چپ نو ایرانی
در این جا به برخی از مهمترین اندیشمندان چپ نو و یا اثرگذاران بر این جریان اشاره میشود. آنتونیو گرامشی، با خلق و بسط دو مفهوم هژمونی، و جامعه مدنی؛ و گئورک لوکاچ با کتاب «تایخ و آگاهی طبقاتی» بر نئومارکسیسم بسیار اثرگذار بودند. غالباً در ادبیات اندیشه سیاسی، جریان نئومارکسیسم، با ایدههای مکتب فرانکفورت (مکتب انتقادی) شناخته میشود. این مکتب بیشترین تأثیر را بر «چپ نو وطنی» داشته است. اعضای اصلی مکتب فرانکفورت عبارتند از ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، و یورگن هابرماس. برخی مباحث مطرح شده توسط این مکتب بدین قرار است: نقد فاشیسم، نقد سرمایهداری دولتی و سوسیالیسم دولتی، نقد عقل ابزاری، ارتباط ابزاری و انسان شیء گشته، نقد توتالیتاریسم به عنوان شکل غالب در قرن معاصر، نقد تکنولوژی، دیالکتیک روشنگری (آدورنو و هورکهایمر)، روانکاوی، صنعت فرهنگ (آدورنو)، زیست جهان، و نظریه کنش ارتباطی (هابرماس)، کاربرد هنر در افزایش همبستگی اجتماعی (شایان مهر 1394: 13)، و از همه مهمتر، تأکید بیشتر بر عنصر فرهنگ به جای اقتصاد در تحلیلهای جامعهشناسانه، برخلاف سنت مارکسیسم ارتدوکس. جریان نئومارکسیسم، اکنون نمایندگانی چون «اسلاوی ژیژک»، «جورجو آگامبن»(ایده حیات برهنه، و انسان هوموساکر)، «ژاک رانسیر»(ایده سیاست رادیکال)، و «آلن بدیو»(ایده رخداد حقیقت) را دارد که بسیاری از آثار این متفکران توسط جریان «چپ نو ایرانی» ترجمه و به جامعه فکری ایرانی معرفی شدهاند. علاوه بر اینها، افرادی چون «ارنستو لاکلائو، و شانتال موفه»(نظریه گفتمان) نیز در دسته نئومارکسیستها قرار میگیرند. چپ نو ایرانی پس از شکست استالینیسم، هواداران چپ در ایران روزگار درازی را در گوشه عزلت گذراندند. اما دو عامل (آشنایی ایرانیان با پست مدرنیسم، و ظهور جریان روشنفکری دینی در ایران) سبب فعالیت دوباره برخی چپها در قالبی جدید شد (قرهبیگی 1392). عامل نخست، موجی از خوانشهای تازه را در مارکسیسم پدید آورد (همان). علاوه بر آن، در زمانه و زمینه ورود پستمدرنیسم به ایران، نئومارکسیستها معتقد بودند که میشد با تکیه بر «آدورنو» بدون دچار شدن به دگماتیزم و اتصال به تجربه شکست خورده شوروی، در برابر جریانات عقلستیز، عرفانی یا نسبیگرای پست مدرن ایستاد (فرهادپور و اردبیلی 1393). عامل دوم برخلاف عامل نخست، نوعی واکنش برای چپ نو در ایران ایجاد کرد. «عبدالکریم سروش» به عنوان نماینده اصلی روشنفکری دینی از زاویهای دینی، و همچنین به تبعیت از مرجع فکریاش (پوپر) نقدهای تندی به مارکسیسم داشت. براین اساس، الزامات نبرد نظری با مدرسه روشنفکری دینی، چپ نو را به نهضت ترجمه واداشت تا از این طریق به روششناسیها و مناظر تازه مجهز شود (قرهبیگی 1392 و کریمی 1391). در چنین فضایی، «مراد فرهادپور» به عنوان نماینده اصلی جریان فکری چپ نو، فعالیتهای فکری و جمعی خویش را آغاز کرد. جریانی که فرهادپور رهبر آن بود، در ابتدا به