معلولیت در دورانهای متفاوت از چه منظر الهیاتی روایت شده است؟
ابراهیمی: چرا معلولیت به شکل یک مسئله مهم درآمده؟ چه مسالهای ما را به سمت این سوق میدهد که سراغ «روایت معلولیت» برویم؟ پورمحمدی: در دوره پیشامدرن اتوریته سخن گفتن در مورد معلولیت در دست کلیسا بود. دیدگاه کتاب مقدس این بود که هر کس یک نقص بدنی یا نقص ذهنی دارد یک نشانه است برای اینکه انسانهای دیگر یاد خدا بیفتند. یعنی وجود معلول برای دیگران است و برای این است که دیگران به یک خیر و غایتی برسند یا مثلاً وجود معلول برای این است که انسانها همدلی و کمک و خدمت کنند و آزمایش ایمان آنها باشد و چیزهای دیگر. یک نگاه دیگری که در کلیسا نسبت به معلولان وجود داشت این بود که برای خود معلولان بهتر است که وضعیت خودشان را تحمل کنند و به امید جبران آن در جهان آخرت باشند: مثلا در زندگی پس از مرگ هر چشمی که اینجا نابینا بود آنجا بینا میشود. هر گوشی که ناشنوا بود آنجا شنوا خواهد شد. پایی که اینجا لنگ باشد آنجا سالم میشود. این وضعیت که قطعاً وضعیت نامطلوبی است، در آينده به یک وضعیت مطلوب و نرمال خواهدرسید. بنابراین معلولان صبورانه وضعیت خود را تاب بیاورند تا به وضعیت مطلوب برسند. مطلب دیگر این بود که همه تشویق شوند که توسط کلیسا و کشیشان به معلولین کمک کنند. معلول شخصی بود که همیشه نیازمند کمک بود و جماعتهایی تشکیل میشدند که برای رضای خدا به معلول کمک میکردند. انسانهای سالم به کمک معلولان بشتابند و رضای خدا را حاصل کنند. وضعیت پیشامدرن این است. از نظرگاه پست مدرن این دیدگاه چیزی جز ستم و بی عدالتی نسبت به معلولان نیست. چرا که آنها را به شکل موجوداتی ناتوان که همواره نیازمند ترحم و کمک ما هستند معرفی میکند. بعدها وارد دوره مدرن میشویم و قرار است اوضاع به کمک عقل انسان و پیشرفت علوم بهبود پیدا کند. ولی باز ظلم مجددی به معلولین میشود که این بار توسط علم است. یعنی یکبار توسط کلیسا به معلولان ظلم میشد، و در دوره مدرن این علم است که علم ظلم و بی عدالتی علیه معلولان را برمیدارد. تعمدا نمیگویم «دین»، چون به هر حال فهمی بوده که کلیسا از دین داشته است. نمیگویم «دین ظلم کرده است» میگویم: «کلیسا ظلم کرده است یا مثلا فهمهای دینی که کلیسا داشته است باعث ستم به معلولان شده است». حالا از این طرف هم علم ظلم میکند. اینبار هر کسی که میخواست در مورد معلولین اطلاعات پیدا کند یا حرف بزند میرفت ببیند علوم تجربی چه میگوید. علم روان درمانگری چه میگوید. توانبخشی و مددکاری چه میگوید. علوم ژنتیک و زیستشناختی چه میگوید. این علوم آتوریته سخن گفتن از معلولین را به دست گرفتند. خب این ظلم به روز شده و موجهی به معلولان بود از این جهت که تبدیلشدند به موجوداتی که نیازمند درمان هستند. حالا شاید مثل آن تصوری که کلیسا داشته است، نیازمند ترحم نیستند ولی نیازمند درمان هستند. یعنی یک چیزی در ذهن و بدن معلولان غلط و خراب است و در جای خودش نیست و باید آن را درست کنیم. فشارهایی