مفهوم رابطه بین اقتصاد و فرهنگ :
برای درک رابطه اقتصاد و فرهنگ باید به خاستگاه این دو نظر افکند . خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبیری میتوان، جامعه تلقی نمود، البته روشن است که وحی نیز می تواند منشأ فرهنگ یا جنبه هایی از اقتصاد باشد و اینکه می گوییم خاستگاه این دو، جامعه است با نکته مذکور هیچ تناقضی ندارد، چرا که فرهنگ با توجه به تعریفی که ارائه کردیم، شامل وحی که توسط انسان در محیط جامعه پذیرفته شده نیز می باشد . از این رو منظور از خاستگاه و منشأ، منشأ نهایی نیست که از آن نظر، خاستگاه و منشأ همه عالمن ( فرهنگ و جامعه و … ) ، مبداء هستی است، بلکه منشأ بلاواسط مورد نظر است بنابراین ارتباط بین اقتصاد و فرهنگ را باید در خاستگاه آن که جامعه است جستجو کرد.
جامعه نوعی سیستم اجتماعی است . سیستم اجتماعی ، معلول روابط اجتماعی است. روابط اجتماعی بر خلاف روابط طبیعی، اموری قطعی و تکوینی نیستند . روابط اجتماعی درهر سیستم اجتماعی، قابل تبدیل و تغییر است . تفاوت بین سیستم اجتماعی با سیستم های طبیعی در همین جاست . قطعیتی که بر رابطه بین پدیده های طبیعی حاکم است ، نوع روابط را تعیین میکند و بنابراین بین پدیده و علت آن رابطه یک به یک وجود دارد و تعددی در کار نیست . ولی بر روابط انسانی در سیستمهای انسانی، به علت وجود اختیار و آگاهی در انسان، قطعیت حاکم نیست و انسان در شرایط معین می تواند به یک عامل مشخص، پاسخ های متفاوتی بدهد و این پاسخ های متعدد، چیزی جز وجود کثرت و گزینه های متفاوت نیست . با تعدد و وجود گزینههای متفاوت است که پدیده ای به نام (انتخاب) معنا پیدا میکند و از میان روابط ممکن بین پدیده ها، ناگزیر باید یکی را برگزید. به این دلیل است که روابط اجتماعی با وجود اراده و اختیار در انسان ماهیتاً انتخابی اند. روابط اقتصادی انسان از جمله روابط اجتماعی نیز محسوب میشود و بنابراین، در اصل، ماهیتی انتخابی دارد . آنگاه که مسأله انتخاب پیش میآید، به ناچار از ملاک و معیار سخن به میان میآید: یعنی سبک و سنگین کردن و سنجیدن و ارزیابی گزینه های ممکن و متفاوت . این امر توسط (نظام ترجیحی) افراد صورت می گیرد که پاره سنگ ارزش ترازوی ارزیابی گزینه ها را فراهم میسازد . نوع وزنه و باری که در نظام ترجیحی هر فرد ارزش و اعتبار دارد صرفاً منوط به خواست و اراده و اختیار اوست و هر مطلوبی که خواست و اراده انسان بدان تعلق گیرد و به عنوان وزنه و بار، در نظام ترجیحی به کار رود، حامل ارزش است چنانچه قبلاً در تعریف فرهنگ ملاحظه شد ارزش خمیر مایه بعد غیر مادی فرهنگ است . بنابراین ملاحظه می شود که رابطه تنگاتنگی بین اقتصاد و فرهنگ وجود دارد.
اگر بخواهیم رابطه فرهنگ و اقتصاد را به شکل دیگری بیان کنیم شاید بتوان گفت:
۱-رفتارهای پایدار انسانی حاصل و متأثر از فرهنگ است.
۲-فعالیتهای اقتصادی از جمله رفتارهای اقتصادی انسان است و در نتیجه جزیی از مجموعه رفتارهای انسانی به شمار می آید .
