدمتی است که بی‌بی‌سی می‌تواند به جامعه بکند.

جهل دینی جهلی است که خیلی‌ها مفتخرانه به آن اعتراف دارند! این سیمای مقبول و مطبوعِ مادّه‌گرایی است. حال آن که اگر نتوانیم دین را بشناسیم، قادر به درک و شناخت فرهنگ و انسانیت نیز نخواهیم بود. مخالفت با ظهور و بروزهای  فراوانِ دین یک چیز است و غنیمت نشمردن فرصت کسب شناختِ بیشتر نسبت به آن، بی‌اعتنایی به عقل و عقلانیت است. ما در برابر وجدان خود مسئولیم تا دست‌کم تلاش کنیم این پدیده را که هزاران سال ملازم تمدّن بشری بوده بیشتر بشناسیم.

این جهل تبعات ملموسی در پی دارد. بی‌اعتنایی نسبت به موضوع دین می‌تواند موجب دامن گرفتن یهودی‌ستیزی، سیاه‌نمایی مسلمانان، فرقه‌گرایی و تعصّب شود. داعش نیز از قِبَلِ چنین جهلی رونق گرفت و رشد کرد. این جهل هم در میان مؤمنان شایع است، هم در میان ملحدان. کانون این جهل نیز فرقه‌گرایی است. مسلّماً اگر اطّلاعات خود را در حوزۀ دین افزایش دهیم، نه تنها چیزی از دست نخواهیم داد، بلکه نفع بسیاری خواهیم برد.

امیدوارم که بی‌بی‌سی بتواند روش‌های مبتکرانه‌ای برای بررسی غنایی که در هر یک از سنّت‌های دینی نهفته پیدا کند. اشتباه است اگر دربارۀ فرقه‌های مسیحیت کلّی‌گویی کنیم؛ ما تنها یک مذهب انگلیکان یا کاتولیک رومی نداریم؛ چه برسد به این که بگوییم یک مسیحیت داریم و بس! این  گوناگونی در مورد ادیان دیگر نیز صادق است.  لذا اگر دربارۀ «دین» یا «متدیّنین» کلّی‌گویی کنیم، راه را به خطا رفته‌ایم. این واژه‌ها نیاز به تجزیه و توضیح دارند.

باید از این پیشنهاد که سنّت‌های مختلف دینی در طیف گسترده‌ای از برنامه‌های بی‌بی‌سی بازنمایی شوند استقبال کرد. ایدۀ قدیمیِ اختصاص دادن یک زمان مشخّص و محدود به موضوع دین که معمولاً برای برنامه‌های مذهبی لحاظ می‌شود دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بلکه برعکس، این ایده این طور القا می‌کند که موضوع دین را می‌توان به‌راحتی در قالب یک ظرف محدود زمانی قرار داد. در حالی که چه به لحاظ شخصی و چه به لحاظ فرهنگی تجربۀ ما از دین چیز دیگری است.

اما شاید بتوان گفت کسانی که بیش از همه از رویکرد جدید بی‌بی‌سی نسبت به موضوع خداباوری منتفع می‌شوند مخالفان خداپرستی هستند. جدل و تفکّر خداباوران و خداناباوران از شناخت عمیقِ ایمان دینی تأثیر می‌پذیرد. نقدهایی که فریدیش نیچه دربارۀ مسیحیت مطرح کرده بسیار استادانه و قوی هستند، چراکه نیچه دوره‌ای از زندگی خود را به مطالعۀ الهیات اختصاص داده بود تا کشیش شود و لذا شناخت عمیقی از دین پیدا کرده بود. لودویگ فویرباخ و کارل مارکس نیز همین‌طور بودند.

ما در جهانی به سر می‌بریم که در آن 84% از انسان‌ها پیرو ادیان هستند و پیش‌بینی می‌شود که این رقم در سال‌های آتی افزایش پیدا کند. دین حالا حالاها از زندگی بشر رخت نخواهد بست و بی‌بی‌سی در جایگاه منحصربه‌فردی قرار گرفته که می‌تواند به ما کمک کند تا جهان و دین را بهتر بشناسیم.

شبکه ملی انگلیس به موضوع دین جدی‌تر خواهد پرداخت

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از گاردین، شرکت هالمارک سنّتی‌ترین شرکت تولید کنندۀ کارت تبریک در بریتانیا است. کارت‌های تولیدی آن نیز عاری از هرگونه تصاویر عریان یا طنزپردازی دربارۀ روابط جنسی و مشروبات الکلی است؛ تصاویر سنّتی از پرندۀ سینه‌سرخ، بابانوئل، آدم برفی و اسکی روی یخ. اما سنّتی‌ترین تصاویری که در قدیم بر روی این کارت‌ها به چشم می‌خورد، امروز عملاً ناپدید شده است.

شرکت هالمارک هر ساله کارت تبریک‌هایی سنّتی برای جشن سال نو ارائه می‌دهد. اما از 376 کارت کریسمسی که امسال به بازار عرضه کرده، تنها پنج مورد دارای زمینۀ مذهبی هستند. پنج مورد مربوط به تصویر حضرت مریم و یوسف در اصطبل است و دو مورد تصویر حضرت مریم در کنار نوزادِ خود، یعنی حضرت عیسی. اما امسال در بازار داغ خرید تقویم‌ها و کارت‌تبریک‌های سال نو، همین چند کارت انگشت‌شمار نیز مشتری چندانی نداشت و در حاشیه بود. تقویم‌های مزیّن به تصاویر جنگ ستارگان بیشتر از تقویم‌های دارای تصاویر مذهبی فروش رفته است. اگر کسی حاضر باشد چندصد پوند برای خرید تقویم هزینه کند، می‌تواند تقویم‌هایی بخرد که تصاویری از مشروبات الکلی، جواهرات، لوازم آرایشی، اسباب‌بازی‌های جنسی و هرچیزی جز تصویر صحنۀ ولادت عیسی مسیح بر روی آن نقش بسته است.