را تصور کنید که نهادهای مدرن توانبخشی و بهزیستی و کار درمانیها به کودکان معلول ذهنی یا حرکتی میآورند تا بگویند «شما نرمال نیستید. شما سالم نیستید. ما باید به شما فشار بیاوریم و ببریمتان به سمت نرمال بودن. ببینید ما انسانهای سالم و نرمال هستیم.» یعنی یک نظام کاملا سالمسالارانه شکل میگیرد و سالم بودن و توانمند بودن بر کل گفتمان ما در خصوص ذهن و بدن مسلط میشود. عین همان نظامهایی که در دورههای استعماری وجود دارد. این هیچ تفاوتی با آن ندارد. چون کشوری قدرتش زیاد است، یکسری کشورها را به استعمار خودش در میآورد و میگوید «من اقتصادم از شما قویتر است، باید تبعیت کنید» یا مثلاً دورههایی که مرد نسبت به زن ظلم میکند. مرد قویتر است، به زن ظلم میکند. یا در دوره نژادپرستی سفید بر سیاه ظلم میکند یا در نظام طبقاتی، طبقة اجتماعی پولدار بر سایر طبقات حاکم است. عین همان نظام اینجا اجرا میشود. یک نظام کاملا سالمسالارانه در کنار همان نظامهای طبقهسالارانه، مردسالارانه، یا نژادسالارانه، در اینجا اجرا میشود. سازوکار علوم مدرن این است که دائما استانداردهایی را معرفی می کند برای نرمال بودن و نرمال سازی، استانداردهایی که همه جا و برای همه کس لازم الاجراست. در خصوص هوش و کارکرد ذهن معیارهایی برای IQ درست میشود. هوش اگر مقداری پایینتر از این باشد، تعریف کم هوش یا استثنایی را پیدا میکند و در هویت و دستهی خاصی جا میگیرد. جایش در مدرسهی معمولی نیست و در مدرسهی استثنائی است. جایش در مراکز توانبخشی است برای اینکه برود به سمت نرمال شدن. معلول در این نگاه یک چیزی ندارد که ما باید به او بدهیم. فاقد چیزی است که باید آن را انسانهای سالم آن را به او بدهند و با فشار به ذهن و بدن معلول باید آن را به او بدهیم. و خب باز این ظلم مجددی است که به معلولین میشود؛ منتها در لباس جذاب علم روز. ابراهیمی: پس نگاه پیشامدرن این بود که معلولان شما باید مثلاً مایه عبرت و شکر ما باشید. الان میگویند ما میخواهیم تو را درمان و خوب کنیم. یک جورهایی انگار نگاه اخلاقی میچرخد؛ نگاه قبلی بهتر بود. میگفت ما کاری به تو نداریم. ولی الان میگوید ما باید یک سری فشارهایی به تو تحمیل میکنیم تا تو را درمان کنیم. ابراهیمی: چرا فلاسفه به فکر اصلاح این موضوع افتادند؟ بنظر میرسد مساله بیشتر سویههای جامعه و روانشاختی داشته و قبل از همه مصلحان آن رشتهها باید به فکر میافتادند. ابراهیمی: یعنی در واقع فلسفه برای شناخت و بازتعریف معلولیت وارد کار میشود. ابراهیمی: ما در روایت یک مسئلهی مهم داریم که روایت لزوما باید تجربه زیستهی یک فرد باشد. تا من چیزی را تجربه نکنم نمیتوانم آن را روایت کنم و ممکن است به بیانیه دادن و حرف بیراه زدن بیفتم. به خاطر همین این روایت ناقص است؛ چون روایت پدر و مادر، «روایت داشتن فرزند معلول» است. «روایت معلولیت» نیست و نهایتاً حالاتی است که خودشان تجربه میکنند و همان را روایت میکنند. دربارهی آرزوها و حسرتهای فرزندشان نمیتواند صحبت کند. آنها دارند زندگی خودشان را در مواجهه با آن معلول روایت میکنند. اینطور نیست؟ ابراهیمی: حالا فرض بگیریم که انسان سالم میخواهد دربارهی معلولیت صحبت کند. جایگاه اخلاق در این نوع روایتها چیست؟ معلول را چطور باید نگاه کند و روایت کند؟ مثلاً آيا من حق دارم با یک معلول عکس یادگاری بیاندازم؟ تا چه اندازه میتوانم او را سوژهی خودم قرار بدهم؟ مسئلهی اخلاق در معلولیت کجاست؟ من نه آن آدم علمزدهای هستم که بخواهم به معلول فشار وارد بیاورم و او را درمان کنم، نه شخص کلیسازدهای که بخواهم از او درس بگیرم و خداباوریام بهتر شود. اما میخواهم بدانم وقتی میخواهم در مورد یک معلول صحبت کنم چه نکات اخلاقی را باید مدنظر قرار دهم؟ ابراهیمی: در روایتهای معلولیت میتوانیم گونهشناسی داشته باشیم؟ مثلاً وقتی در مورد روایت معلولیت صحبت میکنیم آيا با یک مصداق واحد روبرو هستیم؟ آیا نمیتوانیم در مورد مصادیق خاص آن صحبت کنیم؟ به نظر میرسد معلولیت مفهومی کلی است که باید آن را خرد کنیم، بر حسب نوع راوی و مروی به دستههایی تقسیم کنیم. درست است؟ ابراهیمی: حالا از این روایتها به کجا میخواهیم برسیم؟ حالا این انباشت تجربه در پی روایت راویان معلولیت یا خود معلولان بناست ما را به کجا برساند؟ در نتیجه این روایتها و تکرار آنها چه اتفاقی بناست بیفتد؟ ابراهیمی: به نظر شما این مساله تا چه اندازه محقق شدهاست؟ نمونههایی از این دست بوده در ایران یا خارج از کشور؟ |
معلولیت در دورانهای متفاوت از چه منظر الهیاتی روایت شده است؟
ابراهیمی: چرا معلولیت به شکل یک مسئله مهم درآمده؟ چه مسالهای ما را به سمت این سوق میدهد که سراغ «روایت معلولیت» برویم؟ پورمحمدی: در دوره پیشامدرن اتوریته سخن گفتن در مورد معلولیت در دست کلیسا بود. دیدگاه کتاب مقدس این بود که هر کس یک نقص بدنی یا نقص ذهنی دارد یک نشانه است برای اینکه انسانهای دیگر یاد خدا بیفتند. یعنی وجود معلول برای دیگران است و برای این است که دیگران به یک خیر و غایتی برسند یا مثلاً وجود معلول برای این است که انسانها همدلی و کمک و خدمت کنند و آزمایش ایمان آنها باشد و چیزهای دیگر. یک نگاه دیگری که در کلیسا نسبت به معلولان وجود داشت این بود که برای خود معلولان بهتر است که وضعیت خودشان را تحمل کنند و به امید جبران آن در جهان آخرت باشند: مثلا در زندگی پس از مرگ هر چشمی که اینجا نابینا بود آنجا بینا میشود. هر گوشی که ناشنوا بود آنجا شنوا خواهد شد. پایی که اینجا لنگ باشد آنجا سالم میشود. این وضعیت که قطعاً وضعیت نامطلوبی است، در آينده به یک وضعیت مطلوب و نرمال خواهدرسید. بنابراین معلولان صبورانه وضعیت خود را تاب بیاورند تا به وضعیت مطلوب برسند. مطلب دیگر این بود که همه تشویق شوند که توسط کلیسا و کشیشان به معلولین کمک کنند. معلول شخصی بود که همیشه نیازمند کمک بود و جماعتهایی تشکیل میشدند که برای رضای خدا به معلول کمک میکردند. انسانهای سالم به کمک معلولان بشتابند و رضای خدا را حاصل کنند. وضعیت