۳-رفتارهای اقتصادی ( غیر از رفتارهای ناپایدار و استدلالی ) ، مبتنی بر فرهنگ است و رفتارهای پایدار خاص، نتیجه فرهنگ خاص است . بنابراین رفتارهای پایدار خاص اقتصادی نتیجه فرهنگی خاصی است . توسعه اقتصادی نیز به وضعیتی خاص از اقتصاد اطلاق می شود و هر وضعیت خاص اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است . بنابراین توسعه اقتصادی نتیجه رفتارهای خاصی است و این رفتارهای خاص، نیز نتیجه فرهنگی خاص بوده و به همین دلیل می توان نتیجه گرفت که توسعه اقتصادی نیز وضعیت فرهنگی خاص خود را می طلبد
در تعاریف انسان و حیوان مهم ترین متغیری که به ذهن می رسد موضوع سخن گفتن است و برای همین انسان را حیوان ناطق می دانستند. استاد مطهری تفاوت انسان و حیوان را در بینش ها و نگرشها می داند. زندگی انسان از ابعاد مختلفی از جمله سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی دارد. اما فرهنگ و اقتصاد دو مقوله ای است که با هم ارتباط تنگاتنگی دارند . مثلاً کسی که در آمدش پایین است از کالاهای فرهنگی گران استفاده نمی کند. فرهنگ مجموعه ای از بینش ها و کنش ها و معقولات و محصولات در طول تاریخ یک جامعه است که از نسلی به نسل دیگر در همان جامعه منتقل می شود اقتصاد شامل همه فعالیت ها و معادله هایی است که مربوط به معشیت و زندگی مادی انسان است.
تبیین رابزه اقتصاد فرهنگ و فرهنگ
در رابطه اقتصاد و فرهنگ دیدگاههای متفاوتی وجود دارد.
در دیدگاه غربی که ریشه در نظریه های سرمایه داری دارد کارل مارکس با نگاهی انتقادی اقتصاد را زیر بنای زندگی انسانی و همه ابعاد دیگر حتی هنر و فرهنگ را نشأت گرفته از آن می دانند در این دیدگاه به اسالت انسان اشاره می کند و به رفاه و آسایش او در همین دنیا اهمیت می دهد به همین جهت اخلاق حول اصالت سود تعریف می شود.
استاد مطهری: زندگی انسان را به دو بخش مادی و معنوی تقسیم می کند و عنوان می کند که انسان به جنبه های مادی و معنو یبه طور مساوی نگاه میکند و حتی پارا فراتر گذاشته به معنویت بیشتر اهمیت میدهد اسلام اجازه نمی دهد که انسان برای به دست آوردن مادیات ، معنویات را زیر پا بگذارد.
با توجه به دید گاههای غربی غعالیت های فرهنگی وتی توجیه پذیر است که سود دهی اقتصادی داشته باشد و مطابق میل مصرف کننده در خوش گذرانی و بذت باشد.
اصلی ترین ترین محصول فرهنگی ، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و تبلیغات در جامعه مدرن است. فرهنگ توده معمولاً تجاری و زیان بار است و مانع رشد تخیل فرد می شود. و باعث می شود که همان هویتی یکسان داشته باشد در این دیدگاه اسلامی دنیا و آخرت با هم تفاوت دارند و تنها تفاوت آنها در این است که دنیا با ظاهری معرفی شده آخرت با باطن آن اگر توجه انسان در زندگی دنیا با خدا باشد دنیا را محلی برای رشد و محلی برای آمادگی برای زندگی ابدی اخرت داند.
در کل می توا گفت: اقتصاد زیر بنای زندگی است و دنیا در جهت دستیابی به اهداف عالی تر ، چون زندگی معنوی و اخرت است باید حدودی همچون پرهیز از مال دنیا و پرهیز از اسراف و تجمل گرایی است.