همراه «یوسف اباذری» دست به معرفی مکتب فرانکفورت در ایران زدند (فرهادپور و اردبیلی 1393). الف) فرانکفورتیهای ایرانی و مجله ارغنون این جریان در ابتدا در مجله ارغنون گرد هم آمدند. ارغنون، مجلهای فلسفی، فرهنگی و ادبی بود که با پیگیریهای احمد مسجدجامعی، در سال ۱۳۷۳ نخستین شماره خود را منتشر کرد. اعضای اولیه و اصلی آن مراد فرهادپور، و یوسف اباذری بودند (آقاجانزاده 1393). در این مجله، «عناصر اصلی تفکر مدرسه فرانکفورت در تعیین خطمشی نشریه به خوبی دیده میشد. ارغنون بیشتر به ترجمه میپرداخت تا تألیف و ترجمهها نیز بیشتر از متون نئومارکسیستی و متفکران ضد تجدد (مانند هایدگر) انتخاب میشد»(قوچانی 1394). مباحثی چون رمانتیسم، مدرنیسم، نقد ادبی نو، الهیات جدید، فلسفه تحلیلی، فرهنگ و زندگی روزمره، نوسازی، نظریه فیلم، عقلانیت، فلسفه اخلاق، روانکاوی، مسائل مدرنیسم و مبانی پست مدرنیسم در این نشریه بررسی گردید. در کل این پروژه، «بیشتر حاصل مصالحهای بود که بر طبق آن، گردانندگان ارغنون از پرداختن به امور انضمامی و سیاست پرهیز مینمودند و به منظور شناساندن سویههای مختلف فرهنگ و اندیشه غرب، متونی را گزینش و ترجمه میکردند. با این حال هرچه ارغنون پیش رفت، امکان تفکیک پروژههای فکری با مسائل انضمامی دشوارتر شد. در چنین شرایطی، در میان دستاندرکاران ارغنون این سؤال مطرح بود که نسبت ارغنون با مسائل روز چیست؟ فرهادپور مصر بود که اگر بناست به ناگزیر ارغنون را پایانی باشد، این پایان اتفاقاً باید لحنی سیاسیتر داشته باشد. در مقابل البته برخی اعضای دیگر، با این حد از صراحت موافق نبودند. بدین جهت، ارغنون در همان بزنگاهی که زمینه اجتماعی ممکن شدنش، یعنی اصلاحات و توسعه سیاسی رو به خاموشی میگرایید، با شماره مرگ در سال 1384 به کار خود پایان داد»(آقاجان زاده 1393). در همین ایام، فرهادپور با ترجمه کتاب «دیالکتیک روشنگری» هورکهایمر و آدورنو، و ترجمه و انتشار مقالات کتاب «علیه ایدهآلیسم» آدورنو، در جریان فکری دهه 80، خود و جریانش را بیش از پیش مطرح کرد (فرهادپور و اردبیلی 1393). ب) گروه رخداد خاموشی ارغنون، پایان کار نئومارکسیستها نبود. این جمع کم تعداد، در گروه جدید رخداد، فعالیتهای خود را از سر گرفتند. اما در این میان، سؤال این است که چرا گذر از مکتب فرانکفورت و مجله ارغنون، به تشکیل گروه رخداد (ترجمه آثار ژیژک، بدیو، آگامبن و رانسیر) منجر شد؟ فرهادپور و یارانش با پیش بردن پروژه مکتب فرانکفورت با بنبستهایی مواجه شدند و برای آنها این پرسش مطرح گردید که به رغم تمام انتقادات آدورنو نسبت به جزمیت، کلیت و تمامیت؛ آیا بالاخره ما به نوعی تئوری حقیقت نیاز نداریم؟ براین اساس، این جریان در ادامه پیروی از مکتب فرانکفورت، با فقدان نوعی نظریه حقیقت مواجه شدند و به این مسأله رسیدند که سوژه از کدام جایگاه میتواند حقیقت را بیان کند؟