چرا بعضی از افراد مذهبیتر از بقیه هستند؟
یکی از رایجترین فرضیههایی که شرکتکنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح میکنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش میکنند، اما مذهبیها معمولاً بر درونیافتها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه که در سالهای 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید میزنند.
اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچیک در نحوۀ پاسخ دادن شرکتکنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعهای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّالتر است. لذا تحقیقات مختلف به ما نشان میدهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونههای موردبررسی، نتایج و یافتهها نیز تغییر میکند. من میتوانم تصوّر کنم که روانشناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوتها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهشهای صورتگرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهشهای تازهتر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهشهای جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهشها از روشهای بهتر، نمونههای بزرگتر و تکنولوژی پیشرفتهتری استفاده شده است. شخصاً وقتی یافتههای مغایری از این قبیل را میبینم، این طور گمان میکنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمیتواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد. براساس تمام پژوهشهایی که در حوزۀ روانشناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان به دین از این قرار خواهد بود: نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلتها که میتواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه. عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهشها دانشمندان از شرکتکنندهها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست دادهاند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترلگر اعتقاد نداشته است. سومین عامل جمعهایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهشهایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر میپرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیتهای مذهبیام را انتخاب کردهام، میدانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی میداشتم. به نظر من، برجستهترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را میستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبیها انسانهای خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همانها خواهیم شد. بعضی افراد از من میپرسند که پژوهش در حوزۀ روانشناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟ میتوانم به قطع یقین بگویم که هیچکدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان میدهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، میبینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایشهای ذاتی متفاوتی است، در ناآرامیها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر میپذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد. |
چرا بعضی از افراد مذهبیتر از بقیه هستند؟
یکی از رایجترین فرضیههایی که شرکتکنندگان در میزگردها و دانشجویان مطرح میکنند «فرضیۀ سبک پردازش» است، مبنی بر این که افراد غیرمذهبی معمولاً اطّلاعات را به صورت تحلیلی یا منطقی پردازش میکنند، اما مذهبیها معمولاً بر درونیافتها یا احساسات خود متّکی هستند. این فرضیه شواهدی نیز دارد. دو مطالعه که در سالهای 2011 و 2012 صورت گرفت بر این موضوع مهر تأیید میزنند.