در بحث اقتصاد فرهنگ، میخواهیم بدانیم غرض از اقتصاد فرهنگ چیست و خاستگاهش در جامعه کجا است. همچنین میخواهیم به تأثیر حوزهی سیاست بر اقتصاد فرهنگ بپردازیم. بنابراین، ابتدا مفاهیم همعرض اقتصاد فرهنگ را مطرح میکنیم.
ساختار جامعه دارای سه بُعد اصلی است که این سه بعد، هویت جامعه را شکل میدهند: سیاست، فرهنگ و اقتصاد. نظیر این سه بعد در هویت انسان هم وجود دارد: روح، فکر و جسم. متناظر روح یا قلب در انسان، سیاست، متناظر فکر در او، مقولهی فرهنگ و متناظر جسم در انسان، اقتصاد در جامعه است. همانگونه که متغیر اصلی در انسان، روح اوست و فکر به تبع روح، و رفتار نیز به تبع فکر شکل میگیرد، در ساختار جامعه هم یکی از سه بعد سیاست، فرهنگ و اقتصاد متغیر اصلیاند.
در ساختار جامعه، سیاست پایگاه همبستگی تمایلات اجتماعی است؛ یعنی زمانی جامعه شکل میگیرد که میل و طلب اجتماعی حول یک محور جمع شود. وقتی تمایلات انسانها حول یک محور جمع شود، آنگاه اولیت مرحلهی پیدایش جامعه حاصل میگردد. جامعهی اسلامی ما نیز زمانی شکل گرفت که تمایلات عمومی جامعه از حول محور طاغوت جدا شده بود. مسلم است که رهبر جامعه نیز باید حول همین محور ایفای وظیفه کند تا به هدف مطلوب، یعنی وحدت و همبستگی برسد. تمایلات اجتماعی برابر با نظام انگیزشی جامعه است؛ یعنی میل اجتماعی همان کیفیت انگیزش جامعه است. همچنین سیاست بیانگر بنیان اخلاقی جامعه است؛ یعنی نوع گرایش افراد نشاندهندهی کیفیت اخلاق آنها است. بنابراین، در نهایت هرگاه اخلاق جامعه رشد کند، وجدان عمومی جامعه نیز به تکامل میرسد. با این توصیف، سیاست در بالاترین سطح ساختار جامعه قرار میگیرد.
پس از اینکه تمایلات عمومی جامعه همبستگی لازم را یافت و افراد آن همدل و همفکر شدند، این تمایلات وارد بخش فرهنگی جامعه میشود. پس بُعد اجتماعی دیگری که در جامعه وجود دارد، فرهنگ است که برابر فکر در هویت انسان است. فرهنگ مرحلهای است که در آن پذیرش نسبت به یک گرایش پیدا میشود که این پذیرش اجتماعی در سه سطح است: ۱) پذیرش نسبت به مفاهیم ارزشی؛ به عنوان مثال، جامعهی اسلامی، عفت و جهاد را ارزش، و خلاف آن را ضدارزش میداند؛ ۲)پذیرش نسبت به مفاهیم نظری: به این معنا که جامعه نحوهی خاصی از ادراکات نظری و فلسفی را قبول دارد؛ و ۳) پذیرش نسبت به مفاهیم کاربردی؛ به عنوان مثال، پشتوانهی صنعت در جامعه مجموعهای از مفاهیم کاربردی است. بنابراین، حوزهی فرهنگ حوزهی پذیرش است و مادامی که جامعه امری را نپذیرد، آن امر جزء فرهنگ جامعه محسوب نمیشود. بسیاری از مفاهیم، روابط اجتماعی و ابزارها وارد جامعه میشوند ولی جریان پیدا نمیکنند.