پیشامدرن این است. از نظرگاه پست مدرن این دیدگاه چیزی جز ستم و بی عدالتی نسبت به معلولان نیست. چرا که آنها را به شکل موجوداتی ناتوان که همواره نیازمند ترحم و کمک ما هستند معرفی میکند. بعدها وارد دوره مدرن میشویم و قرار است اوضاع به کمک عقل انسان و پیشرفت علوم بهبود پیدا کند. ولی باز ظلم مجددی به معلولین میشود که این بار توسط علم است. یعنی یکبار توسط کلیسا به معلولان ظلم میشد، و در دوره مدرن این علم است که علم ظلم و بی عدالتی علیه معلولان را برمیدارد. تعمدا نمیگویم «دین»، چون به هر حال فهمی بوده که کلیسا از دین داشته است. نمیگویم «دین ظلم کرده است» میگویم: «کلیسا ظلم کرده است یا مثلا فهمهای دینی که کلیسا داشته است باعث ستم به معلولان شده است». حالا از این طرف هم علم ظلم میکند. اینبار هر کسی که میخواست در مورد معلولین اطلاعات پیدا کند یا حرف بزند میرفت ببیند علوم تجربی چه میگوید. علم روان درمانگری چه میگوید. توانبخشی و مددکاری چه میگوید. علوم ژنتیک و زیستشناختی چه میگوید. این علوم آتوریته سخن گفتن از معلولین را به دست گرفتند. خب این ظلم به روز شده و موجهی به معلولان بود از این جهت که تبدیلشدند به موجوداتی که نیازمند درمان هستند. حالا شاید مثل آن تصوری که کلیسا داشته است، نیازمند ترحم نیستند ولی نیازمند درمان هستند. یعنی یک چیزی در ذهن و بدن معلولان غلط و خراب است و در جای خودش نیست و باید آن را درست کنیم. فشارهایی را تصور کنید که نهادهای مدرن توانبخشی و بهزیستی و کار درمانیها به کودکان معلول ذهنی یا حرکتی میآورند تا بگویند «شما نرمال نیستید. شما سالم نیستید. ما باید به شما فشار بیاوریم و ببریمتان به سمت نرمال بودن. ببینید ما انسانهای سالم و نرمال هستیم.» یعنی یک نظام کاملا سالمسالارانه شکل میگیرد و سالم بودن و توانمند بودن بر کل گفتمان ما در خصوص ذهن و بدن مسلط میشود. عین همان نظامهایی که در دورههای استعماری وجود دارد. این هیچ تفاوتی با آن ندارد. چون کشوری قدرتش زیاد است، یکسری کشورها را به استعمار خودش در میآورد و میگوید «من اقتصادم از شما قویتر است، باید تبعیت کنید» یا مثلاً دورههایی که مرد نسبت به زن ظلم میکند. مرد قویتر است، به زن ظلم میکند. یا در دوره نژادپرستی سفید بر سیاه ظلم میکند یا در نظام طبقاتی، طبقة اجتماعی پولدار بر سایر طبقات حاکم است. عین همان نظام اینجا اجرا میشود. یک نظام کاملا سالمسالارانه در کنار همان نظامهای طبقهسالارانه، مردسالارانه، یا نژادسالارانه، در اینجا اجرا میشود. سازوکار علوم مدرن این است که دائما استانداردهایی را معرفی می کند برای نرمال بودن و نرمال سازی، استانداردهایی که همه جا و برای همه کس لازم الاجراست. در خصوص هوش و کارکرد ذهن معیارهایی برای IQ درست میشود. هوش اگر مقداری پایینتر از این باشد، تعریف کم هوش یا استثنایی را پیدا میکند و در هویت و دستهی خاصی جا میگیرد. جایش در مدرسهی معمولی نیست و در مدرسهی استثنائی است. جایش در مراکز توانبخشی است