افول دین چیزی است که آمار نیز بر آن مهر تأیید می‌زند. تعداد انگلیسی‌هایی که به کلیسا می‌روند به 780 هزار نفر کاهش یافته و سالانه 20هزار نفر از تعداد کلیساروندگان کم می‌شود. درصد افرادی که خود را بی‌دین اعلام می‌کنند افزایش چشمگیری داشته؛ این رقم از 31.4% در سال 1983 به 50.6% در سال 2013 رسید.

بعضی از توجیه‌گرانِ مذهبی سعی می‌کنند از موضوع افزایش بی‌دینی در میان مردم طفره بروند؛ به این ترتیب که می‌گویند مهاجران و اقلّیت‌های قومی مذهبی‌تر از بقیۀ جمعیت هستند. هفتۀ گذشته سربازرس مدارس وابسته به یک ادارۀ دولتی که به تعصّباتِ موجود علیه اقلّیت‌ها توجّهی نشان نمی‌دهد، هشدار داد که مدارس خصوصی اسلامی، یهودی و مسیحی انقیاد زنان و نفرت نسبت به هم‌جنس‌گرایان را ترویج می‌کنند. لذا این مدافعه‌ای نیست که یک انسان پایبند به اخلاق بتواند بر آن تکیه کند. در هر صورت، هیچ تضمینی وجود ندارد که اقلّیت‌ها دست از عمل به تعهّدات دینی خود برندارند. در واقع سال‌هاست که یهودی‌های انگلیس همین راه را در پیش گرفته‌اند.

لذا توجیه‌گران مذهبی که دیگر نمی‌توانند را از آن راه حرفشان بزنند، می‌گویند همچنان فرهنگ مسیحی بر بریتانیا و به‌طورکلّی بر جهان غرب حاکم است، ولو این که آمار حاکی از کاهش شمار کلیساروندگان است. این سخن از یک لحاظ درست است. غربی‌ها نمی‌توانند گذشتۀ کشور خود و بخشی از وجود خود را بشناسند، مگر این که ابتدا تاریخ مسیحیت را بدانند. اما از آنجا که در حال حاضر فرهنگ مسیحی رو به فروپاشی است، چیزی که در گذشته می‌توانست به انسان کمک کند، امروز دیگر فایده‌ای ندارد. در حقیقت فرهنگ مسیحیت در بریتانیا دارد همان راهی را می‌رود که اسطوره‌های یونانی رفتند؛ یعنی راهِ به فراموشی سپرده شدن و محو شدن از اذهان.

امروز فرهنگ کلاسیک تنها در قالب عبارات معدودی که از بافت اصلی‌شان جدا شده باقی مانده است: دوازده‌خوان هرکول، اسب تروجان، صندوق پاندورا. چیز زیادی از آن باقی نمانده است. فرهنگ مسیحی نیز دارد به همین شکل، همانند فرهنگ کلاسیک و اسطوره‌ای از اذهان محو می‌شود. اگر نویسنده‌ای در متن خود به بعضی از حکایاتِ کتاب مقدّس اشاره کند، ویراستار به او اجازۀ چاپ نخواهد داد، مگر این که توضیحات مفصّلی در این رابطه اضافه کند. در حالی که در گذشته وضع به این گونه نبود. امروز حتّی شاید خیلی‌ها دیگر تفاوت میان فرهنگ پروتستان و کاتولیک را ندانند.
انقلاب‌هایی که جهان را دگرگون ساخته صرفاً جنبۀ سیاسی ندارد. اتّفاقاتی مثل برکسیت یا رئیس‌جمهور شدنِ ترامپ در مقابل پدیده‌هایی مثل گسترش سکولاریسم و آزادی زنان کوچک و ناچیز به شمار می‌آید. اکثریت مردم هرگز کوچک‌ترین رغبت و علاقه‌ای به افزایش اطلاعات خود دربارۀ دین اسلام، هندوئیسم، یهودیت نشان نمی‌دهند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که گویا این ادیان اصلاً وجود خارجی ندارند.

با این که تعداد مدارس خصوصی مذهبی 37% افزایش داشته است، دانش و اطلاعات پایه‌ایِ مسیحیت در میان دانش‌آموزان کاهش داشته است. نمی‌توان معلّمان را مقصر قلمداد کرد، چراکه این مخاطبان هستند که علاقه‌ای به دین نشان نمی‌دهند.

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از گاردین، شرکت هالمارک سنّتی‌ترین شرکت تولید کنندۀ کارت تبریک در بریتانیا است. کارت‌های تولیدی آن نیز عاری از هرگونه تصاویر عریان یا طنزپردازی دربارۀ روابط جنسی و مشروبات الکلی است؛ تصاویر سنّتی از پرندۀ سینه‌سرخ، بابانوئل، آدم برفی و اسکی روی یخ. اما سنّتی‌ترین تصاویری که در قدیم بر روی این کارت‌ها به چشم می‌خورد، امروز عملاً ناپدید شده است.

شرکت هالمارک هر ساله کارت تبریک‌هایی سنّتی برای جشن سال نو ارائه می‌دهد. اما از 376 کارت کریسمسی که امسال به بازار عرضه کرده، تنها پنج مورد دارای زمینۀ مذهبی هستند. پنج مورد مربوط به تصویر حضرت مریم و یوسف در اصطبل است و دو مورد تصویر حضرت مریم در کنار نوزادِ خود، یعنی حضرت عیسی. اما امسال در بازار داغ خرید تقویم‌ها و کارت‌تبریک‌های سال نو، همین چند کارت انگشت‌شمار نیز مشتری چندانی نداشت و در حاشیه بود. تقویم‌های مزیّن به تصاویر جنگ ستارگان بیشتر از تقویم‌های دارای تصاویر مذهبی فروش رفته است. اگر کسی حاضر باشد چندصد پوند برای خرید تقویم هزینه کند، می‌تواند تقویم‌هایی بخرد که تصاویری از مشروبات الکلی، جواهرات، لوازم آرایشی، اسباب‌بازی‌های جنسی و هرچیزی جز تصویر صحنۀ ولادت عیسی مسیح بر روی آن نقش بسته است.