فرهنگ جایگاه تفاهم اجتماعی نیز به شمار میآید و به طور قطع، میزان تفاهم جامعه به پایگاه فلسفی و نظری آن بستگی دارد. پس فرهنگ بیانگر بنیان نظام فکری جامعه است و اگر بخواهیم سطح فرهنگ جامعهای را بدانیم، باید میزان تفاهم اجتماعی را در آن جامعه در نظر بگیریم. به این ترتیب، هویت نظام فکری آن جامعه هم نمایان میشود. اگر منطق یک جامعه منطق توسعهیافتهای نباشد، قطعاً سطح تفاهم در آن جامعه ضعیف است. منطق روشی است که انسان را برای تصرف در عینیتها یاری میدهد؛ حال این عینیت میتواند طبیعت باشد و یا ذهن انسان. امکان دارد فرهنگ بهسرعت به ساختار اجتماعی جامعه تبدیل نشود؛ پس تا زمانی که فرهنگ به جامعه منتقل نشود، در حالت انزوا به سر خواهد برد و در این شرایط، افراد آن جامعه نیز انسانهایی منزوی خواهند بود. منزویشدن فرهنگ در یک جامعه علل مختلفی دارد، از جمله: توسعهنیافتن آن جامعه و یا عدمتوسعهی اعتقاد و فرهنگ در آن جامعه. البته ممکن است فرهنگ جامعهای قوی و غنی باشد امّا ابزارهای منطقی برای انتقال آن به جامعه طراحی نشده باشد.
ثمرهی حوزهی فرهنگ همفکری اجتماعی است. پس فرهنگ میتواند نظام ارتباطات جامعه را توسعه دهد. حوزهی سیاست هم جهتها را معلوم میکند، خواه آن جهت به سوی پرستش خدا باشد، خواه به سوی پرستش دنیا. فرهنگ هم بر اساس جهتدهی حوزهی سیاست به توسعهی ساختار خود و تعیین منظقش میپردازد. به این ترتیب، جامعه تا حدی تکامل یافته است، زیرا هم به وسیلهی سیاست، افراد آن هممحور شدهاند و هم به وسیلهی فرهنگ، جامعهی همفکر را به وجود آوردهاند. ولی تا هنگامی که آن جهتگیریها و گرایشها به عینیت نرسند و بروز پیدا نکنند، هنوز آن جامعه، جامعهای تکاملیافته نخواهد بود.
حوزهی اقتصاد سومین بعد در ساختار جامعه است. در این حوزه، فرهنگ در قالب ابزارهای عینی خودنمایی میکند. حوزهی اقتصاد دایرهی وسیعی است که با تمامی ابعاد جامعه ارتباط دارد. در واقع، کارآمدی جامعه و فنآوری در حوزهی اقتصاد معناپذیر میشود. البته این فنآوری میتواند مربوط به حوزهی سیاست، فرهنگ و اقتصاد هم باشد. بنابراین، اقتصاد پایگاه تعاون اجتماعی است و علاوه بر آن برابر با نظام تجربههای کاربردی انسان به حساب میآید.
بنابر آنچه گفته شد، اگر سه بُعد سیاست (در جهت همدلی جامعه)، فرهنگ (در جهت همفکری جامعه) و اقتصاد (در جهت مشارکت افراد) در جامعه تحقق پیدا کنند، جامعه به تکامل خواهد رسید. امّا اگر جامعه نتواند تفکر خود را به کارآمدی برساند، نمیتواند به آرمانهایش عینیت ببخشد. بهفرض، اگر فرهنگ جامعهای بر پایهی دین معنا شود، اقتصاد آن بر پایهی سرمایه و سیاست آن بر مبنای دیگری شکل گیرد، طبیعی است که آن جامعه هیچگاه به وحدت نمیرسد و دچار تشتت میشود. پس مهم است که هر یک از این سه حوزه از مبنای واحدی نشأت گرفته باشند، زیرا آن مبنای واحد میتواند ضامن وحدت کل جامعه باشد.
با توجه به آنچه پیش از این گفته شد، میتوانیم موضوعات قابلبررسی در جامعه را، به نحوی که دربردارندهی تمام موضوعات باشد، به ۹ دسته تقسیم کنیم: ۱) سیاستِ سیاست، ۲) سیاستِ فرهنگ، ۳) سیاست اقتصاد، ۴) فرهنگ سیاست، ۵) فرهنگ فرهنگ، ۶) فرهنگ اقتصاد، ۷) اقتصاد سیاست، ۸) اقتصاد فرهنگ و ۹) اقتصاد اقتصاد.