اما مدّتی پیش پژوهشی انجام شد که تصویر متفاوتی به ما ارائه داد. دانشمندان دانشگاه کانونتری و آکسفورد از کسانی که برای زیارت، مسیری پانصد مایلی را تا شمال اسپانیا را طی کرده بودند از قوّت اعتقادات دینی و معنوی آنها سؤال کردند و پرسیدند که این سفر چقدر طول کشیده است. سپس پژوهشگران یک تمرین احتمال به این زائران دادند که آنها اجازه داشتند به اختیار خود آن را به یکی از دو روشِ «منطقی» یا «شمّی» حل کنند. قوّت اعتقادات یا طول زمان سفر هیچیک در نحوۀ پاسخ دادن شرکتکنندگان به تمرین دخالت نداشت. مطالعهای که بعداً انجام شد نیز نشان داد که بخشی از مغز که مسئول تفکّر تحلیلی است در میان شکّاکان مذهبی فعّالتر است. لذا تحقیقات مختلف به ما نشان میدهد که هر بار با تغییر روشِ پژوهش و نمونههای موردبررسی، نتایج و یافتهها نیز تغییر میکند. من میتوانم تصوّر کنم که روانشناسان حوزۀ دین چگونه این تفاوتها را تفسیر خواهند کرد. ممکن است بعضی از آنها «فرضیۀ سبک پردازش» را ترجیح دهند، چراکه پژوهشهای صورتگرفته در این حوزه محرزتر هستند و پژوهشهای تازهتر صرفاً استثنائی در روند کلّی است. شاید بعضی دیگر نیز با نتایج پژوهشهای جدیدتر موافق باشند، زیرا در این پژوهشها از روشهای بهتر، نمونههای بزرگتر و تکنولوژی پیشرفتهتری استفاده شده است. شخصاً وقتی یافتههای مغایری از این قبیل را میبینم، این طور گمان میکنم که حتّی اگر تحقیقات ثابت کند که ارتباطی میان نحوۀ پردازش ذهنی و سطح تدیّن افراد وجود داشته باشد، احتمالاً این ارتباط جزئی است. به عبارت دیگر نحوۀ پردازشِ ذهنیِ افراد نمیتواند توجیه مناسبی برای تفاوت سطح دیانت اشخاص باشد. براساس تمام پژوهشهایی که در حوزۀ روانشناسی دین صورت گرفته، اگر بخواهم عوامل دخیل را به سه متغیّر محدود کنم، دلایل گرایش انسان به دین از این قرار خواهد بود: نه این که بگوییم مذهبی بودن به خودی خود موروثی است، بلکه احتمال دارد بعضی از خصلتها که میتواند بر دیانت انسان تأثیر بگذارد، در وجود بعضی از افراد به صورت ژنتیکی وجود داشته باشد؛ مثل رک بودن، فروتنی یا داشتن روحیۀ پرسشگرانه. عامل دوم نیاز به کنترل شدن است. در یکی از پژوهشها دانشمندان از شرکتکنندهها خواستند ماجرایی را تعریف کنند که در آن بر خود کنترل داشته یا کنترل خود را از دست دادهاند. ماجراهایی که فرد در آنها کنترل خود را از دست داده بود، عمدتاً مواردی بودند که فرد به وجود یک خدای کنترلگر اعتقاد نداشته است. سومین عامل جمعهایی است که ما در آنها حضور داریم؛ یعنی خانواده، جامعه و فرهنگ کلان. پژوهشهایی که براساس نظرسنجی گالوپ صورت گرفته نیز مؤیّد همین موضوع هستند. برای مثال وقتی از مردم مصر میپرسیم آیا دین جزء مهمّی از زندگی روزانۀ شماست؟ پاسخ 99درصد آنها مثبت است. اما این رقم در میان مردم آمریکا 66درصد و در میان مردم سوئد 16درصد است. لذا من به عنوان یک آمریکایی که معتقدم خودم اعتقادات و فعالیتهای مذهبیام را انتخاب کردهام، میدانم که احتمالاً اگر در سوئد یا مصر بزرگ شده بودم اعتقادات و عملکرد متفاوتی میداشتم. به نظر من، برجستهترین عامل تأثیر پذیرفتن از اعتقادات مذهبیِ کسانی است که بیش از همه آنها را میستاییم. اگر به هر دلیلی معتقد باشیم که مذهبیها انسانهای خوشایندی هستند، احتمالاً اعتقادات و نحوۀ عملکردمان نیز شبیه به آنها خواهد شد و برعکس اگر ملحدها را دوست داشته باشیم، احتمالاً همرنگ همانها خواهیم شد. بعضی افراد از من میپرسند که پژوهش در حوزۀ روانشناسی دین چه تأثیری بر رویکرد شخصیِ من به دین و معنویت دارد و آیا این کار موجب تضعیف گرایش مذهبی و معنوی من نشده است؟ میتوانم به قطع یقین بگویم که هیچکدام از این علوم با اعتقادات دینی من در تضاد نیست. این نشان میدهد که اگر شواهد را عمیقاً بررسی کنیم، میبینیم علم و دین تعارضی با یکدیگر ندارند. دین به من آموخته که هر فرد دارای استعدادها و گرایشهای ذاتی متفاوتی است، در ناآرامیها به وجود یک پناهگاه نیاز دارد و از جمع تأثیر میپذیرد. در واقع، علم راه و روش دیگری برای دنبال کردن مسائل دینی در اختیار من قرار داده است. دین و علم دو پنجره برای شناخت عالم هستند، و اگر هر یک از این دو نباشد زندگی من تیره و تاریک خواهد شد. |
چرا بعضی از افراد مذهبیتر از بقیه هستند؟