افول دین چیزی است که آمار نیز بر آن مهر تأیید می‌زند. تعداد انگلیسی‌هایی که به کلیسا می‌روند به 780 هزار نفر کاهش یافته و سالانه 20هزار نفر از تعداد کلیساروندگان کم می‌شود. درصد افرادی که خود را بی‌دین اعلام می‌کنند افزایش چشمگیری داشته؛ این رقم از 31.4% در سال 1983 به 50.6% در سال 2013 رسید.

بعضی از توجیه‌گرانِ مذهبی سعی می‌کنند از موضوع افزایش بی‌دینی در میان مردم طفره بروند؛ به این ترتیب که می‌گویند مهاجران و اقلّیت‌های قومی مذهبی‌تر از بقیۀ جمعیت هستند. هفتۀ گذشته سربازرس مدارس وابسته به یک ادارۀ دولتی که به تعصّباتِ موجود علیه اقلّیت‌ها توجّهی نشان نمی‌دهد، هشدار داد که مدارس خصوصی اسلامی، یهودی و مسیحی انقیاد زنان و نفرت نسبت به هم‌جنس‌گرایان را ترویج می‌کنند. لذا این مدافعه‌ای نیست که یک انسان پایبند به اخلاق بتواند بر آن تکیه کند. در هر صورت، هیچ تضمینی وجود ندارد که اقلّیت‌ها دست از عمل به تعهّدات دینی خود برندارند. در واقع سال‌هاست که یهودی‌های انگلیس همین راه را در پیش گرفته‌اند.

لذا توجیه‌گران مذهبی که دیگر نمی‌توانند را از آن راه حرفشان بزنند، می‌گویند همچنان فرهنگ مسیحی بر بریتانیا و به‌طورکلّی بر جهان غرب حاکم است، ولو این که آمار حاکی از کاهش شمار کلیساروندگان است. این سخن از یک لحاظ درست است. غربی‌ها نمی‌توانند گذشتۀ کشور خود و بخشی از وجود خود را بشناسند، مگر این که ابتدا تاریخ مسیحیت را بدانند. اما از آنجا که در حال حاضر فرهنگ مسیحی رو به فروپاشی است، چیزی که در گذشته می‌توانست به انسان کمک کند، امروز دیگر فایده‌ای ندارد. در حقیقت فرهنگ مسیحیت در بریتانیا دارد همان راهی را می‌رود که اسطوره‌های یونانی رفتند؛ یعنی راهِ به فراموشی سپرده شدن و محو شدن از اذهان.

امروز فرهنگ کلاسیک تنها در قالب عبارات معدودی که از بافت اصلی‌شان جدا شده باقی مانده است: دوازده‌خوان هرکول، اسب تروجان، صندوق پاندورا. چیز زیادی از آن باقی نمانده است. فرهنگ مسیحی نیز دارد به همین شکل، همانند فرهنگ کلاسیک و اسطوره‌ای از اذهان محو می‌شود. اگر نویسنده‌ای در متن خود به بعضی از حکایاتِ کتاب مقدّس اشاره کند، ویراستار به او اجازۀ چاپ نخواهد داد، مگر این که توضیحات مفصّلی در این رابطه اضافه کند. در حالی که در گذشته وضع به این گونه نبود. امروز حتّی شاید خیلی‌ها دیگر تفاوت میان فرهنگ پروتستان و کاتولیک را ندانند.
انقلاب‌هایی که جهان را دگرگون ساخته صرفاً جنبۀ سیاسی ندارد. اتّفاقاتی مثل برکسیت یا رئیس‌جمهور شدنِ ترامپ در مقابل پدیده‌هایی مثل گسترش سکولاریسم و آزادی زنان کوچک و ناچیز به شمار می‌آید. اکثریت مردم هرگز کوچک‌ترین رغبت و علاقه‌ای به افزایش اطلاعات خود دربارۀ دین اسلام، هندوئیسم، یهودیت نشان نمی‌دهند و به گونه‌ای عمل می‌کنند که گویا این ادیان اصلاً وجود خارجی ندارند.

با این که تعداد مدارس خصوصی مذهبی 37% افزایش داشته است، دانش و اطلاعات پایه‌ایِ مسیحیت در میان دانش‌آموزان کاهش داشته است. نمی‌توان معلّمان را مقصر قلمداد کرد، چراکه این مخاطبان هستند که علاقه‌ای به دین نشان نمی‌دهند.

گزارش گاردین از بی‌انگیزه شدن مردم برای خرید کارت‌تبریک‌های سنتی در کریسمس

رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن

تصویر اول:
هر روز از گوشه و کنار حوزه، صدای نارضایتی از متون و سیستم کنونی حوزه شنیده می شود. تحول خواهان حوزوی که اکنون به نظر می رسد صدایشان بلندتر از گذشته شده است، از وضع کنونی حوزه های علمیه ناراضی اند. آن ها دل خوشی از متونی که باید به اجبار آن ها را بخوانند؛ ندارند. می گویند این متون کهنه و متعلق به چند صد سال پیش، نمی تواند جواب گوی انسان امروزی و جامعه کنونی ایران باشد. برخی اساتید حوزه هم بر همین اعتقاد رفته اند و حتی بلندتر از طلاب تحول خواه، خود را وارد یک نزاع علمی و فکری با بزرگان حوزه و متولیان و مدافعان وضع موجود کرده اند. ضعف انگیزه تحصیلی طلاب اکنون بیش از هر زمان دیگر، ذهن برخی از اساتید حوزوی را به خود مشغول کرده است.
 