دوم
پیش از اینکه به موضوع «اقتصاد فرهنگ» بپردازیم، لازم است نکتهای را در مورد اقتصاد عرض کنم. خاستگاه اقتصاد در بینش الهی بر پایهی توسعهی اخلاق است؛ یعنی اصل در اقتصاد توسعهی اختیار و اخلاق است. در صورتی که در نظامهای مادی، اقتصاد بر پایهی توسعهی سود و سرمایه معنا میشود. در تعریف اقتصادِ فرهنگ، سه سطح را میتوان ملاحظه کرد: سطح محوری، سطح کلان و سطح خُرد. اقتصاد فرهنگ در سطح خرد یعنی تخصیص منابع مالی به مقدورات و فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و تبلیغیای که در جامعه صورت میگیرد. نکتهی بسیار مهم در اقتصاد فرهنگ این است که باید برای تخصیص منابع به این گروه از فعالیتها از الگوی مناسبی پیروی کرد و برای هر یک از حوزهها به تناسب همان حوزه هزینه صرف نمود. امروزه، شاید یکی از دلایلی که باعث شده ما در مقولهی فرهنگ و برنامهریزی فرهنگی دچار نابسامانی شویم همین مسئلهی تخصیص هزینهها در فرهنگ جامعه باشد، به این علت که فعالیتهای فرهنگی در جامعهی ما بر اساس یک الگوی مناسب اولویتبندی نشدهاند تا بر اساس آن الگو، امکانات مناسب را در اختیار گیرند. در این شرایط، تفاهم موجود در جامعه که باید از سوی فرهنگ ناشی شود، از بین میرود و به حوزهی فرهنگ زیانهای بسیاری وارد میشود. بنابراین، در نگاه ما به اقتصاد فرهنگ، نظامی که بر آن مبنا اولویتبندی صورت میگیرد، اهمیت بسزایی دارد.
درنتیجه، مبنا و خاستگاهی که برای اولویتها در بخش فرهنگ در نظر گرفته میشود نیز بسیار مهم است. اگر اولویتبندیها بر مبنای نظام سرمایهداری سامان یابد، قطعاً ماحصل آن درست عکس آن نتیجهای است که در ابتدا مدنظر بوده است؛ یعنی اگر در الگوی تخصیصی، نظام ارزشی را اصل قرار ندهیم، فعالیتهای فرهنگی به فعالیتهای ضدارزشی تبدیل خواهند شد. برای مثال، ممکن است سفارشهای کالاهای فرهنگی از سوی بخش اقتصادی صورت گیرد؛ یعنی هنر در خدمت اقتصاد شکل بگیرد و ابزاری در دست بنگاههای اقتصادی باشد تا آنها بتوانند سود و سرمایهداری خود را توسعه دهند. ولی میدانیم که این اولویتبندی با نظام ارزشی جامعه تناسبی ندارد.