(فرهادپور و اردبیلی 1393). در همین دوران، آشنایی فرهادپور با «ژیژک» و دیدار با وی در انگلیس، مقدمات گذار از ارغنون به رخداد را فراهم کرد. به زعم او، تناقضات پروژه دیالکتیک روشنگری آدورنو از طریق «ژاک لکان» قابل رفع بودکه به واسطه آن، با سه ساحت اصلی در نظریهاش (امر خیالی، امر نمادین، و امر واقعی)، پیوندِ تاریخ و حقیقت امکانپذیر میشد. در آن زمان بود که فرهادپور و اصحابش همان پیوند روانکاوی و فلسفه را که با پیوند هگل و فروید در آدورنو ظاهر میشد، با پیوند هگل و «ژاک لکان» در ژیژک بازخوانی کردند (همان). در گروه ترجمه رخداد سه کتاب مهم ترجمه شده است. کتاب نخست «رخداد» در سال 1384 چاپ شد که مجموعه مقالاتی از ژیژک را در سه حوزه نظریه، سیاست، و دین در برمیگرفت. کتاب دوم، مجموعهای است با نام «قانون و خشونت» که در آن، آرای جورجو آگامبن، ژاک رانسیر، والتر بنیامین و غیره تفسیر و تبیین شده است. کتاب سوم نیز به ترجمه آثار آلن بدیو اختصاص داشت (کریمی 1391). در هر صورت، با توجه به کتابهای ترجمه شده توسط این مجموعه، عنوان رخداد (Event) که از کلیدیترین مفاهیم تفکر آلن بدیو است، بر کتابهای این جمع نقش بست (همان) و عنوان «حلقه رخداد» به نحوی نمادین برروی این جمع باقی ماند. از جمله مترجمانی که با این حلقه همکاری نمودند میتوان به صالح نجفی، امید مهرگان، مازیار اسلامی، آرش ویسی، بارانه عمادیان، و مجتبی گلمحمدی اشاره نمود (آقاجانزاده 1393). پس از ارغنون و رخداد، برخی از این افراد در «مؤسسه مطالعات سیاسی- اقتصادی پرسش» به ارائه درسگفتارها، سمینارها و تدریس مباحث تئوریک خود پرداختند. همچنین در حال حاضر، این رفقای قدیمی در وبسایت «تز یازدهم» مطالب ایدئولوژیک خود را منتشر میکنند. ج) پروژه ترجمه- تفکر فرهادپور در سال 1378 و در مقدمه کتاب «عقل افسرده» به معرفی ایده تفکر-ترجمه خود پرداخت. به اعتقاد او، «در دوره معاصر ترجمه به وسیعترین معنای کلمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست»(فرهادپور 1393). محصولات عرصههای گوناگون فرهنگ ما حاصل اشکال گوناگونی از ترجمه ناخودآگاهند. یعنی محصول نوعی تقلید و بازتولید ناآگاهانه تکهپارههایی از فرهنگ و زندگی مدرن»(دباغ 1390: ص 44). بحران تفکر در ایران، ناکامی آکادمی در ایجاد نقش خود، گرفتاری زبان بیگانه بهعنوان ابزاری برای تفکر، و انبوهی از مسائل سیاسی و اجتماعی دیگر، فرهادپور را بر آن داشت تا ترجمه را بهعنوان «دردنشان بیماری تفکر در ایران» مطرح سازد. او بعدها نظریه «ترجمه-تفکر» را بسط داد و صورت نهایی آن را در کتاب «پارههای فکر» منتشر کرد (فرهادپور 1393). در این نظریه وی معتقد است که نه فقط ارتباط ما با مدرنیته غربی از طریق ترجمه حاصل میشود بلکه مهمتر از آن، ارتباطمان با خود نیز از راه ترجمه ممکن میگردد. برای این که گذشته ما به نحوی کامل و آگاهانه وارد مدرنیته و تاریخ شود؛ باید آثار مربوط به فرهنگ خودمان را نیز به هر دو معنای محدود و گسترده کلمه، ترجمه کرده تا بتوانیم این آثار را در متن