تصویر دوم:
چند روزی است با انتشار بودجه سال 97 در فضای مجازی، نوک پیکان انتقاد مردم یا لااقل بخشی از آن ها، به سمت بودجه های اختصاص یافته برای حوزه های علمیه و موسسات فرهنگی- حوزوی رفته است. معمولا بودجه این موسسات، با بودجه نهاد ها و ارگان هایی مانند سازمان محیط زیست و آتش نشانی و … مقایسه می شود و در نهایت پرسیده می شود که این بودجه های میلیاردی حوزه های علمیه، دقیقا به چه کار مردم می آیند و چه گرهی را از کار و بار فروبسته آنان حل خواهد کرد؟! چرا باید صدها ملیارد تومان بودجه به چنین نهادهای غیر مفید و بی خاصیت داده شود؟
 
این دو تصویر، تفاوت ها و شباهت هایی دارند. اما در واقع، شباهت شان بسیار اساسی تر از تمایزشان است. گویی یک حرف است که از زبان دو گروه بیان شده. یک بار از زبان خود طلاب و حوزویان و البته از نوع تحول خواهشان. و بار دیگر از زبان عامه مرم که دل مشغولی اصلیشان مشکلات فراوان اقتصادی کشور است.

اما سوال اینجاست: دقیقا ماجرا از چه قرار است؟ این دو رویداد “بی سابقه” و هم زمانی آن ها را چگونه برای خود فهم پذیر سازیم؟

شاید بهتر باشد از همین “بی سابقه بودن” آن ها شروع کنیم. هر دو تصویر، سابقه خاصی در تاریخ ما ندارد. اگر چه بوده اند در طول تاریخ حوزه های علمیه، افرادی که سر سازگاری با دروس و رویه های رسمی حوزوی را نداشته اند، اما اینکه افرادی پیدا بشوند و یک قیامی علیه حوزه و متون آن بکنند و آن ها را منقضی و متعلق به زمان گذشته و عهد قجر بدانند، امری بی سابقه است. هم از جهت شدت اختلافی که با گذشتگان خود دارند و هم از حیث کمیتشان که دیگر به تدریج باید یک جریان مهم به حساب بیایند. هیچ موقع در طول تاریخ حیات حوزه ها، چنین شکافی میان گذشتگان و فضای ذهنی آنان با امروز احساس نمی شد.

تصویر دوم نیز بی سابقه است. حوزه های علمیه شیعی، همواره در طول تاریخ کوشیده اند که استقلال خود را از حکومت ها و دولت ها حفظ کنند و این امر را به منزله یک مزیت و افتخار برای خود در مقایسه با حوزه های علمیه اهل سنت به حساب می آوردند. اما اکنون گویا بعد از قرن ها، این اسطوره مستقل بودنشان به پایان رسیده است و به شدت محتاج کمک های میلیاردی و کلان از سوی دولت ها هستند. تا جایی که به نظر می رسد اگر فقط دو سه سالی دولت، پولی به حوزه های علمیه و موسسات وابسته به آن ندهد، باید منتظر محتضر شدن این نهاد ریشه دار در کشور بود. گویی اکنون دولت، متولی حوزه ها است و بدون کمک آن نمی توان در این روزگار، از پس خرج و مخارج طلاب و موسسات برآمد. اما جدای از این، مسئله اصلی مورد توجه در این نوشته، بی سابقه بودن حجم اعتراض ها و نارضایتی های عمومی از اختصاص چنین بودجه ای به حوزه های علمیه است. گویی این وسط، حوزه، یک وصله نچسب است که خرج کردن پول های بیت المال برای آن، وجهی ندارد.

این پدیده های بی سابقه را از منظرهای متعددی می توان بررسی کرد. اما آن نگرشی بهتر از بقیه می تواند در فهم این روند بی سابقه ما را یاری کند که بیش از همه متوجه “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما” باشد.

اما آیا این ادعا، یعنی “بی سابقه بودن زمانه کنونی ما”، صرف یک توهم نیست؟ یقینا خیر!

واقعیت امر آن است که اگرچه به لحاظ “تقویمی”، ما در ادامه گذشتگان خود هستیم و زمان به نحو یکنواختی در حال حرکت و سپری شدن است؛ اما به لحاظ “تاریخی” ماجرا به کل متفاوت است و ما دچار یک “گسست” از گذشته خود و نحوه زیست آبا و اجداد خود شده ایم. بدون شک مهم ترین مسئله ای که در طول چند سده اخیر، در حیات اجتماعی ما ایرانیان تاثیرگذار بوده، “گذار از عالم سنت به عالم تجدد و مدرنیته” است. از حدود دویست سال پیش که مشروطه، حال و هوای تجدد را در جان ما ایجاد کرد، فرآیند بیرون آمدن ما از سنت و تلاش نصفه و نیمه برای پیوستن به مدرنیته و جهان جدید آغاز شد. اتفاق مهمی که در این بین رخ داد این بود که ما دیگر خود را به تدریج در آینه غرب می دیدیم و طبیعی است که وقتی غرب و جوامع غربی، مهم ترین مشخصه شان “توسعه یافتگی” باشد، ما هم نیز خود را “توسعه نیافته” بیابیم. ( تا پیش از مدرنیته، گذشتگان ما عمدتا غرب را بلاد کفر می نامیدند.) توسعه نیافتگی یک وضعیت تاریخی خاص و منحصر به فرد است. نمی توان جامعه سیصد سال پیش خود را توسعه نیافته خواند. ابن سینا و ملاصدرا و شیخ انصاری، در زمانه توسعه نیافتگی زندگی نمی کردند و کسی زمانه آن ها را دوران توسعه نیافتگی نمی خواند! آن ها تاریخ مخصوص به خود را داشتند و جامعه آن موقع هم جامعه سنتی خوانده می شود. اما وضع توسعه نیافتگی دیگر استمرار همان صورت حیات گذشته نیست. بلکه انقطاع از آن و یا به تعبیر دقیق تر طلب انقطاع از آن و پیوستن به وضعی جدید و تاریخی متفاوت است به نام تجدد و مدرنیته که در حال حاضر تنها تمدن زنده در جهان است و ریشه هایش نیز در خود اروپا و غرب است و نه در گذشته تاریخ ما.
 