در ابتدا، هدف فرهنگی جامعهی ما ترویج مصرفگرایی نبود، بلکه بنا بود فرهنگ و امکانات آن در جهت توسعهی اختیار انسانها و رشد کرامت آنها مصرف شود. امّا اینگونه نشد. بنابراین، چنانچه جامعه حول محور توسعهی سرمایه حرکت کند، اقتصاد فرهنگ هم در آن جهت طی طریق خواهد کرد و امکانات فرهنگی به صورت ناهمگون هزینه خواهد شد. در این صورت، آیا در بخش پژوهشی، هدفگیریها در جهت رفع معضلات فرهنگی جامعه طراحی شده است؟ آیا اقتصاد فرهنگی برای رفع شبهات امروز جوانان جامعهی اسلامی هزینه میشود؟ بهراستی سمتوسوی تحقیقات فرهنگی جامعه به کدام سمت است؟ آیا تحقیقات میدانی حول شبهاتی که نسبت به حکومت اسلامی و اعتقادات دینی وارد میشود، صورت میگیرد؟ آیا مقدورات فرهنگی را به صورت بهینه مصرف میکنیم؟
اگر در جامعه اقتصاد اصل شد، به طور مسلم سمتوسوی اقتصاد فرهنگ هم به طرف همان متغیر اصلی ـ اقتصاد ـ خواهد بود و پاسخ سؤالهای بالا رضایتبخش نخواهد بود. بهیقین، این نحو تخصیصِ مقدورات فرهنگی موجب میشود اخلاق مادی و سرمایهداری در جامعه توسعه پیدا کند: پول خرج میشود، فیلم ساخته میشود، سمینارها و همایشها برگزار میشوند و کتابها نوشته میشوند، ولی این فعالیتها در جهت حل نیازمندیهای اصیل جامعه صورت نمیگیرد و سمتوسوی دیگری دارد.
در سطح کلان، اقتصاد فرهنگ به عنوان یک وسیلهی ارتباطی در نظر گرفته میشود و فقط به پول و هزینه کردن آن محدود نمیگردد، بلکه تمام ابزارهای رسانهای جامعهی امروز ما را در بر میگیرد؛ ابزارهایی از قبیل تلفن، نمابر و یا وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو، تلویزیون، سینما، مطبوعات و کتاب. از این فراتر، اقتصاد فرهنگ در سطح کلانش شامل ادبیات شفاهی حاکم بر جامعه و زبان محاورهای مردم هم میشود. در ادبیات دانشگاهی نیز اصطلاحات نظری، اصطلاحات مربوط به هستیشناسی و یا اصطلاحات ریاضی و اصطلاحات مربوط به حوزههای فیزیک و یا شیمی و حتی علائمی که در جامعه به کار برده میشوند و نیز علائمی که در حوزههای مختلف کارشناسی وجود دارند، همه از وسایل ارتباطیاند که در حوزهی کلان اقتصاد فرهنگ میگنجند.
درخواست شده است.
با این حال، اقتصاد فرهنگ در غرب رشد چشمگیری پیدا کرده است. برای نمونه مجموعهی رسانههای غربی وابسته به شرکتهای بزرگ اقتصادی هستند که به صورت خصوصی اداره میشوند. پس حوزهی فرهنگ وابستگی محض به حوزهی اقتصاد هدف هنر چیست؟ هدف هنر تأثیرگذاری عینی بر روابط اجتماعی برای ارتقای جامعه است. پس تجلی کلیهی ابزارهای ارتباطی به یک معنا در هنر است. حتی در سیاست هم هنر وجود دارد. به طور کل، هرجا بحث انتقال معنا مطرح میشود، هنر هم وجود دارد. بنابراین، اقتصاد فرهنگ در سطح کلانش روابط مفاهمه و ابزارهای انتقال را در بر میگیرد.
سطح سوم «اقتصاد فرهنگ» که سطح عمیقتری است، فراتر از مسئلهی هزینه و مقدورات و ابزارهای ارتباط است و شرایط محیطی را به منزلهی شرایط مادی تکامل فرهنگ شامل میشود. اقتصاد فرهنگ مجموعهی امکاناتی است که برای جریان پیداکردن جهتگیریهای فرهنگی به کار گرفته میشود. این امکانات نیروی انسانی، ابزار و مقدورات دردسترسی هستند که باید در خدمت حوزهی فرهنگ قرار گیرند. عمدهترین محورها در بخش فرهنگ، تحقیقات، آموزش، تبلیغ یا هنر است. هزینههای بخش فرهنگ به عهدهی حوزهی اقتصاد فرهنگ است و شامل هزینههایی است که باید صرف نیروی انسانی، ابزارهای متناسب با مقدوراتِ دیگر فرهنگ شود. آنچه مسلم است این است که سرمایهگذاری برای تولید ابزارهای فرهنگی متفاوت با سرمایهگذاری برای تولید ابزارها در دیگر بخشهای جامعه است.