برای اینکه برود به سمت نرمال شدن. معلول در این نگاه یک چیزی ندارد که ما باید به او بدهیم. فاقد چیزی است که باید آن را انسانهای سالم آن را به او بدهند و با فشار به ذهن و بدن معلول باید آن را به او بدهیم. و خب باز این ظلم مجددی است که به معلولین میشود؛ منتها در لباس جذاب علم روز. ابراهیمی: پس نگاه پیشامدرن این بود که معلولان شما باید مثلاً مایه عبرت و شکر ما باشید. الان میگویند ما میخواهیم تو را درمان و خوب کنیم. یک جورهایی انگار نگاه اخلاقی میچرخد؛ نگاه قبلی بهتر بود. میگفت ما کاری به تو نداریم. ولی الان میگوید ما باید یک سری فشارهایی به تو تحمیل میکنیم تا تو را درمان کنیم. ابراهیمی: چرا فلاسفه به فکر اصلاح این موضوع افتادند؟ بنظر میرسد مساله بیشتر سویههای جامعه و روانشاختی داشته و قبل از همه مصلحان آن رشتهها باید به فکر میافتادند. ابراهیمی: یعنی در واقع فلسفه برای شناخت و بازتعریف معلولیت وارد کار میشود. ابراهیمی: ما در روایت یک مسئلهی مهم داریم که روایت لزوما باید تجربه زیستهی یک فرد باشد. تا من چیزی را تجربه نکنم نمیتوانم آن را روایت کنم و ممکن است به بیانیه دادن و حرف بیراه زدن بیفتم. به خاطر همین این روایت ناقص است؛ چون روایت پدر و مادر، «روایت داشتن فرزند معلول» است. «روایت معلولیت» نیست و نهایتاً حالاتی است که خودشان تجربه میکنند و همان را روایت میکنند. دربارهی آرزوها و حسرتهای فرزندشان نمیتواند صحبت کند. آنها دارند زندگی خودشان را در مواجهه با آن معلول روایت میکنند. اینطور نیست؟ ابراهیمی: حالا فرض بگیریم که انسان سالم میخواهد دربارهی معلولیت صحبت کند. جایگاه اخلاق در این نوع روایتها چیست؟ معلول را چطور باید نگاه کند و روایت کند؟ مثلاً آيا من حق دارم با یک معلول عکس یادگاری بیاندازم؟ تا چه اندازه میتوانم او را سوژهی خودم قرار بدهم؟ مسئلهی اخلاق در معلولیت کجاست؟ من نه آن آدم علمزدهای هستم که بخواهم به معلول فشار وارد بیاورم و او را درمان کنم، نه شخص کلیسازدهای که بخواهم از او درس بگیرم و خداباوریام بهتر شود. اما میخواهم بدانم وقتی میخواهم در مورد یک معلول صحبت کنم چه نکات اخلاقی را باید مدنظر قرار دهم؟ ابراهیمی: در روایتهای معلولیت میتوانیم گونهشناسی داشته باشیم؟ مثلاً وقتی در مورد روایت معلولیت صحبت میکنیم آيا با یک مصداق واحد روبرو هستیم؟ آیا نمیتوانیم در مورد مصادیق خاص آن صحبت کنیم؟ به نظر میرسد معلولیت مفهومی کلی است که باید آن را خرد کنیم، بر حسب نوع راوی و مروی به دستههایی تقسیم کنیم. درست است؟ ابراهیمی: حالا از این روایتها به کجا میخواهیم برسیم؟ حالا این انباشت تجربه در پی روایت راویان معلولیت یا خود معلولان بناست ما را به کجا برساند؟ در نتیجه این روایتها و تکرار آنها چه اتفاقی بناست بیفتد؟ ابراهیمی: به نظر شما این مساله تا چه اندازه محقق شدهاست؟ نمونههایی از این دست بوده در ایران یا خارج از کشور؟ |
معلولیت در دورانهای متفاوت از چه منظر الهیاتی روایت شده است؟