اما تفاوت جهان جدید و مدرن با جهان سنتی بسیار زیاد است. این تفاوت چیزی فراتر از تفاوت در ابزار مورد استفاده بشر و پوشش و آداب و رسوم و این قبیل امور است. تفاوت در “خود وجود انسان جدید” است که این انسان، با انسان سنتی نمی بایست یکسان انگاشته شود. این نکته در عین ملموس بودنش، بعضا چندان به چشم ما و حوزویان اعم از سنتی و تحول خواه نمی آید. حداکثر این است که با برخی برچسب ها و توصیفات کلی نظیر “اومانیسم” به مبانی فکری این تمدن اشاره شده و از آن انتقاد می شود. اما نکته اینجاست که معمولا همین اومانیسم هم به درستی فهم نمی شود و بیشتر به یک قول و تفکر خاص تقلیل داده می شود و نه این که عالم جدید عالم بشر مدار دیده شود و شئون متعدد این امر، فهم نمی گردد.
 
مسئله اصلی اینجاست که در جهان گذشته، بشر خود را دائر مدار عالم نمی دانست و به تبع آن علمش هم علم و خرد صورت بخشی به جهان نبود. اما بعد از رنسانس، انسان غربی خود را در موقعیتی جدید و تازه نسبت به عالم قرار داد و به دنبال بسط اراده و خواست خود در جهان رفت. ( این اراده را نباید یک سره شبطانی و پلید انگاشت.) به همین دلیل به دنبال علمی رفت که راه را برای چنین مطلوبی فراهم کند و علم مدرن که مبتنی بر تجربه و نگاه ریاضی به عالم بود؛ ظهور کرد. این جمله “بیکن” پدر علم مدرن خود گویای ذات علم جدید است: “علم، قدرت است.” و سپس تکنولوژی به عنوان فرآورده این علم ظهور کرد و تحولات صنعتی شگفتی در غرب پدید آمد و به تدریج، کره زمین چهره جدیدی به خود گرفت. علوم انسانی غربی هم در قرن 19 و پس از بروز برخی مشکلات و کاستی ها و بحران های تمدن غرب ظهور کرد. همه این علوم در نهایت در خدمت توسعه یافتگی قرار گرفته اند.
 
نکته اساسی اینجاست که در جهان امروز، علومی که به کار ساخت و پرداخت جهان و رسیدن به منزل توسعه یافتگی بیایند، محترم و ارزشمندند و در مقابل علومی که نتوانند سهمی در توسعه یافتگی جوامع ایفا کنند؛ خود به خود به حاشیه خواهند رفت. این قاعده در جامعه ما که یک جامعه توسعه نیافته یا به تعبیر بهتر، جامعه “در حسرت توسعه” هست، صادق است. (ممکن است خواننده این سطور اعتراض کند که ما به دنبال “توسعه غربی” نیستیم. بلکه به دنبال “پیشرفت ایرانی اسلامی” هستیم و میان راه ما و غربی ها تفاوت بسیار زیادی وجود دارد. اما این اعتراض وارد نخواهد بود و ناشی از درک سطحی از صورت مسئله جامعه ماست. نکته اساسی اینجاست که خود “پیشرفت” نیز یک ایده مدرن است و به این اعتبار میان توسعه و پیشرفت تفاوتی نیست. چرا که اصلا تا قبل از ظهور مدرنیته، چیزی به نام پیشرفت در معنای کنونی برای انسان سنتی اساسا مطرح نبود و اگر عالم سنت ما همچنان استمرار می یافت؛ هیچ گاه چنین ایده ای مطرح نمی شد. این امر به همان تفاوت جوهری عالم مدرن و عالم سنت بازمی گرددو همان طور که گفته شد در جهان جدید، انسان خود در مقامی قرار گرفته که شان اصلی خود را تغییر و صورت‌بخشی به عالم می داند و دیگر به مانند گذشتگانش خود را جزئی از طبیعت و یا محکوم به آن نمی داند. خلاصه اینکه توسعه و پیشرفت، حتی اگر دو جسم متفاوت داشته باشند، روحی واحد دارند و آن روح همان روح مدرن است که می خواهد عالم را بر طبق علم و تکنولوژی و خرد خود، طرح ریزی کند.) به عبارت دیگر، عالم جدید مقومات خاص خود را دارد که با مقومات عالم سنت متفاوت است. مثلا اگر در عالم سنت، “کلام” نقش مهمی در جوامع مذهبی-سنتی ایفا می کرد، این جایگاه را “علوم انسانی” در جهان جدید بر عهده گرفته است. تا حدی که می توان ادعا کرد که علوم انسانی در عالم مدرن، در حکم علم کلام در عالم سنت هستند. و یا اگر در دوران گذشته، “فقه” به عنوان باید و نباید فردی مکلفان، جایگاه مهمی در زیست جهان انسان سنتی داشت، این باید و نباید اکنون در نسبت با توسعه یافتگی مطرح می شود. و باید توجه داشت که توسعه یافتگی، اگرچه آرمانی ضد دینی نیست؛ اما نسبت محکم و وثیقی هم با دین و دیانت ندارد. توصیه و باید و نبایدها امروزی بیشتر از سنخ بستن کمربند ایمنی، احترام به قوانین، حساسیت نسبت به مسئله بهداشت و سلامت عمومی، حضور به موقع در محل کار، احترام به حقوق دیگران، تلاش برای ارتقای بهره وری در تولید و توصیه‌هایی از این قبیل است که همه و همه در خدمت دست‌یابی به آرمان توسعه‌یافتگی است و طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر فقه (و همچنین اخلاق) چه از نوع سنتی و چه از نوع پویای آن نمی‌تواند نقشی مهم و جدی در این راستا ایفا کند. البته گاهی فقه هم باید در خدمت توسعه یافتگی بیاید و مثلا مراجع حکم به عدم حرمت ورود زنان به ورزشگاه‌ها را بدهند که در آینده‌ای نه چندان دور، این کار را ولو به اکراه، انجام خواهند داد. یعنی فقه پویا و امروزی هم چندان کارکردی فراتر از جاده‌صاف‌کنی برای توسعه‌یافتگی و مدرنیزاسیون نمی‌تواند انجام بدهد. اخلاق هم در شرایط کنونی “اخلاق توسعه‌یافتگی” است که تا حدی به مصادیق آن اشاره شد.
 