وضعیت فعلیمان برای خود معنا کنیم»(دباغ 1390: ص 45). ج) نقدها به چپ نو: تلاش چپ نو ایرانی در تولید ادبیات و جریانسازی فکری با نقدهایی (از سوی چپهای سنتی، متفکران لیبرال، و یا روشنفکران دینی) همراه بوده است. برخی از این انتقادات به صورت مختصر ذکر میگردد: 1. چپ نو وطنی به جای پایبندی به حفظ ارزشهای برابریخواهانه، با پیش کشیدن محافظهکاری بورژوامنشانه، تنها منتظر وقوع «رخداد» است تا پس از آن، دست به تفسیرهای روشنفکرانه بزند. اما گویا فراموش کرده که روزی رؤیای تغییر جهان به جای تفسیر جهان را داشته است (شوهانی 1393: 68). 2. این جریان متأثر از مقوله «صنعت فرهنگ»، به سویههای ایدئولوژیک نظام جهانی سرمایه در رسانه، فضای مجازی، آکادمی، و سیاست میپردازد غافل از این که خود نه تنها قواعد آن را میپذیرد بلکه فعالانه در آن مشارکت نیز میجوید. آیا چهره شدن روشنفکرانی چون مراد فرهادپور، به جز از طریق سیستم ستارهسازی (که از نظام هالیوودی متأثر است) امکانپذیر بود؟(همان). 3. آیا ترجمه به مثابه یگانه راه تفکر، نوعی امتناع از اندیشیدن در مسائل بومی و طرح دوباره مسأله مرکز-پیرامون نیست؟ ترجمه، آن هم با گزینشی که رخ میدهد، تا چه حد با مهمترین مسائل تاریخی ما ارتباط دارد؟(همان). 4. فرهادپور بین دو مفهوم ترجمه، و تفکر خلط کرده است. مؤلفه مفهومسازی فارق میان ترجمه و تفکر است. متفکر مفهومسازی میکند. این مفهومسازی اولاً ناظر به تبیین وضعیت کنونی ما و نسبت ما با سنت است. ثانیاً، در این ایدهپردازیها احیاناً راهکارهایی برای خروج از وضعیت دشواری که در آن به سر میبریم نیز دیده میشود. اما این مفهومسازی در کار مترجمان دیده نمیشود (دباغ 1390: ص 48). منابع 1. آقاجانزاده، هادی، تأملاتی بر سیاست ترجمه گروه رخداد، پایان ارغنون، آغاز رخداد: روایت یک گذار، http://www.hamooniran.ir، 20 فروردین 1393. 2. دباغ، سروش، ترنم موزون حزن، تأملاتی در روشنفکری معاصر، تهران: انتشارات کویر:1390، چاپ نخست. 3. شایانمهر، علیرضا، تئودور آدورنو، تهران: نشر اختران، 1394، چاپ نخست. 4. شوهانی، سیاوش، به نام چپ؛ به کام راست، مجله فرهنگ امروز، شماره دوم، پاییز 1393، ص 68. 5. فرهادپور، مراد، گفتوگو با مراد فرهادپور؛ ترجمه، استعارهای برای تفکر، سایت فرهنگ امروز به نقل از سایت تز یازدهم، 12 دی 1393. 6. فرهادپور، مراد، و محمدمهدی اردبیلی، هگل افق تفکر ماست، گفتگو با مراد فرهادپور، http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/ 8 تیر 1393. 7. قرهبیگی، مصیب، خوانشی انتقادی بر آراء مراد فرهادپور؛ تفکر سانتریفیوژی، سایت فرهنگ امروز، 26 آبان 92. 8. قوچانی، محمد، نئومارکسیسم و بحران جامعه نشناسی؛ چگونه نئومارکسیسم از نئولیبرالیسم هیولا میسازد، مجله مهرنامه، شماره 41، اردبیهشت 1394. 9. کریمی، روزبه، نگاهی به اصول و بنیانهای پروژه ترجمانی «رخداد»؛ ترجمه و دیگر چه؟، مجله مهرنامه، شماره ۲۰، فروردین ۱۳۹۱. |