در شرایط اجتماعی، همانگونه که اقتصاد بر فرهنگ تأثیر میگذارد، فرهنگ هم بر اقتصاد تأثیر متقابل دارد و فرهنگی هم که در اقتصاد جاری میشود، در بستر اقتصاد پرورش مییابد. بنابراین، در مرحلهی سوم میتوان به جای «اقتصاد فرهنگ»، «فرهنگ اقتصاد» را به کار برد، چون فرهنگ در اقتصاد جاری شده و اقتصاد بستر فرهنگ واقع گردیده و همهی بخشهای اقتصاد تحتتأثیر فرهنگ شده است. نظام توزیع قدرت، توزیع اطلاعات و توزیع ثروت و همهی سختافزارهایی که به عنوان بستر مادی جریان فرهنگ به کار میروند، در این مرحله، بخشی از جامعه محسوب میشوند؛ یعنی بستری برای توسعهی فرهنگ میشوند. حال اگر اقتصاد جامعه بر پایهی توسعهی سود و سرمایه حرکت کند، بستری را که برای رشدونمو فرهنگ ایجاد میکند، بستری مادی خواهد بود؛ یعنی فرهنگ جامعه به سوی اهداف مادی حرکت خواهد کرد.
اقتصاد فرهنگ از جمله عناصر مؤثر در زمینه مسائل فرهنگی و هنری است، که توجه به آن و مطالبات فرهنگی جامعه براساس وضعیت اقتصادی، نقش مؤثری در پیشبرد فرهنگ و توسعه فرهنگی دارد. توسعه اجتماعی- فرهنگی، بازار بالقوهای را برای مصرف کالاهای فرهنگی ایجاد میکند. شاخصهای توسعه اجتماعی- فرهنگی، از جمله افزایش سطح سواد، گسترش مراکز و مؤسسات آموزش عالی و تعدد رسانهها و مطبوعات، گسترش شهرنشینی، میزان قابلتوجهی از شهروندان را در زمره مصرفکنندگان فرهنگی درآورده است. این مصرفکنندهها عموماً در ساعتهای غیرفعال (اوقات فراغت) از کالاهای فرهنگی استفاده میکنند. این کالاها در حقیقت ارضاکننده نیازهای شخصی افراد هستند.
کتاب، سینما، موسیقی، گالری نقاشی و هنری، از جمله کالاهای مورد مصرف در ساعتهای غیرفعال هستند. کالاهای فرهنگی در دستهبندی انواع کالاها، از جمله کالاهای عمومی به حساب میآیند که فایدهاجتماعی ناشی از مصرف آن بسیار بالاست. این کالاها ایجاد قوام اجتماعی میکنند و پیامدهای اجتماعی نیز دارند.
وقتی مطلوبیت کالاهای فرهنگی در نزد مخاطبان بالاتر برود، زمینه مناسبتری برای رقابت تولیدکنندگان به وجود میآید و انگیزههای اقتصادی مناسبی برای ادامه تولید و در حقیقت ادامه حیات فرهنگی یک جامعه مهیا خواهد شد.
اقتصاد فرهنگ، مسأله تأمین کالاهای فرهنگی، توزیع آنها و دخالت یا عدم دخالت دولت در این میان، از امور مهم در آسیب شناسی فرآیند تولید ، توزیع و مصرف کالاهای فرهنگی در جوامع امروز و البته جامعه ایرانی است.
در این مقاله به بررسی اجمالی رابطه بین اقتصاد و فرهنگ و تاثیر این دو نسبت به هم پرداخته ایم و دریافتیم اگر قرار است که اقتصاد بر فرهنگ مسلط نشود راهش این است که دولت ها نقش ایفا کنند اما نقششان عمدتاً از جنس سیاست گذاری و نظارت باشد و نه تصدی گری.