نکته جالب اینجاست که حتی “فلسفه اسلامی” ما هم در زمانه کنونی، در همین راستا قرار داده شده است. اکنون عمده اساتید فلسفه اسلامی، بی آنکه حتی خود ملتفت چنین امری باشند، فلسفه را هم “وسیله‌ای” برای “تمدن‌سازی” به حساب می‌آورند و کارکرد اصلی آن را همین “تغییر آفاقی” توسط فلسفه می‌دانند، در حالی که خود فلاسفه مسلمان ما در گذشته اساساً چنین نگاهی به فلسفه نداشته‌اند و آن را وسیله‌ای برای غایتی بیرون از خود نمی‌دانستند و خود فلسفه و البته فهم عمیق از اصول دین مانند توحید برای آنها هدف بوده است، در حالی که در وضع توسعه‌نیافتگی ما، فلسفه هم در خدمت همین توسعه‌یافتگی و “تولید” علم دینی برای تحقق جامعه دینی قرار می‌گیرد، در حالی که توضیح داده شد که آنچه در این فرآیند اصل و محور است همان ایده پیشرفت و تغییر و عالم و صورت‌بخشی بدان است که یک ایده مدرن و غیر دینی (و نه لزوماً ضد دینی) است و در چنین شرایطی، حتی شأن تحول انفسی فلسفه و صیرورت وجودی آن فراموش می‌شود و بر ماده فلسفه اسلامی، صورت مدرن زده می‌شود. البته واقعیت امر آن است که توسعه‌یافتگی در عمل نیازی به فلسفه ندارد و به همین دلیل، به تدریج فلسفه اسلامی نیز به حاشیه خواهد رفت.
 
و اما سخن پایانی:
گویی در جهان جدید و در جامعه ما، روحی حاکم است که بسیاری دانسته یا نادانسته سخنگوی آن روح شده اند. این روح واحد، همان روح مدرن است که شان آدمی را تغییر و صورت بخشی به عالم می‌داند و خود را کارپرداز و بنیاد جهان قلمداد می کند.  غایت چنین فرآیندی توسعه یافتگی است و هر امری که در این راه به ما کمک کند محترم و موجه شمرده می‌شود و هر امر و یا علمی که به ما در این راه مددی نرساند، طبیعتاً به حاشیه خواهد رفت.
 
اعتراض طلاب تحول‌خواه از یک سو و مردم عادی از سوی دیگر، به حوزه‌های علمیه و دروس سنتی آن باطنی مشترک دارد، اگرچه به خصوص اساتید و طلاب تحول خواه، خود هنوز پی به این باطن میل خود نبرده باشند. حوزه و دروس حوزوی، در عالم سنت موجه و مورد رجوع و احترام بودند اما در وضع توسعه‌نیافتگی، بیشتر در حکم مزاحم و عنصری بی‌وجه هستند، چراکه به ما کمکی در خروج از این وضعیت بغرنج تاریخی نمی‌کنند، هر چند که هنوز کسانی که در درون حوزه پرچم تحول‌خواهی را بلند کرده‌اند، متوجه این آینده مبهم و تا حدی ناامیدکننده برای علوم حوزوی نشده‌اند و مسئله را آن‌گونه که باید ریشه‌ای نمی‌بینند. به همین دلیل است که مدعی نسخه داشتن برای احیای حوزه و افزایش انگیزه طلاب برای درس خواندن هستند. در حالی که غافل از این نکته‌اند که جهان تکنیک و اقتضائات آن، جایی برای فقه و اخلاق و کلام و فلسفه وهمچنین تحول مدنظر آنها و حضور حوزه در متن جامعه و سرپرستی امور جامعه توسط آنها باقی نگذاشته است. چنانکه از قدیم گفته‌اند: در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد! جالب آنکه در طول چهاردهه گذشته که علی‌الظاهر یک حکومت دینی بر کشور ما حاکم بوده، فرآیند به حاشیه رفتن روحانیت علی‌رغم  تلاش های بسیار، سرعت بیشتری گرفته است، تا جایی که رئیس دولت کنونی که از قضا خود یک روحانی است بزرگ‌ترین منکر کنونی جامعه را توسعه‌نیافتگی می‌داند! اگرچه در جامعه پر از تضاد ما دین و مذهب هیچ‌گاه به کل از بین نخواهد رفت اما با ظهور وضع توسعه‌نیافتگی این تکنیک و علوم و خرد بسترساز برای توسعه است که نبض امور را در دست می‌گیرند و نهادهای دینی به حاشیه رانده خواهند شد.

رنج معاصر نبودن

کریسمس رنگ و بوی مذهبی خود را می‌بازد

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از هافینگتون پست، پژوهش مؤسسه پژوهشی پیو، نشان داد که تعداد فزاینده‌ای از مردم آمریکا معتقدند ابعاد مذهبی کریسمس دیگر همانند گذشته در جامعۀ آمریکا موردتوجّه نیست. علاوه بر این، تعداد کسانی که به واقعی بودنِ اتّفاقات مرتبط با کریسمس (مثل باکرگی حضرت مریم یا هدایایی که مردان خردمند برای عیسای نوزاد آوردند) رو به کاهش است. مهم‌تر این که حتّی معدودی از مسیحیان نسبت به صحّت و سقم این روایات انجیلی تردید کرده‌اند.