چپ نو ایرانی
در این جا به برخی از مهمترین اندیشمندان چپ نو و یا اثرگذاران بر این جریان اشاره میشود. آنتونیو گرامشی، با خلق و بسط دو مفهوم هژمونی، و جامعه مدنی؛ و گئورک لوکاچ با کتاب «تایخ و آگاهی طبقاتی» بر نئومارکسیسم بسیار اثرگذار بودند. غالباً در ادبیات اندیشه سیاسی، جریان نئومارکسیسم، با ایدههای مکتب فرانکفورت (مکتب انتقادی) شناخته میشود. این مکتب بیشترین تأثیر را بر «چپ نو وطنی» داشته است. اعضای اصلی مکتب فرانکفورت عبارتند از ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، و یورگن هابرماس. برخی مباحث مطرح شده توسط این مکتب بدین قرار است: نقد فاشیسم، نقد سرمایهداری دولتی و سوسیالیسم دولتی، نقد عقل ابزاری، ارتباط ابزاری و انسان شیء گشته، نقد توتالیتاریسم به عنوان شکل غالب در قرن معاصر، نقد تکنولوژی، دیالکتیک روشنگری (آدورنو و هورکهایمر)، روانکاوی، صنعت فرهنگ (آدورنو)، زیست جهان، و نظریه کنش ارتباطی (هابرماس)، کاربرد هنر در افزایش همبستگی اجتماعی (شایان مهر 1394: 13)، و از همه مهمتر، تأکید بیشتر بر عنصر فرهنگ به جای اقتصاد در تحلیلهای جامعهشناسانه، برخلاف سنت مارکسیسم ارتدوکس. جریان نئومارکسیسم، اکنون نمایندگانی چون «اسلاوی ژیژک»، «جورجو آگامبن»(ایده حیات برهنه، و انسان هوموساکر)، «ژاک رانسیر»(ایده سیاست رادیکال)، و «آلن بدیو»(ایده رخداد حقیقت) را دارد که بسیاری از آثار این متفکران توسط جریان «چپ نو ایرانی» ترجمه و به جامعه فکری ایرانی معرفی شدهاند. علاوه بر اینها، افرادی چون «ارنستو لاکلائو، و شانتال موفه»(نظریه گفتمان) نیز در دسته نئومارکسیستها قرار میگیرند. چپ نو ایرانی پس از شکست استالینیسم، هواداران چپ در ایران روزگار درازی را در گوشه عزلت گذراندند. اما دو عامل (آشنایی ایرانیان با پست مدرنیسم، و ظهور جریان روشنفکری دینی در ایران) سبب فعالیت دوباره برخی چپها در قالبی جدید شد (قرهبیگی 1392). عامل نخست، موجی از خوانشهای تازه را در مارکسیسم پدید آورد (همان). علاوه بر آن، در زمانه و زمینه ورود پستمدرنیسم به ایران، نئومارکسیستها معتقد بودند که میشد با تکیه بر «آدورنو» بدون دچار شدن به دگماتیزم و اتصال به تجربه شکست خورده شوروی، در برابر جریانات عقلستیز، عرفانی یا نسبیگرای پست مدرن ایستاد (فرهادپور و اردبیلی 1393). عامل دوم برخلاف عامل نخست، نوعی واکنش برای چپ نو در ایران ایجاد کرد. «عبدالکریم سروش» به عنوان نماینده اصلی روشنفکری دینی از زاویهای دینی، و همچنین به تبعیت از مرجع فکریاش (پوپر) نقدهای تندی به مارکسیسم داشت. براین اساس، الزامات نبرد نظری با مدرسه روشنفکری دینی، چپ نو را به نهضت ترجمه واداشت تا از این طریق به روششناسیها و مناظر تازه مجهز شود (قرهبیگی 1392 و کریمی 1391). در چنین فضایی، «مراد فرهادپور» به عنوان نماینده اصلی جریان فکری چپ نو، فعالیتهای فکری و جمعی خویش را آغاز کرد. جریانی که فرهادپور رهبر آن بود، در ابتدا به همراه «یوسف اباذری» دست به معرفی مکتب فرانکفورت در ایران زدند (فرهادپور و اردبیلی 1393). الف) فرانکفورتیهای ایرانی و مجله ارغنون این جریان در ابتدا در مجله ارغنون گرد هم آمدند. ارغنون، مجلهای فلسفی، فرهنگی و ادبی بود که با پیگیریهای احمد مسجدجامعی، در سال ۱۳۷۳ نخستین شماره خود را منتشر کرد. اعضای اولیه و اصلی آن مراد فرهادپور، و یوسف اباذری بودند (آقاجانزاده 1393). در این مجله، «عناصر اصلی تفکر مدرسه فرانکفورت در تعیین خطمشی نشریه به خوبی دیده میشد. ارغنون بیشتر به ترجمه میپرداخت تا تألیف و ترجمهها نیز بیشتر از متون نئومارکسیستی و متفکران ضد تجدد (مانند هایدگر) انتخاب میشد»(قوچانی 1394). مباحثی چون رمانتیسم، مدرنیسم، نقد ادبی نو، الهیات جدید، فلسفه تحلیلی، فرهنگ و زندگی روزمره، نوسازی، نظریه فیلم، عقلانیت، فلسفه اخلاق، روانکاوی، مسائل مدرنیسم و مبانی پست مدرنیسم در این نشریه بررسی گردید. در کل این پروژه، «بیشتر حاصل مصالحهای بود که بر طبق آن، گردانندگان ارغنون از پرداختن به امور انضمامی و سیاست پرهیز مینمودند و به منظور شناساندن سویههای مختلف فرهنگ و اندیشه غرب، متونی را گزینش و ترجمه میکردند. با این حال هرچه ارغنون پیش رفت، امکان تفکیک پروژههای فکری با مسائل انضمامی دشوارتر شد. در چنین شرایطی، در میان دستاندرکاران ارغنون این سؤال مطرح بود که نسبت ارغنون با مسائل روز چیست؟ فرهادپور مصر بود که اگر بناست به ناگزیر ارغنون را پایانی باشد، این پایان اتفاقاً باید لحنی سیاسیتر داشته باشد. در مقابل البته برخی اعضای دیگر، با این حد از صراحت موافق نبودند. بدین جهت، ارغنون در همان بزنگاهی که زمینه اجتماعی ممکن شدنش، یعنی اصلاحات و توسعه سیاسی رو به خاموشی میگرایید، با شماره مرگ در سال 1384 به کار خود پایان داد»(آقاجان زاده 1393). در همین ایام، فرهادپور با ترجمه کتاب «دیالکتیک روشنگری» هورکهایمر و آدورنو، و ترجمه و انتشار مقالات کتاب «علیه ایدهآلیسم» آدورنو، در جریان فکری دهه 80، خود و جریانش را بیش از پیش مطرح کرد (فرهادپور و اردبیلی 1393). ب) گروه رخداد خاموشی ارغنون، پایان کار نئومارکسیستها نبود. این جمع کم تعداد، در گروه جدید رخداد، فعالیتهای خود را از سر گرفتند. اما در این میان، سؤال این است که چرا گذر از مکتب فرانکفورت و مجله ارغنون، به تشکیل گروه رخداد (ترجمه آثار ژیژک، بدیو، آگامبن و رانسیر) منجر شد؟ فرهادپور و یارانش با پیش بردن پروژه مکتب فرانکفورت با بنبستهایی مواجه شدند و برای آنها این پرسش مطرح گردید که به رغم تمام انتقادات آدورنو نسبت به جزمیت، کلیت و تمامیت؛ آیا بالاخره ما به نوعی تئوری حقیقت نیاز نداریم؟ براین اساس، این جریان در ادامه پیروی از مکتب فرانکفورت، با فقدان نوعی نظریه حقیقت مواجه شدند و به این مسأله رسیدند که سوژه از کدام جایگاه میتواند حقیقت را بیان کند؟