براساس مطالعات مؤسسۀ پیو، نسبت کسانی که کریسمس را بیشتر یک جشن مذهبی می‌دانند تا جشنی فرهنگی، از 51% در سال 2013 به 46% در سال جاری کاهش یافته و این نسبت در میان جوان‌ترها پایین‌تر است.

به گفتۀ تام کراتن‌میکر، نویسندۀ حوزۀ دین در آمریکا، شاید بتوان گفت که نتایج این تحقیق بازتاب افزایش بی‌دینی در میان مردم آمریکاست. کراتن‌میکر می‌گوید: “وقتی تعداد آمریکایی‌هایی که از مسیحیت و به طور کلّی از دین روی‌گردان شده‌اند روزبه‌روز افزایش می‌یابد، منطقی است که این افراد رویکرد سکولارتری نسبت به کریسمس اتخاذ می‌کنند.”

یکی از تکان‌دهنده‌ترین بخش‌های این نظرسنجی مربوط به دیدگاه مردم آمریکا نسبت به روایت تولّد مسیح در کتاب مقدّس بود. نظرسنجی پیو نشان داد نسبت افرادی که به واقعی بودنِ اتّفاقاتی مثل تولّد عیسی از باکره اعتقاد دارند در مقایسه با گذشته کاهش داشته است. البته گفتنی است که علاوه بر بی‌دین‌تر شدنِ مردم، ماهیت اعتقادات پروتستان‌ها نیز از علل این سیر نزولی است؛ چراکه اکثریت پروتستان‌ها درباره باکرگی حضرت مریم تردید می‌کنند.

به گفتۀ مایک مک‌هارگ، نویسندۀ مسیحی (که غالباً در مکتوباتش به موضوع تردید در مسیحیت می‌پردازد)، این روند نشان می‌دهد که مردم دیگر در مقایسه با گذشته حکایت کریسمس را یک واقعیت علمی و عینی نمی‌دانند. او می‌گوید پروتستان‌ها و ملحدها هر دو برای تفسیر ادّعاهای مذهبی، از چهارچوب تجدّدخواهانه‌ای استفاده می‌کنند. هر دوی اینها منطق را ابزاری اساسی برای تشخیص واقع از غیرواقع می‌دانند. لذا مردم سؤال‌های مختلفی دربارۀ روایت کتاب مقدس از کریسمس دارند: چرا نویسندگان انجیل داستان را این گونه نقل کرده‌اند؟ مخاطب نوشته‌های آنها که بوده است؟ این حکایات چه کمکی به انسان قرن بیست و یکمی‌ای می‌کند که به دنبال معنا می‌گردد؟

رسانه‌های محافظه‌کار (و خود دونالد ترامپ) نیروی بسیاری را صرف مقابله با «کریسمس‌ستیزی» کرده‌اند، اما این طور که به نظر می‌رسد بسیاری از مردم آمریکا نگران این تحوّل فرهنگی نیستند و اهمیت چندانی نمی‌دهند که کریسمس دارد رنگ و بوی مذهبی خود را می‌بازد.

طبق تحقیقات صورت‌گرفته، برای بیش از نیمی از مردم آمریکا فرقی نمی‌کند که فروشنده‌ها با عبارت «کریسمس مبارک» به آنها خوشامد بگویند، یا با عبارت «تعطیلات خوشی داشته باشید». علاوه‌براین، تعداد فزاینده‌ای از مردم مخالف به نمایش درآمدن نمادهای مذهبی در اماکن دولتی و عمومی هستند.

کریسمس رنگ و بوی مذهبی خود را می‌بازد

به گزارش دین‌آنلاین به نقل از هافینگتون پست، پژوهش مؤسسه پژوهشی پیو، نشان داد که تعداد فزاینده‌ای از مردم آمریکا معتقدند ابعاد مذهبی کریسمس دیگر همانند گذشته در جامعۀ آمریکا موردتوجّه نیست. علاوه بر این، تعداد کسانی که به واقعی بودنِ اتّفاقات مرتبط با کریسمس (مثل باکرگی حضرت مریم یا هدایایی که مردان خردمند برای عیسای نوزاد آوردند) رو به کاهش است. مهم‌تر این که حتّی معدودی از مسیحیان نسبت به صحّت و سقم این روایات انجیلی تردید کرده‌اند.

براساس مطالعات مؤسسۀ پیو، نسبت کسانی که کریسمس را بیشتر یک جشن مذهبی می‌دانند تا جشنی فرهنگی، از 51% در سال 2013 به 46% در سال جاری کاهش یافته و این نسبت در میان جوان‌ترها پایین‌تر است.

به گفتۀ تام کراتن‌میکر، نویسندۀ حوزۀ دین در آمریکا، شاید بتوان گفت که نتایج این تحقیق بازتاب افزایش بی‌دینی در میان مردم آمریکاست. کراتن‌میکر می‌گوید: “وقتی تعداد آمریکایی‌هایی که از مسیحیت و به طور کلّی از دین روی‌گردان شده‌اند روزبه‌روز افزایش می‌یابد، منطقی است که این افراد رویکرد سکولارتری نسبت به کریسمس اتخاذ می‌کنند.”

یکی از تکان‌دهنده‌ترین بخش‌های این نظرسنجی مربوط به دیدگاه مردم آمریکا نسبت به روایت تولّد مسیح در کتاب مقدّس بود. نظرسنجی پیو نشان داد نسبت افرادی که به واقعی بودنِ اتّفاقاتی مثل تولّد عیسی از باکره اعتقاد دارند در مقایسه با گذشته کاهش داشته است. البته گفتنی است که علاوه بر بی‌دین‌تر شدنِ مردم، ماهیت اعتقادات پروتستان‌ها نیز از علل این سیر نزولی است؛ چراکه اکثریت پروتستان‌ها درباره باکرگی حضرت مریم تردید می‌کنند.

به گفتۀ مایک مک‌هارگ، نویسندۀ مسیحی (که غالباً در مکتوباتش به موضوع تردید در مسیحیت می‌پردازد)، این روند نشان می‌دهد که مردم دیگر در مقایسه با گذشته حکایت کریسمس را یک واقعیت علمی و عینی نمی‌دانند. او می‌گوید پروتستان‌ها و ملحدها هر دو برای تفسیر ادّعاهای مذهبی، از چهارچوب تجدّدخواهانه‌ای استفاده می‌کنند. هر دوی اینها منطق را ابزاری اساسی برای تشخیص واقع از غیرواقع می‌دانند. لذا مردم سؤال‌های مختلفی دربارۀ روایت کتاب مقدس از کریسمس دارند: چرا نویسندگان انجیل داستان را این گونه نقل کرده‌اند؟ مخاطب نوشته‌های آنها که بوده است؟ این حکایات چه کمکی به انسان قرن بیست و یکمی‌ای می‌کند که به دنبال معنا می‌گردد؟

رسانه‌های محافظه‌کار (و خود دونالد ترامپ) نیروی بسیاری را صرف مقابله با «کریسمس‌ستیزی» کرده‌اند، اما این طور که به نظر می‌رسد بسیاری از مردم آمریکا نگران این تحوّل فرهنگی نیستند و اهمیت چندانی نمی‌دهند که کریسمس دارد رنگ و بوی مذهبی خود را می‌بازد.

طبق تحقیقات صورت‌گرفته، برای بیش از نیمی از مردم آمریکا فرقی نمی‌کند که فروشنده‌ها با عبارت «کریسمس مبارک» به آنها خوشامد بگویند، یا با عبارت «تعطیلات خوشی داشته باشید». علاوه‌براین، تعداد فزاینده‌ای از مردم مخالف به نمایش درآمدن نمادهای مذهبی در اماکن دولتی و عمومی هستند.

کریسمس رنگ و بوی مذهبی خود را می‌بازد

مدارای مذهبی در کوبا

به گزارش ددین‌آنلاین، الجزیره یک سال پس از درگذشت کاسترو سفری به شهر هاوانا، پایتخت کوبا ترتیب داد تا جوامع مختلف مذهبی را که در این کشور در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند مورد بررسی قرار دهد.
 

فیدل بابانی یکی از تاریخ‌نویسان «کنیسۀ بیت شلوم» در مرکز شهر هاوانا است. این کنیسه در سال 1952 ساخته شد. حتی فیدل کاسترو نیز در چند سال اخیر در جشن‌های جامعۀ یهودیان شرکت می‌کرد.

یعقوب راهنمای مذهبیِ کنیسۀ «آدات اسرائیل»، تنها کنیسۀ ارتدوکس در کوبا است.
 

در این تصویر یکی از پدران کلیسای ارتدوکس یونانی در حال دعا و نیایش است. جمعیت پیروان این کلیسا در سال‌های گذشته افزایش یافته است. کلیسای ارتدوکس یونانی در نزدیکی گردشگاه ساحلی هاوانا واقع شده است.

کلیسای «نوسترا سنورا دا کازان» که یک کلیسای ارتدوکس روسی است در سال 2008 به عنوان یک بنای نمادین آغاز به کار کرد.

مسجد عبدالله در ماه ژوئیۀ 2015 افتتاح شد. در این مسجد مسلمانان هاوانا به نسخِ اسپانیایی قرآن دسترسی دارند. جمعیت مسلمانان در کوبا در حال افزایش است و در حال حاضر حدود نه هزار مسلمان در این جزیره زندگی می‌کنند.

امینه متولد کوباست و در همین کشور بزرگ شده است. از اسلام آوردن او سال‌ها می‌گذرد. امینه یکی از معدود زنانی است که در این جزیره نقاب بر چهره می‌زند.
 

میشل یک راهب ذن است که متولّی صومعۀ بوداییِ «ذن دوجو» در مرکز هاوانا است.

مدارای مذهبی در کوبا

به گزارش ددین‌آنلاین، الجزیره یک سال پس از درگذشت کاسترو سفری به شهر هاوانا، پایتخت کوبا ترتیب داد تا جوامع مختلف مذهبی را که در این کشور در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند مورد بررسی قرار دهد.
 

فیدل بابانی یکی از تاریخ‌نویسان «کنیسۀ بیت شلوم» در مرکز شهر هاوانا است. این کنیسه در سال 1952 ساخته شد. حتی فیدل کاسترو نیز در چند سال اخیر در جشن‌های جامعۀ یهودیان شرکت می‌کرد.

یعقوب راهنمای مذهبیِ کنیسۀ «آدات اسرائیل»، تنها کنیسۀ ارتدوکس در کوبا است.
 

در این تصویر یکی از پدران کلیسای ارتدوکس یونانی در حال دعا و نیایش است. جمعیت پیروان این کلیسا در سال‌های گذشته افزایش یافته است. کلیسای ارتدوکس یونانی در نزدیکی گردشگاه ساحلی هاوانا واقع شده است.

کلیسای «نوسترا سنورا دا کازان» که یک کلیسای ارتدوکس روسی است در سال 2008 به عنوان یک بنای نمادین آغاز به کار کرد.

مسجد عبدالله در ماه ژوئیۀ 2015 افتتاح شد. در این مسجد مسلمانان هاوانا به نسخِ اسپانیایی قرآن دسترسی دارند. جمعیت مسلمانان در کوبا در حال افزایش است و در حال حاضر حدود نه هزار مسلمان در این جزیره زندگی می‌کنند.

امینه متولد کوباست و در همین کشور بزرگ شده است. از اسلام آوردن او سال‌ها می‌گذرد. امینه یکی از معدود زنانی است که در این جزیره نقاب بر چهره می‌زند.
 

میشل یک راهب ذن است که متولّی صومعۀ بوداییِ «ذن دوجو» در مرکز هاوانا است.

مدارای مذهبی در کوبا