(فرهادپور و اردبیلی 1393). در همین دوران، آشنایی فرهادپور با «ژیژک» و دیدار با وی در انگلیس، مقدمات گذار از ارغنون به رخداد را فراهم کرد. به زعم او، تناقضات پروژه دیالکتیک روشنگری آدورنو از طریق «ژاک لکان» قابل رفع بودکه به واسطه آن، با سه ساحت اصلی در نظریهاش (امر خیالی، امر نمادین، و امر واقعی)، پیوندِ تاریخ و حقیقت امکانپذیر میشد. در آن زمان بود که فرهادپور و اصحابش همان پیوند روانکاوی و فلسفه را که با پیوند هگل و فروید در آدورنو ظاهر میشد، با پیوند هگل و «ژاک لکان» در ژیژک بازخوانی کردند (همان). در گروه ترجمه رخداد سه کتاب مهم ترجمه شده است. کتاب نخست «رخداد» در سال 1384 چاپ شد که مجموعه مقالاتی از ژیژک را در سه حوزه نظریه، سیاست، و دین در برمیگرفت. کتاب دوم، مجموعهای است با نام «قانون و خشونت» که در آن، آرای جورجو آگامبن، ژاک رانسیر، والتر بنیامین و غیره تفسیر و تبیین شده است. کتاب سوم نیز به ترجمه آثار آلن بدیو اختصاص داشت (کریمی 1391). در هر صورت، با توجه به کتابهای ترجمه شده توسط این مجموعه، عنوان رخداد (Event) که از کلیدیترین مفاهیم تفکر آلن بدیو است، بر کتابهای این جمع نقش بست (همان) و عنوان «حلقه رخداد» به نحوی نمادین برروی این جمع باقی ماند. از جمله مترجمانی که با این حلقه همکاری نمودند میتوان به صالح نجفی، امید مهرگان، مازیار اسلامی، آرش ویسی، بارانه عمادیان، و مجتبی گلمحمدی اشاره نمود (آقاجانزاده 1393). پس از ارغنون و رخداد، برخی از این افراد در «مؤسسه مطالعات سیاسی- اقتصادی پرسش» به ارائه درسگفتارها، سمینارها و تدریس مباحث تئوریک خود پرداختند. همچنین در حال حاضر، این رفقای قدیمی در وبسایت «تز یازدهم» مطالب ایدئولوژیک خود را منتشر میکنند. ج) پروژه ترجمه- تفکر فرهادپور در سال 1378 و در مقدمه کتاب «عقل افسرده» به معرفی ایده تفکر-ترجمه خود پرداخت. به اعتقاد او، «در دوره معاصر ترجمه به وسیعترین معنای کلمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست»(فرهادپور 1393). محصولات عرصههای گوناگون فرهنگ ما حاصل اشکال گوناگونی از ترجمه ناخودآگاهند. یعنی محصول نوعی تقلید و بازتولید ناآگاهانه تکهپارههایی از فرهنگ و زندگی مدرن»(دباغ 1390: ص 44). بحران تفکر در ایران، ناکامی آکادمی در ایجاد نقش خود، گرفتاری زبان بیگانه بهعنوان ابزاری برای تفکر، و انبوهی از مسائل سیاسی و اجتماعی دیگر، فرهادپور را بر آن داشت تا ترجمه را بهعنوان «دردنشان بیماری تفکر در ایران» مطرح سازد. او بعدها نظریه «ترجمه-تفکر» را بسط داد و صورت نهایی آن را در کتاب «پارههای فکر» منتشر کرد (فرهادپور 1393). در این نظریه وی معتقد است که نه فقط ارتباط ما با مدرنیته غربی از طریق ترجمه حاصل میشود بلکه مهمتر از آن، ارتباطمان با خود نیز از راه ترجمه ممکن میگردد. برای این که گذشته ما به نحوی کامل و آگاهانه وارد مدرنیته و تاریخ شود؛ باید آثار مربوط به فرهنگ خودمان را نیز به هر دو معنای محدود و گسترده کلمه، ترجمه کرده تا بتوانیم این آثار را در متن وضعیت فعلیمان برای خود معنا کنیم»(دباغ 1390: ص 45). ج) نقدها به چپ نو: تلاش چپ نو ایرانی در تولید ادبیات و جریانسازی فکری با نقدهایی (از سوی چپهای سنتی، متفکران لیبرال، و یا روشنفکران دینی) همراه بوده است. برخی از این انتقادات به صورت مختصر ذکر میگردد: 1. چپ نو وطنی به جای پایبندی به حفظ ارزشهای برابریخواهانه، با پیش کشیدن محافظهکاری بورژوامنشانه، تنها منتظر وقوع «رخداد» است تا پس از آن، دست به تفسیرهای روشنفکرانه بزند. اما گویا فراموش کرده که روزی رؤیای تغییر جهان به جای تفسیر جهان را داشته است (شوهانی 1393: 68). 2. این جریان متأثر از مقوله «صنعت فرهنگ»، به سویههای ایدئولوژیک نظام جهانی سرمایه در رسانه، فضای مجازی، آکادمی، و سیاست میپردازد غافل از این که خود نه تنها قواعد آن را میپذیرد بلکه فعالانه در آن مشارکت نیز میجوید. آیا چهره شدن روشنفکرانی چون مراد فرهادپور، به جز از طریق سیستم ستارهسازی (که از نظام هالیوودی متأثر است) امکانپذیر بود؟(همان). 3. آیا ترجمه به مثابه یگانه راه تفکر، نوعی امتناع از اندیشیدن در مسائل بومی و طرح دوباره مسأله مرکز-پیرامون نیست؟ ترجمه، آن هم با گزینشی که رخ میدهد، تا چه حد با مهمترین مسائل تاریخی ما ارتباط دارد؟(همان). 4. فرهادپور بین دو مفهوم ترجمه، و تفکر خلط کرده است. مؤلفه مفهومسازی فارق میان ترجمه و تفکر است. متفکر مفهومسازی میکند. این مفهومسازی اولاً ناظر به تبیین وضعیت کنونی ما و نسبت ما با سنت است. ثانیاً، در این ایدهپردازیها احیاناً راهکارهایی برای خروج از وضعیت دشواری که در آن به سر میبریم نیز دیده میشود. اما این مفهومسازی در کار مترجمان دیده نمیشود (دباغ 1390: ص 48). منابع 1. آقاجانزاده، هادی، تأملاتی بر سیاست ترجمه گروه رخداد، پایان ارغنون، آغاز رخداد: روایت یک گذار، http://www.hamooniran.ir، 20 فروردین 1393. 2. دباغ، سروش، ترنم موزون حزن، تأملاتی در روشنفکری معاصر، تهران: انتشارات کویر:1390، چاپ نخست. 3. شایانمهر، علیرضا، تئودور آدورنو، تهران: نشر اختران، 1394، چاپ نخست. 4. شوهانی، سیاوش، به نام چپ؛ به کام راست، مجله فرهنگ امروز، شماره دوم، پاییز 1393، ص 68. 5. فرهادپور، مراد، گفتوگو با مراد فرهادپور؛ ترجمه، استعارهای برای تفکر، سایت فرهنگ امروز به نقل از سایت تز یازدهم، 12 دی 1393. 6. فرهادپور، مراد، و محمدمهدی اردبیلی، هگل افق تفکر ماست، گفتگو با مراد فرهادپور، http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/ 8 تیر 1393. 7. قرهبیگی، مصیب، خوانشی انتقادی بر آراء مراد فرهادپور؛ تفکر سانتریفیوژی، سایت فرهنگ امروز، 26 آبان 92. 8. قوچانی، محمد، نئومارکسیسم و بحران جامعه نشناسی؛ چگونه نئومارکسیسم از نئولیبرالیسم هیولا میسازد، مجله مهرنامه، شماره 41، اردبیهشت 1394. 9. کریمی، روزبه، نگاهی به اصول و بنیانهای پروژه ترجمانی «رخداد»؛ ترجمه و دیگر چه؟، مجله مهرنامه، شماره ۲۰، فروردین ۱۳۹۱. |
چپ نو ایرانی